بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دیوان اشعار فروغ فرخ زاد | طاقچه
تصویر جلد کتاب دیوان اشعار فروغ فرخ زاد

بریده‌هایی از کتاب دیوان اشعار فروغ فرخ زاد

نویسنده:فروغ فرخزاد
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۲۳ رأی
۴٫۳
(۲۳)
پیشانی ار زِ داغِ گناهی سیه شود بهتر زِ داغِ مهرِ نماز از سرِ ریا نامِ خدا نبردن از آن بِه که زیرِ لب بهرِ فریبِ خلق بگویی خداخدا ما را چه غم که شیخ شبی در میانِ جمع بر رویمان ببست به شادی درِ بهشت او می‌گشاید... او که به لطف و صفایِ خویش گویی که خاکِ طینتِ ما را زِ غم سرشت
mobina
پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی‌ست
Bard
او شرابِ بوسه می‌خواهد زِ من من چه گویم قلبِ پرامید را او به فکرِ لذت و غافل که من طالبم آن لذتِ جاوید را من صفایِ عشق می‌خواهم از او تا فدا سازم وجودِ خویش را او تنی می‌خواهد از من آتشین تا بسوزاند در او تشویش را او به من می‌گوید ای آغوشِ گرم مستِ نازم کن که من دیوانه‌ام من به او می‌گویم ای ناآشنا بگذر از من، من تو را بیگانه‌ام
sepideh
هر چه دادم به او حلالش باد غیر از آن دل که مفت بخشیدم
S E T A C
من از جهانِ بی‌تفاوتیِ فکرها و حرف‌ها و صداها می‌آیم
HaleH.Eb
اکنون منم که خسته زِ دامِ فریب و مکر بارِ دگر به کنجِ قفس رو نموده‌ام بگشای در که در همه دورانِ عمرِ خویش جز پشتِ میله‌هایِ قفس خوش نبوده‌ام پایِ مرا دوباره به زنجیرها ببند تا فتنه و فریب زِ جایم نیفکند تا دستِ آهنینِ هوس‌هایِ رنگ‌رنگ بندی دگر دوباره به پایم نیفکند
mobina
... مرا تبار خونی گل‌ها به زیستن متعهد کرده است
S E T A C
آه اگر باز به سویم آیی دیگر از کف ندهم آسانت
Smrldo
آسمان می‌دود زِ خویش برون دیگر او در جهان نمی‌گنجد آه، گویی که این همه «آبی» در دلِ آسمان نمی‌گنجد
S E T A C
از آینه بپرس نامِ نجات‌دهنده‌ات را
میمی
چگونه می‌شود به آن کسی که می‌رود این سان صبور، سنگین، سرگردان، فرمانِ ایست داد؟
HaleH.Eb
او که از من برید و ترکم کرد پس چرا پس نداد آن دل را وای بر من که مفت بخشیدم دلِ آشفته‌حالِ غافل را
saturn
می‌روم خسته و افسرده و زار سویِ منزلگه ویرانهٔ خویش به خدا می‌برم از شهرِ شما دلِ شوریده و دیوانهٔ خویش می‌برم تا که در آن نقطهٔ دور شست و شویش دهم از رنگِ گناه شست و شویش دهم از لکهٔ عشق زین همه خواهشِ بیجا و تباه می‌برم تا زِ تو دورش سازم زِ تو، ای جلوهٔ امیدِ محال می‌برم زنده به گورش سازم تا از این پس نکند یادِ وصال
MELIKA
مثلِ موج‌ها تو از کنارِ من دور می‌شوی... باز دور می‌شوی... رویِ خطِ سربیِ افق یک شیارِ نور می‌شوی با چه می‌توان عشق را به بندِ جاودان کشید؟ با کدام بوسه، با کدام لب؟ در کدام لحظه، در کدام شب؟
mobina
آه ای زندگی، منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم نه به فکرم که رشته پاره کنم نه بر آنم که از تو بگریزم
mobina
فردا اگر زِ راه نمی‌آمد من تا ابد کنارِ تو می‌ماندم
سارا
‫و زخم‌هایِ من همه از عشق است ‫از عشق، عشق، عشق
میم الف
