دانلود و خرید کتاب سپری کردن زمستان کاترین می ترجمه عذرا جلالی
تصویر جلد کتاب سپری کردن زمستان

کتاب سپری کردن زمستان

نویسنده:کاترین می
امتیاز:
۳.۱از ۲۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سپری کردن زمستان

کتاب سپری‌ کردن زمستان داستان‌واره و خاطره‌ای از کاترین می است که با ترجمه عذرا جلالی می‌خوانید. این کتاب قدرت خلوت‌گزینی در روزگار سختی را به ما یادآوری می‌کند و مسیری روشن و مشخص برای روزهای سخت آینده در اختیارمان قرار می‌دهد.

درباره کتاب سپری‌ کردن زمستان

همه ما گاه در زندگی احساس می‌کنیم از پا درآمده‌ایم. گاهی اتفاقاتی رخ می‌دهد که توان ادامه دادن را از ما سلب می‌کند. ممکن است عزیزی را از دست بدهیم یا ورشکست شویم. ممکن است شغلی را که دوست داریم و چرخ زندگیمان را می‌چرخاند از دست بدهیم. بیمار شدن دوستان و نزدیکانمان را به چشم ببینیم. همه اینها می‌توانند زندگی را به ما سخت کنند. اما سوال این است که چگونه می‌توانیم به زخم‌هایمان برسیم و از خودمان مراقبت کنیم آنهم زمانی که روزگار سر ناسازگاری با ما گذاشته است؟ 

کاترین می با نوشتن کتاب سپری کردن زمستان پاسخی صمیمانه و مکاشفه‌آمیز به این سوال می‌دهد. او که مانند دیگر انسان‌ها چنین تجربیاتی را از سر گذرانده بود، نشان می‌دهد چگونه می‌توان حس تنهایی دردناک را تحمل کرد و چطور باید از فرصت‌های منحصر به‌ فرد و بی‌نظیری که چنین تنهایی فراهم می‌کند، استفاده کرد. داستان کاترین می روایتی شخصی، تاثیرگذار و تکان دهنده‌ است که ویژگی بارزی دارد: پذیرش فعالانه‌ احساس غم و اندوه و درس گرفتن از ادبیات، اسطوره شناسی و طبیعت.

کتاب سپری‌ کردن زمستان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

سپری کردن زمستان، درست مانند یک کتاب راهنما برای کسانی عمل می‌کند که دوست دارند با این نیرو و این قدرت عظیم آشنا شوند و از موهبت خلوت گزینی استفاده کنند. 

بخشی از کتاب سپری‌ کردن زمستان

دارم نان بیگل می‌پزم؛ یا بهتر بگویم، به‌طرز شگفت‌آوری دارم در انجام آن شکست می‌خورم. در دستور پختی که استفاده می‌کنم قید شده است که یک خمیر سفت به دست می‌آید. تا این‌جای کار خوب به نظر می‌رسید تا این‌که چیزی داخل مخلوط‌کن شکست و باعث شد مخلوط‌کن جیغ بکشد؛ انگار که آن را زخمی کرده باشم. برای این‌که کار به تأخیر نیفتد، خمیر را روی میز کار آشپزخانه برگرداندم و برای ده دقیقه با دست ورز دادم، سپس داخل ظرفی که قبلاً چرب کرده بودم قرار دادم و ظرف را در نقطهٔ گرم کف اتاق نشیمن، محل موردعلاقهٔ گربه‌مان و جایی که لوله‌های گرمایش مرکزی نزدیک به سطح قرار داشتند، گذاشتم تا ور بیاید.

