فریدون مشیری
فریدون مشیری شاعر و روزنامهنگار معاصر ایرانی است که اغلب او را با شعر مشهورش، ترانه محبوب و بهیادماندنی «کوچه» میشناسند: «بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم/ همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم...»
مشیری ۳۰ شهریور ۱۳۰۵ در تهران متولد شد. پدربزرگِ مادری او از اشرافزادگان قاجار بود و دستی در ادب و هنر نیز داشت. شعر میسرود و از آنجا که به مجلس شورای ملی راه یافته بود، تا آنجا که توانست راه را برای هنرمندان آن دوره هموار کرد. فضلالله بایگان، دایی مشیری نیز بازیگر تئاتر و کارگردان و تهیهکننده سینما بود. مادر فریدون نیز به شعر و قصه و ادبیات بسیار علاقهمند بود و گاهی شعر میسرود. اما در خانواده پدری روزگار طور دیگری میگذشت. پدر فریدون مشیری در وزارت پست کار میکرد. پدرِ پدرش اداره امور مخابراتی غرب ایران را به عهده داشت. یک طرف بیشتر ذوق هنری به چشم میخورد و مشاغلی که از دل برآمده بودند و طرف دیگر امور فنی بود و زندگی کارمندی و طبعا امنیت مالی. ایستادن بر سر این دوراهی و نگاه کردن به آنها و لرزیدن دست و دل و پا برایتان آشنا نیست؟
این دوراهی جایی است که فریدون مشیری لحظات زیادی از زندگیاش را در آن گذراند و شبها و روزهای زیادی را به هم رساند. کلاس سوم ابتدایی بود که پدر یک روز به خانه آمد و گفت از طرف اداره برایش ماموریتی در نظر گرفتهاند. خانواده فریدون مشیری دو هفته بعد همه اسباب و اثاث خانه را جمع کرده بودند و داشتند با همسایهها خداحافظی میکردند. آن روز راهی مشهد شدند و وقتی بار دیگر به تهران برگشتند، اوضاع مملکت آشفته و فریدون نیز دیگر دانشآموز سال اول دبیرستان بود. شهریور ۱۳۲۰ آتش جنگ جهانی دوم دامن ایران را گرفت. نیروهای متفقین از غرب و شرق و شمال و جنوب و از زمین و هوا شروع به اشغال کشور کردند تا به تهران برسند. فریدون مشیری تحت تاثیر این واقعه اولین شعر خود را در سن ۱۶ سالگی سرود که این غزل بعدها در مجموعه «تشنه طوفان» به چاپ رسید: «بیا که تیر نگاهت هنوز در پر ماست/ گواه ما پر خونین و دیده تر ماست// دلی که رام محبت نمیشود دل توست/ سری که در ره مهر و وفا رود سر ماست».
فریدون سه سال دبیرستان را در دارالفنون گذراند. اینجا اولین باری بود که معنای دوراهی را فهمید، معنی انتخابهایی که گاه نفسگیرند و دردناک. در تمام سالهایی که پدر را در قامت کارمندی قانونمدار و منضبط میدید، با خودش میگفت: فریدون! این نباید سرنوشت تو باشد. تو هرگز در هیچ ادارهای کار نخواهی کرد و طعم زندگی کارمندی را نخواهی چشید. اما روزگار برای فریدون راه دیگری را مشخص کرده بود. در سن هجده سالگی همزمان با تحصیل در سال آخر دبیرستان، در وزارت پست و تلگراف مشغول به کار شد؛ کاری که تا سیوسه سال بعد نیز ادامه داشت.
