
برای خرید و دانلود کتاب دیوان اشعار فروغ فرخ زاد نوشته فروغ فرخزاد و خواندن و شنیدن هزاران کتاب الکترونیکی و صوتی دیگر، اپلیکیشن طاقچه را رایگان نصب کنید.
دیگران دریافت کردهاند
معرفی کتاب دیوان اشعار فروغ فرخ زاد
کتاب حاضر دیوان اشعار فروغ فرخ زاد است که با عنوان پرواز را به خاطر بسپار در انتشارات کلک ازادگان به چاپ رسیده است.
زنده و جاری بودن سرودههای فروغ در جویبار هماکنون و زبان حال روزگار ما، با درنگ بر سپری شدن بیش از پنجاه سال از رخت بربستن سراینده، انگیزهای شد تا به ارایۀ مجموعهای کامل از اشعار او دل بسپاریم.
با آن که فروغ خود اذعان داشته بود که دیگر دل به اشعار سه دفتر نخستین ندارد و ای کاش آنها را منتشر نکرده بود، اما بر آن شدیم تا با آوردن تمامی اشعار این سراینده، پلهپله روند تکاملی زایش، تبلور و بلوغ شعر را در مراحل مختلف هستی او بنمایانیم. در گردآوری این دیوان نهایت همّ خود را بر صحت متن و درستی واژهها گماردیم تا با راهیابی غلطهای فاحش و مخدوشکننده - که متأسفانه در نمونههای موجود فراوان هستند - خار چشمآزار خوانندگان فهیم نشویم.
با امید آن که این کوشش، خوشایند طبایع لطیف و صاحبان ذوق قرار گیرد.
ابیاتی از دیوان فروغ فرخزاد
بعد از تو
ای هفتسالگی
ای لحظۀ شگفتِ عزیمت
بعد از تو هر چه رفت، در انبوهی از جنون و جهالت رفت
بعد از تو پنجره که رابطهای بود، سخت زنده و روشن
میانِ ما و پرنده
میانِ ما و نسیم
شکست
شکست
شکست
بعد از تو آن عروسکِ خاکی
که هیچ چیز نمیگفت هیچ چیز به جز آب، آب، آب
در آب غرق شد
بعد از تو ما صدایِ زنجرهها را کشتیم
و به صدایِ زنگ که از رویِ حرفهایِ الفبا برمیخاست
و به صدایِ سوتِ کارخانههایِ اسلحهسازی، دل بستیم
بعد از تو که جایِ بازیمان زیرِ میز بود
از زیرِ میزها
به پشتِ میزها
و از پشتِ میزها
به رویِ میزها رسیدیم
و رویِ میزها بازی کردیم
و باختیم، رنگِ تو را باختیم، ای هفتسالگی
بعد از تو ما به هم خیانت کردیم
بعد از تو ما تمامِ یادگاریها را
با تکههایِ سرب و با قطرههایِ منفجرشدۀ خون
از گیجگاههایِ گچگرفتۀ دیوارهایِ کوچه زدودیم
بعد از تو ما به میدانها رفتیم
و داد کشیدیم:
زنده باد!
****
شوق
یاد داری که زِ من خندهکنان پرسیدی
چه رهاوردِ سفر دارم از این راهِ دراز؟
چهرهام را بنگر تا به تو پاسخ گوید
اشکِ شوقی که فروخفته به چشمانِ نیاز
چه رهاوردِ سفر دارم ای مایۀ عمر؟
سینهای سوخته در حسرتِ یک عشقِ محال
نگهی گمشده در پردﮤ رؤیایی دور
پیکری ملتهب از خواهشِ سوزانِ وصال
چه رهاوردِ سفر دارم... ای مایۀ عمر؟
دیدگانی همه از شوقِ درون پرآشوب
لبِ گرمی که بر آن خفته به امید و نیاز
بوسهای داغتر از بوسۀ خورشیدِ جنوب
ای بسا در پیِ آن هدیه که زیبندﮤ توست
در دلِ کوچه و بازار شدم سرگردان
عاقبت رفتم و گفتم که تو را هدیه کنم
پیکری را که در آن شعله کشد شوقِ نهان
چو در آیینه نگه کردم، دیدم افسوس
جلوﮤ روی مرا هجرِ تو کاهش بخشید
دست بر دامنِ خورشید زدم تا بر من
عطش و روشنی و سوزش و تابش بخشید
حالیا... این منم، این آتشِ جانسوز منم
ای امیدِ دلِ دیوانۀ اندوهنواز
بازوان را بگشا تا که عیانت سازم
چه رهاوردِ سفر دارم از این راهِ دراز
******
ترس
شب تیره و ره دراز و من حیران
فانوس گرفته او به راهِ من
بر شعلۀ بیشکیبِ فانوسش
وحشتزده میدود نگاهِ من
بر ما چه گذشت؟ کس چه میداند
در بسترِ سبزههایِ تردامان
گویی که لبش به گردنم آویخت
الماسِ هزار بوسۀ سوزان
بر ما چه گذشت؟ کس چه میداند
من او شدم... او خروشِ دریاها
من بوتۀ وحشیِ نیازی گرم
او زمزمۀ نسیمِ صحراها
من تشنه میانِ بازوانِ او
همچون علفی زِ شوق روییدم
تا عطرِ شکوفههایِ لرزان را
در جامِ شب شکفته نوشیدم
بارانِ ستاره ریخت بر مویم
از شاخۀ تکدرختِ خاموشی
در بسترِ سبزههایِ تردامان
من ماندم و شعلههایِ آغوشی
میترسم از این نسیمِ بیپروا
گر با تنم این چنین درآویزد
ترسم که زِ پیکرم میانِ جمع
عطرِ علفِ فشرده برخیزد!
نظرات کاربران
مشاهده همه نظرات (۱)با این حرکتگذاری خوندنش خیلی راحتتره. سپاس از طاقچه