مست بودم، مستِ عشق و مستِ ناز مردی آمد قلبِ سنگم را ربود بس که رنجم داد و لذت دادمش ترکِ او کردم، چه می‌دانم که بود مستی‌ام از سر پرید، ای همنفس بارِ دیگر پر کن این پیمانه را خون بده، خونِ دلِ آن خودپرست تا به پایان آرم این افسانه را
mobina
با آن که رفته‌ای و مرا برده‌ای زِ یاد می‌خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
saturn
پیشانی ار زِ داغِ گناهی سیه شود بهتر زِ داغِ مهرِ نماز از سرِ ریا
Mahdi Fotouhi
او شرابِ بوسه می‌خواهد زِ من من چه گویم قلبِ پرامید را او به فکرِ لذت و غافل که من طالبم آن لذتِ جاوید را من صفایِ عشق می‌خواهم از او تا فدا سازم وجودِ خویش را او تنی می‌خواهد از من آتشین تا بسوزاند در او تشویش را او به من می‌گوید ای آغوشِ گرم مستِ نازم کن که من دیوانه‌ام من به او می‌گویم ای ناآشنا بگذر از من، من تو را بیگانه‌ام آه از این دل، آه از این جامِ امید عاقبت بشکست و کس رازش نخواند چنگ شد در دستِ هر بیگانه‌ای ای دریغا، کس به آوازش نخواند
mobina
آه، ای مردی که لب‌هایِ مرا از شرارِ بوسه‌ها سوزانده‌ای این کتابی بی‌سرانجام است و تو صفحهٔ کوتاهی از آن خوانده‌ای!
mobina
نگاه کن که در اینجا زمان چه وزنی دارد و ماهیان چگونه گوشت‌هایِ مرا می‌جوند چرا مرا همیشه در تهِ دریا نگاه می‌داری؟
HaleH.Eb
پاییز، ای مسافرِ خاک‌آلود در دامنت چه چیز نهان داری؟ جز برگ‌هایِ مرده و خشکیده دیگر چه ثروتی به جهان داری؟ جز غم چه می‌دهد به دلِ شاعر سنگین‌غروبِ تیره و خاموشت؟ جز سردی و ملال چه می‌بخشد بر جانِ دردمندِ من آغوشت؟ در دامن سکوتِ غم‌افزایت اندوهِ خفته می‌دهد آزارم
کاربر ۱۰۷۲۸۲۶
بی‌صدا نالم که این است آنچه هست خود نمی‌دانم که اندوهم زِ چیست زیرِ لب گویم، چه خوش رفتم زِ دست همزبانی نیست تا برگویمش رازِ این اندوهِ وحشتبارِ خویش بی‌گمان هرگز کسی چون من نکرد خویشتن را مایهٔ آزارِ خویش از من است این غم که بر جانِ من است دیگر این خودکرده را تدبیر نیست
mobina
آه اگر باز به سویم آیی دیگر از کف ندهم آسانت ترسم این شعلهٔ سوزندهٔ عشق آخر آتش فکنَد بر جانت
saturn
می‌خواهمش که بفْشردم بر خویش بر خویش بفْشرد منِ شیدا را بر هستی‌ام بپیچد، پیچد سخت آن بازوانِ گرم و توانا را در لا به لایِ گردن و موهایم گردش کند نسیمِ نفس‌هایش نوشد، بنوشدم که بپیوندم با رودِ تلخِ خویش به دریایش
Smrldo
آری، آغاز دوست داشتن است گرچه پایانِ راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست
Shivayi
‫و این جهان پر از صدایِ حرکتِ پاهایِ مردمی‌ست ‫که همچنان که تو را می‌بوسند ‫در ذهنِ خود طنابِ دارِ تو را می‌بافند
میم الف
می‌خواستم که شعله شوم سرکشی کنم مرغی شدم به کنجِ قفس بسته و اسیر روحی مشوشم که شبی بی‌خبر زِ خویش در دامنِ سکوت به تلخی گریستم نالان زِ کرده‌ها و پشیمان زِ گفته‌ها دیدم که لایقِ تو و عشقِ تو نیستم
sepideh

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۹۶ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۹۶ صفحه

قیمت:
۷۵,۰۰۰
تومان