دانلود و خرید کتاب صوتی کفش های خدمتکار
معرفی کتاب صوتی کفش های خدمتکار
کتاب صوتی کفش های خدمتکار نوشتۀ برنارد مالامود، ترجمۀ امیرمهدی حقیقت و حاصل گویندگی داریوش فرهنگ است. نشر سماوا این کتاب صوتی را که گزیدهای از مجموعه داستانهای کوتاه یک نویسندهٔ مشهور آمریکایی است، روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب صوتی کفش های خدمتکار
کتاب صوتی کفش های خدمتکار، گزیدهای از داستانهای کوتاه برنارد مالامود است؛ استاد داستان کوتاه مدرن و یکی از نویسندگان یهودی شناختهشده در آمریکا. تبار یهودی او، درونمایههای این فرهنگ را در نوشتههایش بازتاب داده و تلفیقی از آنها با داستان کوتاه آمریکایی پدید آورده است. داستانهای او سرشار از شیوایی و جستوجوگری است. مجموعۀ حاضر را نمونۀ عالی داستان کوتاه مدرن دانستهاند که مالامود آن را به کمال رسانده است. نسخۀ اصلی کتاب شامل ۵۵ داستان کوتاه است که مترجم در برگردان به پارسی، ۱۵ داستان را انتخاب و ترجمه کرده است. «کفشهای خدمتکار» نام یکی از این داستانها است. عنوان داستانهای ترجمۀ فارسی عبارتاند از باران بهاری/ بقالی/ زندگی ادبی لبن گلدمن/ اینجا دیگه عوض شده/ خمرهٔ جادویی/ عزادارها/ کتابخوانی در تابستان/ دلت بسوزد/ معذرتخواهی/ مرگ من/ آسانسور/ خنگها اول/ یادداشتهایی از یک بانو در ضیافت شام/ قبر گمشده.
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
شنیدن کتاب صوتی کفش های خدمتکار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره برنارد مالامود
برنارد مالامود، این نویسندهٔ آمریکایی در ۲۶ آوریل ۱۹۱۴ در نیویورک به دنیا آمد و در ۱۸ مارس ۱۹۸۶ در همین شهر از دنیا رفت. او هشت رمان و ۶۵ داستان کوتاه نوشت و در ۱۹۹۷ داستانهایش را در یک مجموعۀ ۶۲۹ صفحهای به چاپ رساند. مالامود در بین نویسندگان قرن بیستم آمریکا در کنار «سال بلو»، «نورمن میلر»، «پل آستر» و «فیلیپ راث» بهعنوان یکی از نویسندگان مهم آمریکایی - یهودی معرفی شده است. مالامود در ۳۷ سال زندگی هنری خود، برندۀ جایزۀ ملی آمریکا شد و جوایز متعدد دیگری از جمله جایزۀ پولیتزر و مدال طلایی را برای یک عمر دستاورد هنری از سوی آکادمی ملی هنر و ادبیات دریافت کرد. رمان «فروشنده» در ۱۹۵۸ جایزۀ کتاب سال یهودی، مجموعۀ داستان «خمرهٔ جادویی» در ۱۹۵۹ جایزۀ کتاب ملی آمریکا و رمان «کارچاقکن» در ۱۹۶۷ جایزۀ پولیتزر و جایزۀ ملی کتاب آمریکا را دریافت کرد.
بخشی از کتاب صوتی کفش های خدمتکار
«جورج فیشر هنوز بیدار بود. درازکش، به تصادفی فکر میکرد که در خیابان ۱۲۱ دیده بود. ماشین به مرد جوانی زده بود. او را به داروخانهای در برادوی برده بودند، صاحب داروخانه کاری از دستش برنیامده بود. منتظر آمبولانس شده بودند، مرد روی پیشخوان، در انتهای داروخانه افتاده بود، نگاهش به سقف بود، میدانست دارد میمیرد.
جورج برای این جوان که بهنظر میرسید اواخر دههٔ دوم زندگیاش باشد، عمیقاً متأسف بود. صبوریاش در ماجرا جورج را متقاعد کرده بود که آدم خیلی خوبی است. میدانست این جوان از مرگ نمیترسد، میخواست با او حرف بزند و بگوید خودش هم از مرگ نمیترسد، ولی کلمهها روی لبهای نازکش شکل نگرفته بودند و در حال خفگی با حرفهایی که نتوانسته بود بزند، به خانه رفت.
همانطور که در اتاق تاریکش دراز کشیده بود، صدای دخترش، فلورانس را شنید که کلید انداخت توی قفل. بعد صدای پچپچ او را با پاول شنید: «میخوای یه دقیقه بیای تو؟»
پاول بعد از مکثی گفت: «نه. فردا ساعت ۹ کلاس دارم.»
فلورانس گفت: «پس شببخیر.» و در را به هم کوبید.
جورج فکر کرد پاول اولین پسر حسابیای است که فلورانس باهاش بیرون رفته و فلورانس با او به هیچجا نخواهد رسید. فلورانس مثل مادرش بود. او هم نمیدانست با آدمحسابیها چطور تا کند. جورج سرش را بلند کرد و به بیتی نگاه کرد. کموبیش انتظار داشت بیدار شود، چون صدای افکارش به گوش خودش خیلی بلند بود. ولی بیتی تکان نخورد.
از آن شبهای بیخوابی جورج بود. اینجور شبها درست بعد از اینکه خواندن رمان جالبی را تمام میکرد، بیخوابی بهسراغش میآمد و همانجور درازکش تصور میکرد همهٔ ماجراهای رمان برای خودش اتفاق میافتد. شبهای بیخوابی، به چیزهایی که در طول روز برایش اتفاق افتاده بود هم فکر میکرد و حرفهایی به آدمها میزد که آنها در صورتش میدیدند، ولی هیچوقت از دهانش نمیشنیدند. به مرد جوان محتضر گفت: «من هم از مرگ نمیترسم.» به شخصیت اصلی زن رمان گفت: «تو تنهایی منرو درک میکنی. میتونم از این چیزها برات خیلی حرف بزنم.» به زن و دخترش هم گفت دربارهٔ آنها چی فکر میکند.»
زمان
۷ ساعت و ۵ دقیقه
حجم
۵۸۵٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد
زمان
۷ ساعت و ۵ دقیقه
حجم
۵۸۵٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد