کتاب دیار خوابگردی
معرفی کتاب دیار خوابگردی
کتاب دیار خوابگردی نوشتهٔ میا کوتو و ترجمهٔ مهدی غبرایی است. نشر افق این رمان معاصر از موزامبیک را منتشر کرده است.
درباره کتاب دیار خوابگردی
کتاب دیار خوابگردی (Sleepwalking Land) دربردارندهٔ یک رمان معاصر از موزامبیک و یکی از ۱۲ کتاب برتر آفریقا در قرن بیستم میلادی است. این رمان دربارهٔ جهانی سوخته است؛ موزامبیک ویران از جنگ. میا کوتو (Mia Couto) این اثر را در سبک رئالیسم جادویی نوشته که واقعیت زندگی آوارگان جنگ را با جادویی که از خاک آفریقا میجوشد، گره بزند. در این رمان با «طاهر» و «مویدینگا» در کورهراههای سوخته قدم برمیدارید، روزها برای بقا میجنگید و شبها کنار آنها مینشینید و خاطرات مردی مرده را از روی دفترچههای دستنویسش میشنوید. این رمان به قلم یکی از برترین نویسندگان آفریقایی نوشته شده است که بارها رنج مردمانش را به جهانیان نمایانده است. او عاشق جادو، اسطوره و نماد است و تلخی و گزندگی واقعیت زندگی مردم موزامبیک را چنان در عناصر داستانی، اعجاب رئالیسم جادویی و البته نثر و زبانش پیچیده که دوست دارید نهفقط اولین رمانش (دیار خوابگردی) را بلکه همهٔ داستانها، رمانها و شعرهایش را بخوانید.
رمان «دیار خوابگردی» دربارهٔ کودکی به نام «مویدینگا» و پیرمردی به نام «طاهر» است که در موزامبیک ویران از جنگ آوارهاند. طاهر، مویدینگا را در حالی پیدا کرده است که بر اثر بیماری، بهطور کامل قوای جسمی و ذهنیاش را از دست داده بود. خانواده او را رهایش کرده بود. حالا آنها با یکدیگر همراه شدهاند تا جایی برای زندگی خود بیایند. در جاده، به اتوبوس سوختهای میرسند که جنازهٔ مسافرانش تازه است. تصمیم میگیرند آن را به سرپناه خود تبدیل کنند، اما در کنار اتوبوس، جنازهٔ تازهٔ دیگری هم وجود دارد. کنار مرده، ساکی است که پس از دفن جنازهها، طاهر و مویدینگا آن را به امید پیداکردن خوراکی باز میکنند. در ساک، مویدینگا دفترچههای یادداشتی مییابد که به نظر میرسد خاطرات مرده است.
خواندن کتاب دیار خوابگردی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر موزامبیکی (آفریقایی) و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دیار خوابگردی
«مویدینگا به بالای سرش نگاه میکند و متوجه تنوع نژادی ابرها میشود. ابرهای سفید، دورگه و سیاه. تفاوت دو جنس را هم بینشان میبینی. ابرهای دلنشین مؤنث هست: ابر ملیح و اگر میتوانی مرا بگیر. و ابرهای مذکر، سینهپفکرده مثل کبوترِ نر. شادمانه قانع به فناناپذیری خود.
با این فکرها لبخند میزند: از اینکه چطور میشود با دوردستترین چیزها بازی کرد و ابرها را، مثل پرندههایی که از دستهامان دانه برمیچینند، پیش آورد. یاد غمی میافتد که شب پیش اسیرش شده بود. یاد حرفهایی میافتد که با طاهر ردوبدل کرده بود:
«عمو جان، خودم را خیلی کوچولو میبینم....»
«علتش این است که تنهایی. کار کارِ جنگ است. حالا همه تنهاییم، چه مرده، چه زنده. دیگر ملتی در میان نیست.»
حرفهای طاهر هنوز هم قلبش را میفشرد. اما دیگر شبیه شکستخوردهها نیست. لبالب از فکرهای گوناگون بیدار شده است. تپتپ به پشت پیرمرد میزند و میگوید:
«ما تنهاییم، اینطور نیست، عمو جان؟»
طاهر چشمهای خوبآلودش را میمالد. این پسربچه زده به سرش؟ اگر اینطور باشد، جنون خالص است. چون پسربچه از او میخواهد وارد بازی غریبی شود.
«عمو، بیا یکجور بازی با هم بکنیم. بیا وانمود کنیم من کیندزو هستم و تو پدرم.»
«پدرت؟»
«آره، تایموی پیر.»
طاهر قبول نکرد. آن تایمو مرده بود. بازی کردن با مرده هم فکر خوبی نیست. بهعلاوه، فقط نمرده، افسرده هم هست.
«نمیدانی مَردِ ناقص مرده چه تواناست. تابهحال برایت تعریف نکردهام چه بر سر ناپیتای ماهیگیر آمده؟»
«بگو، عمو. اگر داستان است، برایم تعریف کن. عین خیالم نیست حقیقت داشته باشد یا نه.»
طاهر یاد ناپیتا میافتد، ماهیگیری که راهزنان مسلح او را به ضرب چاقو کشتند. شب چاقو خورد و صبح زود مرد بیچاره برگشت که دلورودهاش را جمع کند. همچنان که نفس آخر را میکشید، گفت: «همینجا گذاشتمش. در یک چشم به هم زدن دلورودهام ریخت.»»
حجم
۲۲۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۲۲۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه