بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سپری کردن زمستان | طاقچه
تصویر جلد کتاب سپری کردن زمستان

بریده‌هایی از کتاب سپری کردن زمستان

نویسنده:کاترین می
امتیاز:
۳.۲از ۲۹ رأی
۳٫۲
(۲۹)
به نظر می‌رسد من همواره در موقعیت‌های عجز و درماندگی، به شمال مسافرت می‌کنم. نوعی عشق سفر به شمال
k.d
گیاهان و حیوانات با زمستان نمی‌جنگند، آن‌ها وانمود نمی‌کنند که اتفاقی رخ نداده است و تلاش نمی‌کنند با همان شیوهٔ زندگی خود در تابستان، به زندگی ادامه دهند؛ آن‌ها آماده می‌شوند، سازگار می‌شوند. آن‌ها رفتارهای دگردیسی خارق‌العاده‌ای را از خود نشان می‌دهند تا بقای خود را تضمین کنند. زمستان زمانی برای کناره‌گیری از جهان،
کاربر ۱۲۳۷۳۵۵
اگر شادی یک مهارت است، پس غم و ناراحتی نیز مهارت است.
pejman
گاهی نوشتن، نوعی مسابقه با ذهن شما است، زیرا دست‌ها به‌سختی کار می‌کنند تا پابه‌پای موج افکارتان پیش روند و من این را به شدیدترین شکل در شب احساس می‌کنم؛ زمانی که هیچ چیزی توجه و حواس من را به خود جلب نمی‌کند.
donye.book
خوابیدنْ سلامت روان من، تفنن من و اعتیاد من است. یقین دارم تصمیمم برای نداشتن بچهٔ دوم، بدون تردید در علاقهٔ بسیارم به خواب ریشه دارد.
سعیده افضلی
من هنوز اندکی از آن نگرش نسبت به برف را حفظ کرده‌ام. نمی‌توانم سرسختی بزرگ‌سالان نسبت به بارش برف را که سرشار از دلخوری و ناراحتی از دردسرهای آن است، از خود نشان دهم. من عاشق این دردسرها هستم، همان‌طور که در نهان عاشق یک سرمای سخت هستم: عاشق آن ازهم‌گسیختگی مقاومت‌ناپذیر زندگی معمولی که انسان را وادار می‌سازد برای مدت کوتاهی متوقف شود و به خارج از عادت‌های معمول خود قدم گذارد. عاشق آن دگرگونی عینی که سرمای شدید ایجاد می‌کند، آن تغییر رنگ دنیا به سفید درخشان، شرایطی که قوانین را تغییر می‌دهد، به‌طوری‌که همهٔ افراد در حین عبور سلام می‌کنند. عاشق کاری هستم که برف با نور می‌کند؛
سعیده افضلی
بعضی از زمستان‌ها آن‌قدر آهسته به درون‌مان می‌خزند که قبل از این‌که به‌درستی احساس‌شان کنیم، در هر بخش از زندگی ما رخنه کرده‌اند.
pejman
عاشق کاری هستم که برف با نور می‌کند؛ ابرهای ارغوانی که قبل از پایین‌آمدن برف نمایان می‌شوند و شیوه‌ای که حضور خود را در صبح از پشت پرده‌ها اعلام کرده، نور سفید پراکنده‌ای را به درون می‌پاشد که فقط می‌تواند به معنای برف باشد. عاشق بیرون‌رفتن در بوران و تماشای دانه‌های برف روی دستکش‌ها و احساس برف تازه در زیر کفش‌هایم هستم. به‌جز در برف، من به‌ندرت حالت سرخوشی و شیطنت کودکانه را از خود نشان می‌دهم. برف به نوعی، دندهٔ معکوس مرا فعال می‌کند.
سعیده افضلی
زمانی که همه‌چیز درهم‌شکسته و تباه است، همه‌چیز برای چنگ‌زدن نیز مهیا است. این سوغاتِ زمستان و مقاومت‌ناپذیر است
pejman
بعضی اوقات بهترین واکنش به فریادهای رنج و اندوه‌مان، واکنشی صادقانه است. ما به دوستانی نیاز داریم که همراه با درد ما چهره درهم کشند، ملامت و ترش‌رویی ما را تحمل کنند و اجازه بدهند تا وقتی به شرایط عادت کنیم، برای مدت کوتاهی ضعیف باشیم.
