دانلود و خرید کتاب درنگی برای نفس فاطمه رجب پور
تصویر جلد کتاب درنگی برای نفس

کتاب درنگی برای نفس

امتیاز:
۲.۵از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب درنگی برای نفس

کتاب درنگی برای نفس، نوشته‌ی فاطمه رجب‌پور، داستان عاشقانه‌ی زندگی دختری بلندپرواز به نام ساغر است که برای فرار از فقر و محیط خانواده‌اش، به دنبال کار می‌گردد و می‌خواهد کاخ آرزوهایش را بنا کند.

درباره‌ی کتاب درنگی برای نفس

کتاب درنگی برای نفس نوشته فاطمه رجب‌پور، عاشقانه‌ای خواندنی از زندگی دختر جوانی به نام ساغر است. درنگی برای نفس، زندگی، افکار و ماجراهای زندگی ساغر است؛ ساغر بلندپرواز است اما در خانواده‌ای زندگی می‌کند که توان برآورده کردن خواسته‌ها و نیازهای او را ندارد. فقری که گریبانش را گرفته است، بیماری مادر که هزینه‌های زیادی مطلبد و کار کم‌درآمد پدرش که کفاف زندگی‌شان را نمی‌دهد، همه و همه ساغر را به فکر وامی‌دارد تا فکر دانشگاه رفتن را از سرش بیرون کند و در عوض به دنبال کار بگردد. در همین میان، با پیدا کردن آگهی‌های مختلف و مصاحبه‌های کاری متفاوت، چشمش به روی حقایقی باز می‌شود. تلاش‌های او کم‌کم رنگی از پنهان‌کاری به خودش می‌گیرد و او را به دام اتفاقاتی می‌کشاند که از سادگی و معصومیت جوانی خارج می‌کند. حالا ساغر زنی بالغ است که با نگاهی متفاوت به دنیا و اتفاقات آن می‌نگرد... 

کتاب درنگی برای نفس را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از خواندن رمان‌های عاشقانه و اجتماعی لذت می‌برید، شما را به خواندن کتاب درنگی برای نفس دعوت می‌کنیم.

بخشی از کتاب درنگی برای نفس

فصل هزار رنگ پاییز از راه رسید. تو هر کوی و برزن که قدم می‌گذاشتی خس خس برگ‌های خشکیده از بی‌رحمی پاییز با رنگ‌های دلفریبشان دلتنگی را به روح و جانم تزریق می‌کرد. برای شام قرار بود خانواده خاله منیر بیان شنیده بودند بابا حال نداره می‌خواستن بیان مامان هم گفته واسه شام بیان. البته از سفره‌ی رنگ وا رنگ خبری نبود. فقط کشک بادمجون بود با سنگگ داغ که شوهر خاله آقا صالح دوست داشت. وقتی فهمید دنبال کار می‌گردم و قول داد که پرس و جو می‌کنه و حتما یه کار خوب گیر میاره و ازم خواست تا عجله نکنم و پا تو هر جایی نزارم. شب خوبی بود تا آخر شب آقا صالح و خاله منیر با مامان و بابا گفتن و خندیدن منم با مژگان باهم از هر دری گفتیم آخر سر هم با چند بار صدا کردن آقا صالح از اتاق بیرون اومدیم و در حالیکه همه حرف هامون بدون سر و ته موند خداحافظی کردند و راهی خانه شان شدند.

از اول صبح بهاره چند بار زنگ زده و کفر منو در آورده که بازم چند تا آگهی گیر آورده زنگ زده باهاشون هماهنگ کرده. دو تا کارخونه واسه خط تولیدشون کارگر می‌خواستن یکی هم یه موسسه تبلیغاتی بود و بازاریاب تلفنی می‌خواست. هر چند هیچ امیدی نداشتم ولی صندوق خالی خانواده و استقلال طلبی و زیاده‌خواهی خودم انگیزه‌ای شد تا همپای بهاره بشم. به موسسه که زنگ زدم تلفن موسسه رو به موبایل انتقال داده بود و صاحب موسسه خودش جواب داد قبلا آدرسی که داده بود رو عوض کرد و یه آدرس دیگه داد وقتی به آدرس مورد نظر رسیدیم مقابل چشامون یه مجتمع مسکونی بود به همدیگر نگاهی از روی ناباوری انداختیم با فشردن آیفون پله‌ها رو بالا رفتیم یک واحد آپارتمان بود راضی به داخل شدن نبودم حس خوبی نداشتم ولی تا اینجا اومده بودیم کلی پول اتوبوس و تاکسی کرده بودیم. مرد جوان و خوش پوشی در را به روی ما باز کرد. صورت تازه اصلاح شده‌اش بیشتر از هر چیزی توجهم را به خودش جلب کرد. بوی خنک نعنایی آفتر شیوی که به مشام خورد خستگی کل روز رو به کل از یادم برد. به گرمی ما را پذیرا شد و ما را به طرف صندلی‌های راحتی کرمی رنگ هدایت کرد. یه واحد شیک و پیک که هیچ شباهتی به دفتر کار نداشت فقط یه میز کار گوشه‌ای گذاشته شده بود که روی آن پر بود از کاغذ و کاتالوگ با یه گوشی بیسیم و لپ تاپ روشن که صدای قطعه لایتی از آن به گوش می‌رسید. استرس عجیبی قلبم رو داشت ریشریش می‌کرد و من عاجز از مقابله با این استرس، سعی می‌کردم تا به خودم مسلط باشم از همین اول کاری نشون ندم که وا دادم.

- خب عزیزان من بهنود هستم و درخدمت شما دو تا پرنسس.

کاربر 7907427
۱۴۰۳/۰۶/۲۱

بیشتر شبیه درد ودل کردن بود تا کتاب.اخرش هم معلوم نبود چی شد.

کاربر ۱۸۴۶۱۳۵بانو
۱۴۰۳/۰۴/۱۳

رمان تخیلی بود،

محمد
۱۳۹۹/۱۲/۰۵

کتاب خوبیه

m-a
۱۳۹۹/۰۸/۰۸

جمله بندها اصلا خوب نیست داستان جذابیت نداره نتونستم بیشتر از ۲۰۰ صفحه بخونم

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۶۰۸ صفحه

حجم

۲٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۶۰۸ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان