کتاب دوستان، ما بد زندگی می کنیم!
معرفی کتاب دوستان، ما بد زندگی می کنیم!
دوستان، ما بد زندگی میکنیم!، گزیدهای از داستانهای کوتاهِ نمایشی آنتون پاولوویچ چخوف، نویسنده نامدار روسی است.
داستان کوتاه را در برابر واژهٔ فرانسوی Nouvelle (نوول) قرار می دهیم که خود این واژه برآمده از واژه ایتالیایی قرون وسطایی Novella (نوِلا) است، گرچه امروزه ایتالیا واژهٔ Racconto (راکنتو) را برای داستان کوتاه به کار می برند. «نوول» و یا «نولا» به معنی: تازه، بدیع، نو و جدید (و در معنی گسترش یافته و به صورت جمع به معنی اخبار و شرح وقایع روز) است.
نوِلا در قرون میانه (وسطا)، در اروپا پدیدار میشود که البته شکلی منظوم و بیشتر تغزلی داشته و برخی از پدیدارشناسان ادبیات غرب، ریشه آن را در مقامات بدیعالزمان همدانی (شاعر و کاتب عربزبان، قرن چهارم قمری، ایرانی) میدانند که به وسیله اعرابِ مراکشی- مسلمان در قرون هشتم تا دوازدهم میلادی ابتدا به اسپانیا و سپس به ایتالیا و فرانسه وارد شده است.
مهمترین اثر ادبی با ساختار ابتدایی نوِلا در ایتالیا مجموعه داستانهای دِکامرون نوشته جیوانی بوکاچیو (قرن چهاردهم میلادی) است. نولا پس از گسترش و شکوفایی در ایتالیا به فرانسه میآید و عنوان نوول را به خود میگیرد و بلافاصله در انگلستان با عنوان Short Story (داستانِ کوتاه) نشر مییابد.
در انگلستان حکایات کانتربوری، نوشتهٔ جفری جاسر (۱۳۴۳-۱۴۰۰) و در فرانسه صد نوول نو (نگاشته شده: ۱۴۳۰ تا ۱۴۵۰)، نویسنده یا نویسندگان ناشناس، از عمده آثار اینگونه ادب- داستانی در این دوران است که در جامهٔ هجو به واقعیات زندگی روزمرهٔ در آن عصر اشاره دارند.
در سال ۱۶۱۳، میگوئل دِ سروانتس (۱۵۴۷-۱۶۱۶)، اثر مشهور خود: گزیدههای نو، را منتشر میسازد و چارچوب سنتی نوِلا ایتالیایی را با عوامل زیباشناختیِ کاملاً نو و دیدگاهِ واقعیتگرایی کمنظیر خود درهم میشکند. سِروانتس، گفتار کوتاه، موجز و سریع را وارد داستان کوتاه میکند و برای نخستین بار روانشناختی شخصیت و ایجاد موقعیتهای طنز را به نوول میافزاید.
قرن هیجدهم، عصر خردگرایی، از اعتبار نوول کاسته میشود و جای آن را داستانهای نیمهبلند فلسفی میگیرد که نمونه بارز آن سادهدل (کاندید-۱۷۵۹) نوشتهٔ ولتر (۱۶۹۴-۱۷۷۸) است.
درباره داستانهای کوتاه چخوف
شخصیتهای داستانهای کوتاه چخوف خاص و از پیش طراحی شدهاند، و آنها حول همان محور یگانهٔ کنشی داستان به کنش متقابل دست میزند. شخصیتهای چخوف نه خوبند نه بد. مطلقگرایی در آثار وی جایی ندارد. شخصیتهایش آدمهای معمولی هستند که میتوانستند خوب باشند اما در موقعیت پیشنهادی داستان، «بد زندگی میکنند».
موقعیت در داستانهای چخوف با توصیف وضعیت (مکان و زمان)، و شرایط جانبی آغاز میشود و سپس شخصیت درگیر موقعیت شده و هویت نهایی و اصلی خود را آشکار میسازد.