گیتا 🌳
فکرش را هم نمی‌کردم زمانی که در حال بدو بدوکردن بودم، تا چه اندازه این لذت‌های آرام و ملایم از زندگی‌ام به حاشیه رفته بودند و حالا من دوباره دارم آن‌ها را به داخل دعوت می‌کنم: کار آرام و موزون با دست‌ها که نوعی تمرکز ملایم است که به شما اجازهٔ رؤیاپردازی می‌دهد و حس مهربانی و لطافت ایجاد شده در این فرآیند.
کاربر ۱۲۳۷۳۵۵
زمستان فصل سرما و برودت است. زمستان دورهٔ آیش زندگی است که در آن ارتباط شما با تمامی هستی قطع می‌شود و احساس طردشدگی، به حاشیه رفتن و محرومیت از پیشرفت یا ایفای نقش یک بیگانه می‌کنید.
donye.book
بعضی از زمستان‌ها با سرعت کم‌تری در وجود ما می‌خزند و با مرگ طولانی‌مدت یک رابطه، افزایش تدریجی مسئولیت‌های مراقبت از والدین با افزایش سن‌شان و قطره‌قطره ازدست‌رفتن اعتمادبه‌نفس‌مان همراه می‌شوند. بعضی از آن‌ها به‌طرز وحشتناکی ناگهانی هستند؛ مانند زمانی‌که یک روز ناگهان متوجه می‌شوید که مهارت‌های‌تان منسوخ شده‌اند، شرکتی که برای آن کار می‌کرده‌اید دچار ورشکستگی شده یا شریک زندگی شما عاشق فرد دیگری شده است. زمستان به هر طریقی که از راه برسد، معمولاً ناخواسته، غم‌انگیز و عمیقاً دردناک است. بااین‌حال، زمستان اجتناب‌ناپذیر است.
donye.book
می‌خواهم از ارتکاب دوبارهٔ اشتباهات قبلی دوری کنم. تقریباً کنجکاوم ببینم آیا درصورتی‌که به‌اندازهٔ کافی آماده باشم، ممکن است جایی و زمانی، لذتی در این کار وجود داشته باشد. می‌توانم احساس کنم که سقوط دارد از راه می‌رسد. می‌دانم پختن نان و سوپ نمی‌تواند مرا برای همیشه سرپا نگه دارد. وضعیت از چیزی که هست بدتر خواهد شد و من عبوس‌تر، نحیف‌تر و تنهاتر خواهم بود.
سعیده افضلی
حالا عصرهای من گرمی و تسلای ماگ‌های چایِ امرالد-گرین، تهیه‌شده با نعنای تازه را دارند. این خیلی بد نیست، اما به نظر می‌رسد زمان کش می‌آید و من ساعت نُه و اگر بتوانم قسر در بروم حتی زودتر از آن، در رختخواب هستم. این شیوه‌ای به‌غایت انزواطلبانه برای زندگی است؛
سعیده افضلی
حالا می‌توانم تغییر فصل‌ها را استشمام کنم. تمام این مدت، تجملی درک‌ناپذیر است و من با این حس آزاردهنده مواجه شده‌ام که کمی بیش از اندازه از این وضعیت لذت می‌برم. شاید من اصلاً مشکلی نداشته باشم؛ شاید همهٔ این‌ها وهم و خیالی است که من در ناامیدی و درماندگیِ ناشی از رهاکردن شغلم از خود ساخته‌ام.
سعیده افضلی
در سال ۲۰۱۶، فرهنگ‌لغت آکسفورد کلمهٔ هیوگا را واژهٔ سال خود نامید. معنای این واژهٔ دانمارکی حالا کاملاً شناخته شده است و آسودگی را به‌عنوان نوعی تمرین خودآگاهانه تعریف می‌کند؛ چرخشی به‌سمت راحتی و آسایشِ شکل‌گرفته در محیط خانه برای تسلای ما در مقابل سختی و تلخی دنیای بیرون. در حال حاضر، من درون یک زندگی هیوگایی فرو رفته‌ام؛ یک زندگی سرشار از شمع و چای، مقادیر حساب‌شده‌ای از کیک، پلوورهای گرم، جوراب‌های ضخیم و کوتاه و زمان‌های زیادی که به‌تنهایی در کنار آتش به سر می‌برم.
سعیده افضلی
واضح است زندگی دارد به من درس می‌دهد، اما هنوز نمی‌توانم از آن رمزگشایی کنم. نگرانم این درس با کم‌تر کارکردن‌ام، با ماندن در خانه و دست کشیدن از ماجراجویی برای مدتی کوتاه، مرتبط باشد. این چیزی نیست که من بخواهم یاد بگیرم. در این حین، تجربهٔ ناآشنای چسبیدن به کاناپه برای وقت‌کشی را به دست می‌آورم. تلی از کتاب را با خود به ایسلند آورده‌ام که البته مایل نیستم آن‌ها را بخوانم. در عوض کتاب قطب‌نمای طلایی اثر فیلیپ پولمن را روی کیندل دانلود کرده، خود را زیر لحاف جمع می‌کنم و آن را دوباره می‌خوانم
سعیده افضلی
من با ماندن در خانه مشکلی ندارم. متوجه هستم که برای بسیاری از مردم این کار مانند محدودیتی ظالمانه برای آزادی‌شان به نظر می‌رسد؛ اما برای من کاملاً مناسب است. زمستان برای من به معنای خانه‌ای غرق در نور لامپ، گشتی در باغ برای دیدن ستاره‌های روشن بر پهنهٔ آسمان شفاف شب، غرش اجاق هیزم‌سوز و بوی چوب نیم‌سوزشدهٔ همراه آن است. زمستان همان آبگوشت‌های پخته‌شده با جادوی استخوان‌ها و کوفته‌قلقلی‌هایی است که مانند ابر در آن شناور هستند. زمستان یعنی مطالعه در سکوت و عبورکردن از تاریک‌روشن بعدازظهر با تماشای تلویزیون. زمستان یعنی جوراب‌هایی ضخیم و بقچه‌ای از لباس‌های گرم.
سعیده افضلی
بااین‌حال من این‌جا هستم، درحالی‌که از همیشه به پرتگاه نزدیک‌ترم و شالوده‌های مطمئن زندگی‌ام را با ترک یک شغل مطمئن به لرزه درآورده‌ام. در روشنایی روز، می‌توانم بابت استرسی که باعث شد تصمیم به ترک یک شغل منطقی بگیرم، توجیهی دست‌وپا کنم: دست‌درازی آرامِ آن به زندگی خانوادگی‌ام که ذره‌ذره می‌خوردش. اما این مربوط به روز است، زمانی که برای چیزهایی مانند آرامش و آزادی ارزش قائل هستم. در تاریکی شب، تحت‌تأثیر نوعی بدخلقی ناشی از محافظه‌کاری قرار دارم. باید حساب پس‌اندازی حاوی یک سال حقوق داشته باشم. باید بیمهٔ زندگی مناسبی داشته باشم.
سعیده افضلی
این چیزی است که در زمستان می‌آموزید: یک گذشته، یک حال و یک آینده وجود دارد. زمانی بعد از آینده وجود دارد.
donye.book
هر کسی، دیر یا زود، به‌ناچار زمستان خود را سپری می‌کند و بعضی افراد بارهاوبارها زمستان را تجربه می‌کنند.
زینب
زمستان به هر طریقی که از راه برسد، معمولاً ناخواسته، غم‌انگیز و عمیقاً دردناک است. بااین‌حال، زمستان اجتناب‌ناپذیر است.
زینب
سپری‌کردن زمستان، عمیق‌ترین و بخردانه‌ترین لحظات تجربهٔ انسانی ما را به ارمغان می‌آورد و خرد و حکمت در وجود افرادی که زمستان را سپری کرده‌اند خانه می‌کند.
زینب
سنت لوسی خود بار نمادین دارد. نام او با واژهٔ لاتین نور (LUX یا در جمع Lucis) ارتباط دارد و یک داستان رایج در این مورد این‌طور حکایت می‌کند که در طول «آزار بزرگ» مسیحیان به‌وسیلهٔ امپراطورهای چندخداییِ رومی، او شهیده‌ای بود که قبل از آن برای کسانی که در دخمه‌های روم پنهان شده بودند، غذا می‌برد. برای این‌که دستانش برای کمک‌کردن آزاد باشند، تاجی از شمع‌های متعدد بر سر می‌گذاشت تا بتواند راه خود را در میان تاریکی پیدا کند. این داستان هنوز در بسیاری از کلیساهای نوردیک نشان داده می‌شود، زمانی که مراسم نیایش سانتکا لوسیا با حضور زنی جوان انجام می‌شود که در ردایی سفید، حمایلی قرمز و تاجی از شمع‌ها در جلوی صفی از مشایعت‌کنندگان قدم برمی‌دارد.
