کتاب حیثیت
معرفی کتاب حیثیت
رمان حیثیت نوشته فاطمه قربانی و طاهره آرموئیان داستانی درباره یک تهمت، یک دروغ و یک حقیقت است که آبروی عدهای را میبرد و دردسرهایی برای عدهای دیگر درست میکند.
درباره کتاب حیثیت
تهمت، حیثیت عادل و داریوش را برده؛ تهمتی که فقط با چندکلمه شروع شده. دروغ، با حیثیت رضا و زبیده بازی کرده؛ دروغی که منشأش یک تماس تلفنی از طرف شوهر زبیده بوده است. حقیقت، حیثیت و اعتبار حجتاللهخان را برده زیر سؤال؛ حقیقتی که با یک جنازه هجدهساله رو شده و عشق در این ماجرای بههمپیچیده چه نقشی دارد؟ آباد میکند یا... ویران؟! عشق، خواستار وصال است یا دوبههمزنی میکند؟! عشق، همدست تهمت و دروغ و حقیقت است برای بردن حیثیتها؟
خواندن کتاب حیثیت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران رمانهای اجتماعی و عاشقانه فارسی مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب حیثیت
نشسته بود روی تخت فرهاد و به اراجیف صد من یک غاز احمد گوش میداد. میگویند: «خوراک آدمی حرف است» و از این جهت احمد آدم پرخوراکی محسوب میشد.
- من به این آمار مامارای بینالمللی اعتقاد ندارم... کی میگه کار تو معدن سختترین کاره؟ باو، تو بیا دوساعت جلو اگزوز وانتی که از قراضگی تهشو به سرش دوختن که نکنه پایین بیاد، تو ترافیکِ ظهر سگی مرداد تِرون وایسا و جزقل بچهی مسافر هی ونگ بزنه و مسافر سمت شاگردم هی از گرما و فلان و بهمان و کوفت و زهرمار ور بزنه و انتظار داشته باشه تو هم یا غر بزنی پابهپاش یا عینهون خرِ ملتفت شده هی براش سر تکون بدی، ببین سختترین کار چیه؟!
پوزخند زد. آنقدر حرف روی حرف میآورد که آدم سروته و میان کلامش را گم میکرد. طالب رفت کنار احمد و ضربهای به شانهاش زد. نیشخند داشت:
- چته باز مرد؟! توپت بد پره ها...!
احمد لپهایش را باد و بازدمش را فوت کرد و دستی به چانهاش کشید:
- مردک الاغ ! باز اومده در خونه مزاحم زن و بچهم شده... ای تف تو این مملکت! منِ قرضدار و بدهکارو میندازن زندون، بعد اون یارو رو آزاد گذاشتن. که هی دم به دقه بره تن زن و بچهمو بلرزونه.
طالب ابرو بالا انداخت؛ از قیافهاش معلوم بود که جوابی نداشت به او بدهد. چانهاش را جمع کرد و محض خالی نبودن عریضه، با حالتی متفکر پرسید:
- قضیهی گلریزون چی شد پس؟
احمد چپچپ نگاهش کرد و چانهاش را محکم بالا انداخت:
- من اگه شانس داشتم که اسمم شمسَلی بود باو! هیچ که هیچ...
بعد کف دستش را محکم به ران پایش کوبید و آهی عمیق کشید. اینبار که دهان باز کرد تا دوباره کلمه ردیف کند برای سبک شدنِ بار سنگینش، دو مرد دیگر میدانستند دوباره قرار بود همان داستان تکراری قرض بالا آوردن او را بشنوند. احمد هربار که به پایش میکوبید و آه میکشید، همان ماجرای کذایی را میگفت. دیگر همه کلمه به کلمهاش را حفظ بودند.
طالب نگاهش را چرخاند سمت او که هنوز رو به رویشان روی تخت فرهاد نشسته بود؛ توی چشمهایش میشد "غلط کردم" را دید.
حجم
۴٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۵۷۵ صفحه
حجم
۴٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۵۷۵ صفحه
نظرات کاربران
قلم نویسنده خوب بود ولی داستان در یک خط ثابت طی میشد و اتفاق خاصی نداشت و حوصله سر بر بود زیاد توصیه نمیکنم
خوب این کتاب هم به نوبه خود نکات قوت و ضعفی هم داشت قوی از این منظر که قلم قوی داشتند و معلوم بود قلم تازه کار و مبتدی ندارند یا اگر هم کار های اولشون بود به خوبی از
داستانی زیبا با فضایی معمایی. شخصیت های دوست داشتنی و سیر داستانی منطقی.