یک ساعت بعد به نظر می‌رسید هیچ اتفاقی رخ نداده است و بنابراین آن را برای یک ساعت دیگر همان‌جا رها کردم. سرانجام صبرم به پایان رسید و خمیر را به‌صورت حلقه‌های کوچکی شکل دادم. تنها بعد از این‌که حلقه‌ها را آب‌پز کردم (درحالی‌که با ناامیدی آن‌ها را تماشا می‌کردم که چطور به شکل‌های عجیب‌غریب کروسان وا می‌رفتند) و در داخل اجاق داغ قرار دادم، به یاد آوردم که تاریخ انقضای روی قوطی خمیرترشی را که استفاده کرده بودم بررسی کنم: ژانویه ۲۰۱۳؛ پنج سال قبل. گمان می‌کنم آن را قبل از تولد پسرم خریدم، زمانی که برای آخرین بار وقت کافی داشتم تا به تاریخ تولید محصولات خمیرمایه‌ای دقت کنم.

تعجبی ندارد که بیگل‌ها قابل خوردن نیستند. اهمیتی هم ندارد. من به این خاطر که گرسنه بودم پخت‌وپز نکردم، بلکه پخت‌وپز کردم تا دستانم در حرکت باشند. درست است که قرار نبود بیگل‌ها تا این اندازه سفت و سخت باشند (هم از نظر بافت و هم از نظر دشواری کار)، با این وجود، خلأ زمانی بزرگی را در قسمتی از روزم که قبلاً در آن مشغول به کار بودم، پر کرده‌اند و آماده‌سازی‌شان افکار تاریک‌ترم را، دست‌کم برای مدت کوتاهی، به عقب رانده است.

اِچ حالا در خانه و سلامت است و حتی با خوشحالی به کار خود بازگشته است. من هنوز در خانه هستم. به‌خاطر سال‌ها کارکردن روی دور تند، سطح استرسم به اوج رسیده است. احساس می‌کنم از نظر جسمانی قادر نیستم سر کار بروم، گویی به‌وسیلهٔ تکه‌ای از یک نوار لاستیکی به خانه وصل شده‌ام که هر زمان برای بیرون رفتن از خانه تلاش می‌کنم، مرا به عقب می‌کشد. این چیزی بیش‌تر از یک هوس صرف است؛ این یک امتناع مطلق جسمی است. حالا مدت‌زمان زیادی است که از این مانع عبور کرده‌ام، اما در این میان بی‌تردید چیزی، شاید به‌معنای واقعی کلمه، از دست رفته است. در مدتی که اِچ در بیمارستان بود، به‌تدریج متوجه درد مرموزی در سمت راست شکمم شدم که تصور می‌کردم ناشی از نوعی حس همدردی به‌خاطر آپاندیست اِچ است. اما بعد درد ادامه یافت و درواقع به نظر می‌رسید هر چه اِچ بهتر می‌شود، این درد بدتر می‌شود. در این مدت با کوچک‌ترین فعالیتی از شدت درد از جا می‌پرم. یک هفته قبل ناگهان متوجه شدم از شدت درد پشت میز خطابهٔ دانشگاه خم شده‌ام و قادر نیستم به چیزی غیر از دردی که در آن غوطه‌ور بودم، فکر کنم. با اتوبوس به خانه برگشتم و از آن زمان تا حالا تقریباً بیش‌تر اوقات را در خانه مانده‌ام.

طی یک گفت‌وگوی عذاب‌آور با پزشک عمومی‌ام، پذیرفتم برای حدود یک سال عامدانه تمام نشانه‌های اصلی سرطان روده را نادیده انگاشته‌ام و درنتیجه برای آزمایش‌های فوری معرفی شدم و مرخصی استعلاجی گرفتم. نمی‌توانم این احساس را از خودم دور کنم که اجازه داده‌ام استرسم آن‌قدر از کنترل خارج شود که شروع به خوردن وجودم کند و این‌که باید زودتر تقاضای کمک می‌کردم. اما در این صورت استرس چیزی شرم‌آور و درواقع اعلامیه‌ای دال بر ناتوانی من برای رویارویی با مشکلات است. من به‌شکل موذیانه‌ای خشنودم که به جای رویارویی با حس مبهم استیصال خودم، دردی دارم که با آن دست‌وپنجه نرم می‌کنم. این درد به‌گونه‌ای عینی‌تر به نظر می‌رسد؛ نمی‌توانم پشت آن پنهان شوم و بگویم، ببینید، من قادر نیستم از عهدهٔ این حجم از کار برآیم. من حقیقتاً بیمارم.

اِلوچ
۱۴۰۰/۰۶/۲۶

تا اینجا که سی درصد کتاب رو خوندم عالی بوده. به زیبایی تمام در خلال یک داستان، گذار از روزهای سخت زندگی رو توصیف میکنه. احساسات منفی انسانی و تقابل با اونها رو به خوبی توصیف میکنه. کتاب رو تموم کنم

- بیشتر
حسین
۱۴۰۰/۰۶/۲۶

هرچقدر تو فرهنگ کار کردن کتاب های خوبی از غرب پیدا میشه تو کتاب های فرهنگ و سبک زندگی، برعکس واقعا چیزی برای ارائه ندارن، نوع نگاهش تماما خودخواهانه و فردیت و منیت هستش که یک پس رفت برای جامعه هستش،

- بیشتر
Sh
۱۴۰۰/۰۶/۲۸

متاسفانه این کتاب ترجمه بسیار بدی داره. ضمن اینکه ترجمه اصلاً روان نیست و کتاب سخت خونده میشه، در بعضی از قسمت‌ها آدم به شک میفته که اشتباه ترجمه نشده باشه و در مفهوم جملات و پارگراف‌ها دقت نشده تا

- بیشتر
Haniye
۱۴۰۱/۰۴/۰۵

باور دارم خیلی از کتاب ها رو باید در زمان مناسبش خوند. این کتاب یکی از همون کتاب هاست... اول از همه باید بگم من ترجمه ی انتشارات کوله پشتی رو خوندم و نسخه ی فیزیکی این کتاب رو با عنوان "گذران

- بیشتر
هما
۱۴۰۰/۰۷/۰۳

کتاب کشش خوبی در آغاز داشت، به سمت انتها یک مقداری جذابیتش کم شد.به عنوان یک روایت از زندگی ، من روایتش را دوست داشتم و خیلی هم با بعضی قسمتها ارتباط برقرار کردم.

Ostad Kazemi
۱۴۰۰/۰۶/۲۶

به جای این کتاب پیشنهاد میکنم کتاب ایچی گو ایچی یه را مطالعه کنید

کاربر ۳۵۵۳۵۹۰
۱۴۰۰/۰۶/۲۸

سلام ۱۴۰صفحه ازش خوندم،جالب نبود،خیلی کشدار توصیفِ غیرمفید میکنه.گزیده ش خوب بود که خریدمش ولی خودش..

فردوس نقوی
۱۴۰۰/۰۶/۳۱

با نظر حسین موافقم. علت خوب نوشتن کتاب های موفقیت در کار و پیشرفت همین منیت و فردیت است.. در این دنیای بی رحم خودت را بالا بکش.. اهمیت تو در موفقیت توست

کتیبه سپید
۱۴۰۰/۰۶/۲۶

من احتیاج ندارم کسی بهم بگه روزهای سخت رو چطور سپری کنم. من به این احتیاج دارم که وجدان مردم بیدار بشه و کمتر زیر پای هم رو خالی کنن؛ اون‌وقت عدالت خودش میاد و مصیبت هم نخواهم داشت که