donye.book
زمستانی، کوتاه‌ترین روز سال، در میان تاریکی طاقت‌فرسا جشن گرفته می‌شد. این روز نشانهٔ آغاز ایام کریسمس بود و در آن وقت، درست مثل حالا، تجربهٔ غم و اندوه باید به‌طور قطع در حالت سرمستی و نشاط، به اوج خود می‌رسیده است، زمانی که افراد سوگوار می‌توانستند خود را در تنهاترین حالت احساس کنند. سنت لوسی خود بار نمادین دارد. نام او با واژهٔ لاتین نور (LUX یا در جمع Lucis) ارتباط دارد و یک داستان رایج در این مورد این‌طور حکایت می‌کند که در طول «آزار بزرگ» مسیحیان به‌وسیلهٔ امپراطورهای چندخداییِ رومی، او شهیده‌ای بود که قبل از آن برای کسانی که در دخمه‌های روم پنهان شده بودند، غذا می‌برد. برای این‌که دستانش برای کمک‌کردن آزاد باشند، تاجی از شمع‌های متعدد بر سر می‌گذاشت تا بتواند راه خود را در میان تاریکی پیدا کند. این داستان هنوز در بسیاری از کلیساهای نوردیک نشان داده می‌شود، زمانی که مراسم نیایش سانتکا لوسیا با حضور زنی جوان انجام می‌شود که در ردایی سفید، حمایلی قرمز و تاجی از شمع‌ها در جلوی صفی از مشایعت‌کنندگان قدم برمی‌دارد.
donye.book
دیگر داستان سن لوسی از این هم تیره‌تر است. این لوسیا زن جوانی از جزیرهٔ سیسیل در قرن سوم میلادی بود که از ازدواج با یک اشراف‌زادهٔ مشرک سرباز زد و خود را برای خداوند وقف کرد. فردی که قرار بود همسرش شود، او را به‌عنوان یک مسیحی نزد مقامات رومی لو داد و مقامات رومی نیز او را تهدید کردند که چنان‌چه از ایمان خود دست برندارد، او را به روسپی‌خانه می‌فرستند. لوسیا از این کار خودداری کرد و هنگامی که مقامات خواستند او را به روسپی‌خانه انتقال دهند، متوجه شدند که نمی‌توان او را جابه‌جا کرد. سرانجام وقتی چندین گاو نر نتوانستند حتی یک اینچ او را روی زمین بکشند، چوب و بوته‌ها را در اطراف او انباشتند و او را آتش زدند. اما هیچ‌چیز نتوانست صدای لوسی را خاموش کند که از میان شعله‌های آتش طنین‌انداز می‌شد و ایمانش را اعلام می‌کرد. سربازی نیزه‌ای را به میان گلوی او فرو کرد تا او را متوقف سازد، اما باز هم کلمات از آن خارج می‌شدند.
donye.book
می‌ترسم این حالت برای همیشه باقی بماند و موانع، یکی بعد از دیگری، مرا از انجام کاری که نیاز دارم برای عاقل‌ماندن انجام دهم، باز دارد.
سعیده افضلی
ادوارد بالمور، دانشمند عصب‌شناس دانشگاه کمبریج، که عقیده دارد افسردگی به‌خاطر التهاب مغز ایجاد می‌شود، برخورد. در این فحوا، اثر سرما قابل درک است. می‌گوید: «با مغزم مثل یک مفصل ملتهب رفتار می‌کنم.»
سعیده افضلی
ساعت‌های کاری رو کاهش دادم. تمام این چیزها، یک ضربه‌گیر برام ایجاد کرده و من می‌گم دوست دارم این ضربه‌گیر رو پهن نگه دارم. بعضی اوقات مشکلاتی پیش می‌آد که ضربه‌گیر رو باریک می‌کنه و بعد مجبور میشم اون رو دوباره بسازم. سرحال نگهداشتن خودم، یه شغلِ تقریباً تمام وقته. اما من زندگی معرکه‌ای دارم.»
سعیده افضلی

حجم

۲۳۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۲۴ صفحه

حجم

۲۳۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۲۴ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
۱۶,۵۰۰
۷۰%
تومان