دانلود و خرید کتاب صوتی ستوان من
معرفی کتاب صوتی ستوان من
کتاب صوتی ستوان من، یکی از مشهورترین آثار دانیل گرانین روسی و دربارهی جریان محاصرهی لنینگراد است. نازیلا حاجیوا و حسین شیخی کتاب را به فارسی ترجمه کردهاند و انتشارات کتاب نیستان نسخه صوتی آن را در اختیار شنوندگان قرار داده است.
دربارهی کتاب صوتی ستوان من
کتاب ستوان من، از مشهورترین اثار دانیل گرانین نویسندهی روس است که خود در جریان جنگ جهانی دوم حضور داشته و وقایع بسیاری مانند حملهی آلمانها به روسیه را به چشم دیده. ماجرای کتاب صوتی ستوان من هم در واقع ماجرای محاصره لنینگراد است. گرانین جز ستوانهای ارتش سرخ در جریان محاصره لنینگراد بوده است، در این داستان از زبان شخصیتی که از قضا خود نیز یکی از ستوانهای ازتش سرخ است روایتی بکر و صعب از این ماجرا بازگو میکند. آنچه این اثر را خاص میکند، توانایی دانیل گرانین در بازگو کردن وقایعی واقعی که آنها را دیده و آمیختن آنها به عناصر خیال و ساختن و پرداختن ماجرایی است کتابش را به یکی از مهمترین آثار روسیه بدل کرده است.
شنیدن کتاب صوتی ستوان من را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب صوتی ستوان من برای علاقهمندان به مطالعهی داستانهای بلند و به خصوص داستانهایی که در فضای جنگ و مبارزه هستند، جذاب و شنیدنی است.
دربارهی دانیل گرانین
دانیل گرانین مهندس روسی است. او هنگام حمله نازیها به کشورش به ارتش سرخ پیوست و تا پایان جنگ جهانی دوم در ارتش باقی ماند و همین مدت اقامت در ارتش سبب شد تا یکی از مشهورترین آثارش ستوان من را درباره محاصره لنینگراد از سوی نازیها را بنویسد. او با توجه به محیط کاری خودش، آثاری هم دربارهی آزمایشگاه، دانشجویان و دانشمندان نیز نوشته است. او کتاب مشهور دیگری نیز به نام جنایت آلمانی، مکافات روسی دارد. گرانین دو سال پیش درگذشت.
جملاتی از کتاب صوتی ستوان من
زمستان سال قبل ما به «کاوگالووا» رفتیم و اسکیبازی کردیم. برفهای خیس زیر پایمان خشخش میکردند، اصلاً یخبندان نبود. و ما آرزو میکردیم که یخبندان فرا برسد. واقعاً همۀ اینها واقعیت داشت؟ من روی تختخواب میخوابیدم و مادر صبح از خواب بیدارم میکرد... به هر حال من به عقب برگشتم، درحالیکه دیوارهای یخزدۀ سنگر را گرفته بودم، راه میرفتم. سرم گیج میرفت. من چه رابطهای با آن پسری داشتم که این زبان لعنتی آلمانی را میخواند، اسکیبازی میکرد، پیراهن فوتبالی راه راه به تن داشت و با تراموا به دانشکده میآمد؟ من هیچ رابطهای با او نداشتم. ما دو فرد کاملاً غریبه بودیم. من از همه کارهایی که او انجام میداد، اطلاع داشتم، اما نمیتوانستم بفهمم که چرا این کارها را انجام میدهد و اصلاً چرا اینطور زندگی میکند. اما او اصلاً مرا نمیشناخت. گذشته صحنه به صحنه از جلو چشمم میگذشت، مثل کلمی که آن را برگ برگ میکُنند. واقعاً اگر من از این مهلکه جان سالم به در ببرم، آیا دوباره به آدم دیگری تبدیل خواهم شد و آیا همۀ این سنگرها و خاکریزها تنها تبدیل میشود به خاطراتِ کسی که زمانی در منطقۀ پوشکین با آلمانیها میجنگید؟
من و تروشنکو هر کدام به سویی رفتیم و درحالیکه منتظر بودیم تا ببینیم چه وقت آلمانیها توپ شلیک میکنند، به چهرۀ همدیگر نگاه میکردیم. زمانی که گلولۀ توپ شلیک شد، ما صدایش را شنیدیم. از آن سمت بود. انگار در تاریکی صدا بهتر شنیده میشد. صدا از سنگرهای آلمانیها نمیآمد، بلکه نزدیکتر بود. خیلی عجیب بود: آنها بدون اینکه مخفی شوند، شاد و خوشحال با صدای بلند با هم صحبت میکردند. ما آمادۀ حمله به آنها شدیم و در میان برفها دو سایه دیدیم. آنها مستقیم به سمت ما میدویدند. هنگامی که به سمتِ ما میآمدند، نه تنها خم نشده بودند، بلکه تمامقد حرکت میکردند؛ یکی قدبلند و دیگری قدکوتاه بود. آنها همدیگر را در آغوش میگرفتند، پاها را به زمین میکوبیدند و فریادزنان به همدیگر چیزی میگفتند. ما تفنگهایمان را بالا گرفتیم. در همین لحظه گلولۀ توپی شلیک شد و نور خفیفی که از پرتابِ آن ساطع شد، به آنها تابید. بله، دو نفر بودند که به سمت ما میآمدند، کاملاً نزدیک شده بودند. آن که قدش کوتاهتر بود، شنل افسری به رنگِ آبی آسمانی با یقۀ خزدار پوشیده بود. تروشنکو آمادۀ شلیک شد، اما من او را متوقف کردم. ابتدا او متوجه منظورم نشده بود، ولی بعد منظورم را فهمید، ما منتظر ماندیم. آلمانیِ بلندقد، آن یکی را در آغوش گرفته بود، دستهاشان را مانند رهبران ارکستر تکان میدادند و آهنگی را با هم زمزمه میکردند. من فریاد زدم: «ایست! ایست!» تروشنکو تکانی به من داد: «چرا داد و فریاد میکنی؟»
زمان
۵ ساعت و ۱۶ دقیقه
حجم
۲۱۷٫۴ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۵ ساعت و ۱۶ دقیقه
حجم
۲۱۷٫۴ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
تنها چیزی که باعث شد این کتاب را تا آخر گوش دهم صدای خانم درخشش بود و الا اصلا ارزش وقت گذاشتن نداشت. ( شاید هم من نتوانستم باهاش ارتباط بگیرم🤷🏻♀️)