دوستان، ما بد زندگی میکنیم! جانمایهٔ داستانهای کوتاه چخوف و در یک نگاه کلی، درونمایهٔ تمامی آثار چخوف (نمایشی و غیرنمایشی)، شاید همین یک جملهٔ کوتاه باشد.
چخوف زادهٔ دورانِ دگرگونیهای بنیادینِ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فکری، فرهنگی و هنریِ اروپا به ویژه روسیه است.
در دوران عمر کوتاه خود، چخوف با بسیاری از آدمهای خُرد و کلان، از قشرهای گوناگون، از جبهههای فکری متفاوت، از حلقهها و سطوح مختلف اجتماعی نشست و برخاست میکند و با آنها حشر و نشر دارد، اما هرگز جبههای خاص و دیدگاه سیاسی مشخصی را برنمیگزیند، چرا که دیدگاه او آنچنانکه خود میگوید اینچنین است: «... من به زندگی روزمره انسانها نظر میافکنم. آدمهایی که در اطرافم روزگار میگذرانند. خود را موظفم میدانم که زندگی آنها را آنچنانکه هست به خود آنها بنمایانم...» (بخشی از نامهای که در یازدهم آوریل ۱۸۸۹ به برادرش الکساندر نوشته) اما توصیف زندگی آنچنانکه هست هدف چخوف نیست؛ هدف نهایی او: نهادن آینهای در مقابل چشمان خواننده ــ و در مورد تئاترش، تماشاگر ــ است تا خود و معایب خویش را به خوبی بیند. صد البته که این آینه معوّج است و تصویر ما را خندهبرانگیز به ما باز مینماید.
آنتون چخوف همچون نیکلای گوگول به ما هشدار میدهد: «بله، میخندید! اما فراموش نکنید که دارید به خودتان میخندید، دوستان!» (صحنه پایانی نمایشنامهٔ بازرس نوشتهٔ گوگول). اما هشدار چخوف واقعگراتر و اجتماعیتر است، هشدار او با انگشت نشانهای مستقیم به سوی بیهودگی، پوچی و ابتذال برآمده از این دو همراه است.
درباره آنتون چخوف
آنتون پاولوویچ چخوف زاده شانزدهم یا هفدهم ژانویهٔ سال ۱۸۶۰، در بندر تاگانروگ، شمال شرقی دریای آزوف (جنوب غربی روسیه). سومین فرزند خانواده (پنج پسر و یک دختر). پدر؛ خواربارفروش، متعصب و مستبد. هفت ساله است که پدرش او را به مدرسهٔ یونانی ارتدوکس میفرستد، تعالیم سخت زیر نظر آموزگارانی خشن. از هفت سالگی تا شانزده سالگی، آنتون و برادرانش در گروه کُر کلیسایی معروف به «کلیسای کاخ»، گروهی از زیرنظر پدرش اداره میشود، آوازهای مذهبی میخواند. نه ساله است که در دورهٔ آمادهسازی دبیرستانِ تاگانروگ پذیرفته میشود؛ دبیرستانی که تا پایان دوره متوسط در آنجا سر میکند؛ تعالیم سخت، آموزگارانی کمسواد! آنتون، دوازده ساله است که برای تأمین معاش، پس از فراقت از مدرسه در خواربارفروشی پدرش کار میکند. چندی پس از آن به اتفاق برادران بزرگتر (الکساندر و نیکولای) به کارآموزی خیاطی و کفشگری میرود.
سیزده ساله است که برای نخستین بار به تئاتر میرود: اپرت کمیکِ هلنِ زیبا (ساختهٔ ژاک اوفن باخ فرانسوی-۱۸۶۴)؛ شیفتهٔ تئاتر و کمدی میشود؛ به ادبیات روی میآورد. به فکر نگرش اقتباسی نمایشی از تاراس بولبای نیکولای گوگول میافتد.
سال ۱۸۷۴: با برادران و دوستان دبیرستانیاش، بازرس گوگول را به صحنه میبرد. سخت کار میکند و دستمزد خود را برای دیدن تئاتر و خرید نشریههای ادبی خرج میکند.