- بیشتر
نگار فراز
۱۴۰۰/۰۶/۳۰

سلام دوستان میخواین توی برنامه چت کنیم؟

به نظر می‌رسد من همواره در موقعیت‌های عجز و درماندگی، به شمال مسافرت می‌کنم. نوعی عشق سفر به شمال
k.d
گیاهان و حیوانات با زمستان نمی‌جنگند، آن‌ها وانمود نمی‌کنند که اتفاقی رخ نداده است و تلاش نمی‌کنند با همان شیوهٔ زندگی خود در تابستان، به زندگی ادامه دهند؛ آن‌ها آماده می‌شوند، سازگار می‌شوند. آن‌ها رفتارهای دگردیسی خارق‌العاده‌ای را از خود نشان می‌دهند تا بقای خود را تضمین کنند. زمستان زمانی برای کناره‌گیری از جهان،
کاربر ۱۲۳۷۳۵۵
اگر شادی یک مهارت است، پس غم و ناراحتی نیز مهارت است.
pejman
گاهی نوشتن، نوعی مسابقه با ذهن شما است، زیرا دست‌ها به‌سختی کار می‌کنند تا پابه‌پای موج افکارتان پیش روند و من این را به شدیدترین شکل در شب احساس می‌کنم؛ زمانی که هیچ چیزی توجه و حواس من را به خود جلب نمی‌کند.
donye.book
بعضی از زمستان‌ها آن‌قدر آهسته به درون‌مان می‌خزند که قبل از این‌که به‌درستی احساس‌شان کنیم، در هر بخش از زندگی ما رخنه کرده‌اند.
pejman
من هنوز اندکی از آن نگرش نسبت به برف را حفظ کرده‌ام. نمی‌توانم سرسختی بزرگ‌سالان نسبت به بارش برف را که سرشار از دلخوری و ناراحتی از دردسرهای آن است، از خود نشان دهم. من عاشق این دردسرها هستم، همان‌طور که در نهان عاشق یک سرمای سخت هستم: عاشق آن ازهم‌گسیختگی مقاومت‌ناپذیر زندگی معمولی که انسان را وادار می‌سازد برای مدت کوتاهی متوقف شود و به خارج از عادت‌های معمول خود قدم گذارد. عاشق آن دگرگونی عینی که سرمای شدید ایجاد می‌کند، آن تغییر رنگ دنیا به سفید درخشان، شرایطی که قوانین را تغییر می‌دهد، به‌طوری‌که همهٔ افراد در حین عبور سلام می‌کنند. عاشق کاری هستم که برف با نور می‌کند؛
سعیده افضلی
خوابیدنْ سلامت روان من، تفنن من و اعتیاد من است. یقین دارم تصمیمم برای نداشتن بچهٔ دوم، بدون تردید در علاقهٔ بسیارم به خواب ریشه دارد.
سعیده افضلی
بعضی اوقات بهترین واکنش به فریادهای رنج و اندوه‌مان، واکنشی صادقانه است. ما به دوستانی نیاز داریم که همراه با درد ما چهره درهم کشند، ملامت و ترش‌رویی ما را تحمل کنند و اجازه بدهند تا وقتی به شرایط عادت کنیم، برای مدت کوتاهی ضعیف باشیم.
گیتا 🌳
زمانی که همه‌چیز درهم‌شکسته و تباه است، همه‌چیز برای چنگ‌زدن نیز مهیا است. این سوغاتِ زمستان و مقاومت‌ناپذیر است
pejman
عاشق کاری هستم که برف با نور می‌کند؛ ابرهای ارغوانی که قبل از پایین‌آمدن برف نمایان می‌شوند و شیوه‌ای که حضور خود را در صبح از پشت پرده‌ها اعلام کرده، نور سفید پراکنده‌ای را به درون می‌پاشد که فقط می‌تواند به معنای برف باشد. عاشق بیرون‌رفتن در بوران و تماشای دانه‌های برف روی دستکش‌ها و احساس برف تازه در زیر کفش‌هایم هستم. به‌جز در برف، من به‌ندرت حالت سرخوشی و شیطنت کودکانه را از خود نشان می‌دهم. برف به نوعی، دندهٔ معکوس مرا فعال می‌کند.
سعیده افضلی
زمستان به هر طریقی که از راه برسد، معمولاً ناخواسته، غم‌انگیز و عمیقاً دردناک است.
مامو
