کتاب لم یزرع
معرفی کتاب لم یزرع
کتاب لم یزرع نوشتهٔ محمدرضا بایرامی در انتشارات کتاب نیستان به چاپ رسیده است. این کتاب روایتی بدیع و نو از جنگ است. کتاب لم یزرع، جایزه ادبی جلال آلاحمد و جایزه کتاب سال را کسب کرده است. این داستان دربارهٔ سربازی عراقی به نام سعدون است که عاشق دختری از اهل تسنن میشود.
دربارهٔ کتاب لم یزرع
محمدرضا بایرامی در کتاب لم یزرع به سراغ جنبههای کمتر دیده شدهٔ جنگ رفته است و نگاهی متفاوت به تمام تعصبات نژادی و قومی و رسومات پوسیدهای دارد که زندگی را غیرقابل تحمل میسازند. وصلتی که دو قبیله نمیتوانند آن را بپذیرند و اتفاقاتی که در ادامه رخ میدهد
سعدون داوطلبانه به جبهههای جنگ میرود و داستان عجیبی برای او در جبهه و در زادگاهی که از آن فراری بوده است، رقم میخورد. ما در داستان، با خواندن بخشهایی که به کشتار شیعیان دجیل عراق میپردازد و با سعدون همدلی میکنیم و بار دیگر درمییابیم که جنگ، از هر نوعی که باشد برای هر دو طرف جنگ، چیزی جز بدبختی ندارد.
کتاب لم یزرع را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب لم یزرع به علاقهمندان به رمانهای دفاع مقدس و ادبیات جنگ پیشنهاد میشود.
درباره محمدرضا بایرامی
محمدرضا بایرامی متولد ۱۳۴۰ در اردبیل است. بایرامی با کتاب کوه مرا صدا زد از قصههای سبلان توانست جایزه خرس طلایی و جایزه کبرای آبی سوییس و نیز جایزه کتاب سال سوییس را از آن خود کند. و در حال حاضر رئیس خانه داستان ایران است.
بخشی از کتاب لم یزرع
به یکباره یاد پیراهنش میافتد. با عجله به سمت آن میرود و از جیبش، عکسی بیرون میآورد. عکس را ـ که از آن «احلی» است ـ لحظهای مینگرد و بعد پشت و رو کرده و برای خشکاندنش، شروع میکند به ها کردن. آخرسر هم زل میزند به آن. صدای دخترانهای برایش جان میگیرد؛ کمکم:
«سلام سعد! این اولین و آخرین نامهای است که برایت مینویسم. این نامه را یکی از بستگان مورد اعتماد ما برای تو پست میکند. لازم نیست جوابش را بدهی، چون نمیخواهم احیاناً خانوادهام متوجه بشوند. البته اگر ناچار شدی، به همین نشانی جواب بفرست. به دست من میرسانند، ولی به زحمت میافتند و من راضی به آن نیستم. از رفتن ناگهانیات خیلی متأسف شدم. خبرش را ماهها بعد و از طریق دوستت شنیدم؛ همان وقتی که فکر میکردم دیگر مرا فراموش کرده و دنبال زندگی خودت رفتهای. اما چرا؟! چرا رفتی؟ کاش راه دیگری بود. کاش به اینجا نمیرسید. شاید هر دو تلاش لازم را نکردیم. و من از این بابت خیلی افسوس میخورم و به شدت اندوهگین هستم. یکبار حتی رفتم تا نزدیک محلهتان ـ اگر اشتباه نرفته باشم ـ و از دور زنی را دیدم که گویا مادرت بود. خیلی مغموم به نظر میرسید. جلو در نشسته بود و چیزی میبافت یا وصله میکرد. امیدوارم رشتهها و بافتههای هیچ کس پنبه نشود.
بعد از رفتنت اینجا زمینها خشکیدند. سرسبزی از بین رفت. ویرانی بیداد میکند. ببینی، نمیشناسی! همه جا خشک و بی حاصل شده است...
حجم
۱۸۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۱۸۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
نظرات کاربران
انتظار این پایان رو اصلا نداشتم، منطق خلیل در برخورد با سعد اصلا برام قابل درک نیست، واقعا چرا ؟ هیچکدوم از استدلالهای خلیل رو نمیتونم تو چارچوب عقل بگنجونم.
از آن کتاب ها است که فقط منتقدان ادبی آن را می پسندند. گفتگوی نهایی سعدون و پدرش بسیار افتضاح و بی منطق است و نتیجه آن گفتگو بسیار مسخره. پایان داستان خیلی بد است.
داستانی برای مذمت تنگ نظری ها و تعصب ها داستانی که اشکانم را جاری کرد و به من فهماند «که همه چیز تقصیر تاریکیست»
روند داستان و پایانش رو اصلا دوست نداشتم پیش بینی های مختلفی می کردم برای پایان بندی ولی بنظرم خیلی عبث تمام شد بجز پایان بندی و ارتباط های زورکی و غیرقابل باوری که به شخصیت ها تحمیل میشد متن و قلم