سال ۱۸۷۵: پدرش ورشکسته میشود، تنگناهای مالی خانواده بیشتر میشود. برادران بزرگترش به قصد ادامه تحصیل و یافتن کار به مسکو عزیمت میکنند. اکنون آنتونِ پانزده ساله، بزرگتر خانواده محسوب میشود و خواربارفروشی پدر را اداره میکند. در همین دوران است که با آدمهای گوناگونی برخورد میکند و از میان آنها شخصیتهای داستانهای آیندهٔ خود را برمیگزیند. از سپتامبر ۱۸۷۵، نشریهای طنز با نام الکن را هر دو هفته یکبار منتشر میکند و آن را در اختیار دوستان دبیرستانی و نزدیکان خود قرار میدهد. و در همین دوران است که گاه در نمایشهای کمدی در تئاترهای آماتور نقشهایی را برعهده میگیرد.
سال ۱۸۷۶: پدر آنتون، از ترس طلبکارها، به مسکو میگریزد. خانهٔ پدری به حراج میرود. مادر و خواهر و کوچکترین برادر نیز به مسکو میروند. آنتون و ایوان (برادر کوچکتر از خود) در تاگانروگ میمانند تا به تحصیلشان ادامه دهند و در ضمن آرامآرام اثاثیهٔ منزل و خواربارفروشی پدر را بفروشند و پولش را به مسکو بفرستند. آنتون و برادرش در اتاقی در منزل سابقشان اقامت میگزینند و در عوض کرایه آنتون، به بچههای صاحبخانه خصوصی درس میدهد. در همین سال (۱۸۷۶)، آنتون چخوف، نخستین کمدی کوتاه خود را مینویسد: عظمت روح روس! و آن را بیست و یک سال بعد برملاء میکند.
سال ۱۸۷۷: ایوان هم به مسکو میرود و اکنون چخوف تنهای تنها میماند و با تدریس خصوصی فقیرانه روزگار میگذراند، اما همچنان به تئاتر میرود و در کتابخانهٔ شهرشان آثار بزرگ ادبی جهان، بهویژه نشریههای فکاهی و طنز و ادبیای که از مسکو و سنپترزبورگ میرسد را به دقت مطالعه میکند.
در سال ۱۸۷۸، نخستین نمایشنامهٔ بلند خود را مینویسد: پلاتانُف، اثری که نوزده سال پس از مرگش شناخته شده و به چاپ میرسد (۱۹۲۳). ژوئن سال ۱۸۷۹ دبیرستان را به پایان میرساند و از شهرداری تاگانروگ برای تحصیل پزشکی در مسکو بورس دریافت میکند و بلافاصله راهی میشود تا در دانشکده پزشکی مسکو نامنویسی کند.
نهم مارس ۱۸۸۰ نخستین داستان کوتاه او: نامهای به همسایهٔ دانشمند، در نشریهٔ فکاهی سنپترزبورگی سنجاقک، با نام مستعار «آنتوشا»، به چاپ میرسد. تا پایان همین سال و در همین نشریه، ده داستان کوتاه دیگر را به چاپ میرساند. تا سال ۱۸۸۷، با نشریهها معروف فکاهی- ادبی مسکو و سنپترزبورگ از جمله: سنجاقک، تماشاگر، ساعت شماطهدار، جریدهٔ سنپترزبورگ، درخشش و... همکاری دارد و طی همین سالها بیش از چهارصد و هشتاد، داستان کوتاه، داستانک قطعه ادبی- طنز و مقاله و... با نامهای مستعار از جمله: آنتوشا، آنچه، آنتوشا چه، آنتوشا چخونته، برادرِ برادرِ من، طبیب بدون مریض، اسم من و خود من، اولیس و... و بیشتر از همه چخونته، به چاپ میرساند.
ژوئن سال ۱۸۸۴، نخستین برگزیده داستانهای کوتاهش در کتابی با عنوان حکایتهای الههٔ هنر، باز هم با نام مستعار آ. چخونته و در «انتشارات درخشش» به چاپ میرسد. در ژوئیه همین سال (۱۸۸۴) دیپلم پزشکی عمومی خود را دریافت میدارد و در دو درمانگاه در حومهٔ مسکو مشغول به کار میشود. در سپتامبر دوره عالی پزشکی خود را در دانشگاه مسکو آغاز میکند.
در ژانویه سال ۱۸۸۶، چخوف با الکسی سوورین (۱۸۳۴-۱۹۱۲) نویسنده، نمایشنامهنویس، منتقد و ناشر نامدار روس، صاحب امتیاز نشریه دورانِ نو، قراردادی برای واگذاری تمامی آثار خود میبندد. در همینجاست که دورانِ نویی در زندگی ادبی چخوف آغاز میشود. خیلی زود، سوورین، نه فقط ناشر، که دوست معتمد و نزدیک چخوف میشود. نامهنگاریهای این دو، که تا پایان عمر چخوف میپاید، امروزه از اسناد مهم ادبی، فرهنگی و حتی اجتماعی پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم روسیه است. در این سال سخت کار میکند و بسیار مینویسد، اما همچنان در کار نویسندگی، پشت نامهای مستعار خود را مخفی میکند.
در نیمهٔ ماه مارس، چخوف، نامهای از دیمیتری گریگورویچ (۱۸۲۲-۱۸۹۹) داستاننویسان و منتقد مردمی و نامدار روس دریافت میکند. در این نامهٔ گریگورویچ ضمن تشویق بیحد چخوف او را از به کار بردن نام مستعار برحذر میدارد و تأکید میکند که: «... به استعداد خود احترام بگذارید... شتابزده ننویسید... در شما استعداد حقیقی و کمنظیر میبینم، شما آیندهٔ ادبیات روسی هستید...» چخوف، سخت تحت تأثیر قرار گرفته، به قول خودش با چشمانی گریان و دستی لرزان نامهای مفصل در جواب مینویسد: در این از خود، گذشته خود، کار اصلی خود و شرایط کاری و اقتصادی و روش کار و نویسندگیش سخن میگوید. این نامه نکات جالبی را از زندگی و عقاید و شیوه کار چخوف نویسنده را برای ما روشن میسازد. در ماه مه، دومین مجموعه داستانهای کوتاه و برگزیدهٔ خود را با عنوانِ داستانهای رنگارنگ به چاپ میرساند و این بار برای نخستین بار با نام: آنتون پاولوویچ چخوف!
سال ۱۸۸۷، مجموعه داستان کوتاه او با عنوان در شامگاه جایزهٔ ادبی پوشکین را نصیب او میکند. و پس از این است که آنتون چخوف هم در عرصهٔ علم، به عنوان یک پزشک متعهد، حاذق و خدمتگزار مردم شناخته میشود و مورد احترام قرار میگیرد و هم در گسترهٔ ادبیات با بیش از ششصد و بیست داستان کوتاه و بلند و دو رمان و چند دفتر یادداشت روزانه و یک گزارش بیمانند سفر و... به عنوان یک نویسنده مردمی و انسانشناس و هم در صحنهٔ تئاتر با نگارش نه نمایشنامهٔ کوتاه و هشت نمایشنامهٔ بلند به عنوان نمایشنامهنویسی حقیقتجو و حقیقتگو در همهٔ جهان پرآوازه میگردد.
دوم ژوئیه سال ۱۹۰۴، آنتون پاولوویچ چخوف در آسایشگاه مسلولان شهر بادن وئیلر آلمان، دار فانی را وداع میگوید و یک هفته بعد، پس از مراسم کم مانند خاکسپاریی که طی آن نیمی از شهر مسکو عملاً تعطیل شده در گورستانِ نودِویچی شهر مسکو به خاک سپرده میشود.
حجم
۴۴۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۰۶ صفحه
حجم
۴۴۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۰۶ صفحه