حالا این انتخاب رنجآور را بگذارید کنار مرگ مادر. فریدون مشیری دقیقا در همان سالی که وارد اداره پست شد، یکی از بزرگترین فقدانهای زندگیاش را تجربه کرد. یک روز مثل باقی روزها با صدای زنگ ساعت بیدار شد و از پنجره به آسمان نگاه کرد و آن ترکیب قرمز و آبی طلوع دلش را آشوب کرد. تنها چیزی که در آن روزهای سرد و سخت مرهمی بود بر همه ناملایمتهای روزگار، دیدن روی مادر موقع خوردن صبحانه و آمدن او تا دم در و بدرقه کردن پسر بود. آن روز نحس فریدون نقطه روشن زندگیاش را برای همیشه از دست داد. مرگ مادر تاثیری عمیق بر زندگی مشیری گذاشت که آن را میتوان در سرودهها و شعرهایش به روشنی دید. تا آنجا که میگوید زمین و زمان، ملک و مکان، حشمت و جاه سلیمانی و شوکت و فر سکندر همهش ارزانی شما «که ما را خوشتر است لذت یک لحظه مادر داشتن»!
بعد از مرگ مادر و پشت سر گذاشتن آن روزهای شوم، مشیری تحصیل در آموزشگاه فنی وزارت پست و تلگراف را آغاز کرد. روزها کار میکرد، شبها درس میخواند و در همین گیر و دار گوشه کاغذهای باطله و دفتر کار و کتابهای درس شعر و داستان مینوشت. هرآنچه وصلش میکرد به آنچه عمیقا دوستش میداشت و چیزی ورای روزمرگیهایش بود. کمکم شوق نوشتن در فردیون مشیری جان گرفت و سرآخر به مطبوعات روی آورد. شروع کرد به نوشتن در مجلات و روزنامهها. خبرنگاری و نویسندگی شدند کارهای اصلی زندگیاش و مابقی هرچه بود به حاشیه رانده شد.
بعد تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل رشته ادبیات فارسی را انتخاب کند. انگار جانی دوباره گرفته بود. توانست در دانشگاه تهران و در رشته محبوبش قبول شود. اما یک سال بعد به ناچار تحصیل را کنار گذاشت. باز هم ایستادن سر دوراهی و انتخابهای سخت. کار در اداره پست و کار در مطبوعات همه وقتش را گرفته بودند. باید خرج زندگی را درمیآورد و میخواست از مطبوعات جدا نشود. و در این میان نمیتوانست برای تحصیل جا باز کند. پس با ادبیات فارسی در دانشگاه تهران خداحافظی کرد و باز هم نوشت و نوشت و نوشت. از شعر تا داستان و مقاله و نقد فیلم و تئاتر و نقاشی. از سال ۱۳۳۲ دبیر صفحه شعر و ادب مجله «روشنفکر» به سردبیری رحیم مصطفوی شد و این سمت را تا سال ۱۳۵۱ حفظ کرد. جالب است بدانید بسیاری از شاعران معاصر از دل همین مجله و همین صفحه درآمدند.
فریدون مشیری سالها بعد مسئولیت تنظیم و تدوین صفحه شعر و ادبی مجله «سپید و سیاه» را نیز برعهده گرفت. او دیگر جایگاه خود را در میان اهالی مطبوعات یافته بود. تواناییهایش برای همه عیان شده بود و احتمالا مشیری دیگر در محافل و دورهمیها خودش را کارمند اداره پست معرفی نمیکرد، هرچند همچنان به موازات پرداختن به عشق و آنچه بدان دل باخته بود، ساعاتی از روز لباس کارمندی به تن میکرد و جالب اینکه در آن کار هم موفق بود! احتمالا هر بار که ساعت کار اداره تمام میشد و او به نوشتن و سرودن مشغول میشد، این اشعار در سرش تکرار میشد که «معنای زنده بودن من، با تو بودن است/ نزدیک، دور/ سیر، گرسنه/ رها، اسیر/ دلتنگ، شاد/ آن لحظهای که بی تو سرآید مرا مباد!»
مشیری طی این سالها تعادل میان کار و عشق را به خوبی آموخته بود و جالب اینکه همین حفظ تعادل و استمرار در حرکت، در شعرها و آثار او نیز به وفور و به وضوح دیده میشود. فریدون مشیری را شاعر میانهگرا میدانند. او قالبهای کلاسیک همچون چهارپاره، دوبیتی و غزل را همچون بسیاری از شاعران همنسل و همدوره خود به طور کامل کنار نگذاشت، اتفاقا از آنها در آثار خود استفاده کرد. نیمی از اشعار فریدون مشیری در قالب نیمایی است و نیمی دیگر در قالبهای سنتی و کلاسیک. او همانقدر که به حافظ و سعدی ارادت داشت، خود را مدیون نیما یوشیج میدانست و همین ویژگی از او نهتنها شاعر بلکه فراتر از آن، انسانی میانهرو در احساسات و هیجانات و اندیشه ساخت. درباره ویژگیهای شعری فریدون مشیری نظری واحد وجود دارد مبنی بر اینکه او به ندرت از کلمات ثقیل و سنگین در اشعار خود استفاده میکرد. مشیری کلامی ساده و روان و همهفهم در آثار خود داشت و به دور از تکلف و تصنع مفاهیم و احساسات را بیان میکرد.
آثار و اشعار فریدون مشیری
فریدون مشیری اولین دفتر شعر خود را در سال ۱۳۳۴ یعنی در سن ۲۸ سالگی و با عنوان «تشنه طوفان» منتشر کرد. محمدحسین شهریار و علی دشتی بر این کتاب مقدمه نوشتهاند.
در سال ۱۳۳۵ مشیری همکاری با مجله سخن را آغاز کرد. در آن دوره پرویز ناتل خانلری سردبیر سخن بود. در همان سال او دومین دفتر شعرش به نام «گناه دریا» را روانه بازار نشر کرد که مورد اقبال عمومی واقع شد. دو سال بعد یعنی ۱۳۳۷ نیز مجموعه «نایافته» را راهی بازار کتاب کرد.
شعر معروف فریدون مشیری
شعر معروف فریدون مشیری، کوچه، در اردیبهشت ۱۳۳۹ در مجله روشنفکر چاپ شد. شاید پیش از این خیلیها مشیری را آنطور که شایستهاش بود نمیشناختند ولی بعد از انتشار کوچه، نه تنها در محافل ادبی بلکه در میان عوام نیز نام او سر زبانها افتاد. مردم از اینکه میدیدند یک شاعر اینچنین ساده و بیآلایش از احساساتی حرف میزند که خود آنها نیز تجربه کرده بودند، با او احساس نزدیکی و صمیمیت میکردند و دیگر مشیری برایشان در رده شاعرانی نبود که برای درک اشعارش نیاز به فهم لغات و استعارههای پیچیده باشد. او یکی بود مثل همه مردم که عشق را میفهمید، رنج بسیار کشیده بود، مرگ عزیز میدانست چیست، غم و اندوه و شادی و ترس را میشناخت و تنها تفاوتش با دیگران این بود که میتوانست تمام این هیجانات انسانی را به لطیفترین کلمات بدل کند و در قالب شعر به جان دیگران بنشاند. در ادامه شعر کوچه را میخوانید.
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهان خانه جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشهی ماه فرو ریخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی:
از این عشق حذر کن!
لحظهای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیین عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم: حذر از عشق!؟ ندانم!
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم،
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، نالهی تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
مشیری در سال ۱۳۴۰ سومین دفتر شعرش را به چاپ رساند: «ابر». شعر کوچه نیز در همین مجموعه قرار داشت و به قدری از آن استقبال شد که در چاپهای بعدی یعنی از سال ۱۳۴۵ به بعد عنوان این دفتر به «ابر و كوچه» تغییر پیدا کرد.
مشیری به عرفان و تصوف بسیار علاقهمند بود. این ارادت قلبی تبدیل به مجموعهای شد با عنوان «یک سو نگریستن و یكسان نگریستن» که در سال ۱۳۴۰ منتشر شد. این مجموعه شامل ۱۰۰ حکایت و ماجراست اندر احوالات شیخ ابوسعید ابوالخیر به انتخاب فریدون مشیری. جواد نوربخش نیز مقدمهای تمام و کمال پیرامون عرفان و تصوف بر آن نوشته است.
مشیری در سال ۱۳۴۷ دفترهای شعر «بهار را باور كن» و «پرواز با خورشید» را منتشر كرد. در کنار این حجم از کارهای ادبی، همچنان کار در اداره پست پابرجا بود. او در سال ۱۳۵۰ به شرکت مخابرات ایران منتقل و در سال ۱۳۵۷ هم بازنشسته شد. در این فاصله دفتر شعر «از خاموشی» را در سال ۱۳۵۶ به چاپ رساند.
در دهه ۵۰ فریدون مشیری بیش از هر زمان دیگری با موسیقی اخت شد. هرچند او از کودکی موسیقی سنتی و کلاسیک را میدانست و با اصولش آشنا بود اما در جریان زندگی فرصت کافی برای پرداختن جدی به آن نداشت. او هفت سال پایانی کار در اداره پست را در حالی گذراند که به عضویت در شورای موسیقی و شعر رادیو ایران درآمده بود و یکی از مسئولان بررسی و ارزیابی موسیقی و شعر این مجموعه بود. او در کنار افراد برجستهای همچون هوشنگ ابتهاج و عماد خراسانی برنامه «گل های تازه» را در رادیو اجرا میکرد و قدمهای بزرگی برای پیوند میان شعر و موسیقی برداشت.
از همان زمان تاکنون خوانندگان و آهنگسازان بسیاری ترانههای فریدون مشیری را برای ترانهسرایی و ساخت آهنگ استفاده میکنند. هرچند برخی بزرگان موسیقی و ادبیات مشیری را متهم به سانتیمانتالیسم میکنند و معتقدند سهلالوصول بودن اشعار او، چه در فهم و چه در ریتم، باعث شده افراد زیادی بدون تخصص و درک موسیقایی اشعار او را برگزینند، اما عامه مردم و دستهای از بزرگان هنر و ادب ایران همچون عبدالحسین زرینکوب، هوشنگ ابتهاج و حسین علیزاده بر این باورند که زبان گرم و لحن خوشآهنگ مشیری بیواسطه بر دل مینشیند و نیاز به توضیح و تفسیر ندارد و کملطفی بزرگی است اگر طرفداران این سبک از شعر و موسیقی را متهم به سطحینگری کرد.
فارغ از همه انتقادها و تشویقها فریدون مشیری سخت به کار خود ادامه میداد. او در سال ۱۳۶۵ دفتر شعر «مروارید مهر»، سال ۱۳۶۷ مجموعه «آه باران»، سال ۱۳۷۱ «از دیار آشتی»، یک سال پس از آن دفتر شعر «با پنج سخنسرا»، در سال ۱۳۷۴ مجموعه «لحظهها و احساس» را به چاپ رساند.
فریدون مشیری در سال ۱۳۷۷ به آلمان و سپس امریکا سفر کرد و در شهرهای مختلف این دو کشور مراسم شعرخوانی برگزار کرد که با استقبال بسیاری از ایرانیهای مقیم خارج از کشور و همچنین دوستداران ادبیات فارسی روبرو شد. سال بعد از آن به سوئد رفت و در آنجا نیز شبهای شعری با حضور او شکل گرفت. او هرچند شدیدا بیمار بود اما باز هم از کار دست نمیکشید و در همان سال یعنی ۱۳۷۸ دفتر شعر « آواز آن پرنده غمگین» را منتشر کرد و سال بعد از آن مجموعه «تا صبح تابناک اهورایی» را به بازار کتاب سپرد.
پایان زندگی
فریدون مشیری، این شاعر نامدار معاصر ایرانی، پس از سالها کار سخت و مداوم سوم آبان ۱۳۷۹ و در سن ۷۴ سالگی از دنیا رفت و در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده شد. دو مجموعه «از دریچه ماه» و «نوايي همآهنگ باران» پس از مرگ شاعر در سال ۱۳۸۴ منتشر شدند.