زمستان به هر طریقی که از راه برسد، معمولاً ناخواسته، غم‌انگیز و عمیقاً دردناک است.
مامو
زمستان آغاز شده بود. هر کسی، دیر یا زود، به‌ناچار زمستان خود را سپری می‌کند و بعضی افراد بارهاوبارها زمستان را تجربه می‌کنند.
مامو
در شبکهٔ دنیای روزمره شکاف‌هایی وجود دارد که گاهی اوقات این شکاف‌ها باز می‌شوند و شما از میان آن‌ها به جایی دیگر سقوط می‌کنید. این جایی دیگر سرعت متفاوتی نسبت به زمان حال دارد؛ یعنی جایی که بقیه به زندگی ادامه می‌دهند. جایی دیگر جایی است که اشباح در آن زندگی می‌کنند، جایی پنهان از نظر که افراد در دنیای واقعی فقط می‌توانند نگاهی گذرا به آن داشته باشند.
مامو
گاهی اوقات ناچاریم به زمستان‌های شخصی خود نامی را اختصاص دهیم و این نام‌ها خاری در گلوی ما خواهند بود: اندوه، طردشدگی، افسردگی، بیماری، شرم، شکست، ناامیدی
گیتا 🌳
بر فراز زمینی خال‌خال‌شده از برف‌های نیمه‌آب‌شده کلاغ‌های غرق در فکر، در لانه‌های‌شان قارقار می‌کنند و از بالای نارون‌ها می‌بینند، ظریف همچون گل‌های چمن آن‌چه را ما این پایین نمی‌توانیم ببینیم؛ زمستان می‌گذرد. ادوارد توماس، آب‌شدن برف‌ها
tark khial
ما فصل‌هایی داریم که در آن شکوفا می‌شویم و فصل‌هایی داریم که در آن برگ‌های‌مان از ما فرو می‌ریزند و استخوان‌های‌مان را آشکار می‌سازند. سپس با گذشت زمان، دوباره رشد می‌کنند.
Tahan
این چیزی است که در زمستان می‌آموزید: یک گذشته، یک حال و یک آینده وجود دارد. زمانی بعد از آینده وجود دارد.
Tahan
گیاهان و حیوانات با زمستان نمی‌جنگند، آن‌ها وانمود نمی‌کنند که اتفاقی رخ نداده است و تلاش نمی‌کنند با همان شیوهٔ زندگی خود در تابستان، به زندگی ادامه دهند؛ آن‌ها آماده می‌شوند، سازگار می‌شوند. آن‌ها رفتارهای دگردیسی خارق‌العاده‌ای را از خود نشان می‌دهند تا بقای خود را تضمین کنند. زمستان زمانی برای کناره‌گیری از جهان، بیشینه‌سازی منابع ناکافی، انجام رفتارهایی از جنس بهره‌وری بی‌رحمانه و ناپدیدشدن از نظر است؛ اما این‌جاست که تغییر رخ می‌دهد. زمستان نه مرگ چرخهٔ زندگی، بلکه بوتهٔ آزمایش آن است.
Tahan
زمانی که صحبت از انسان به میان می‌آید، سودمندی مفهومی بی‌فایده است. تصور نمی‌کنم ما تابه‌حال خواسته باشیم در مورد دیگران به فایده‌ای که برای ما دارند فکر کنیم؛ ما حیوانات خانگی را به‌خاطر لذت ناشی از مراقبت از آن‌ها نگهداری می‌کنیم، به‌طور داوطلبانه دهان‌هایی اضافی را تغذیه می‌کنیم و فضولات را در کیسه‌های پلاستیکی کوچک جمع‌آوری می‌کنیم و آن را آرامش‌بخش می‌دانیم، ستایش خود را به‌سوی ناتوان‌ترین شهروندان، یعنی نوزادان و کودکان معطوف می‌کنیم، به دلایلی که هیچ ارتباطی با سودمندی‌شان در آینده ندارد. ما در مراقبت از دیگران و در توزیع عشق شکوفا می‌شویم. این چگونگی رشد و شکوفایی ما است. زمستان‌های ما چسب‌های اجتماعی ما هستند.
donye.book

حجم

۲۳۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۲۴ صفحه

حجم

۲۳۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۲۴ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
۱۶,۵۰۰
۷۰%
تومان