دانلود و خرید کتاب صوتی دشت شقایق ها
معرفی کتاب صوتی دشت شقایق ها
کتاب صوتی دشت شقایقها خاطرات دوران جنگ محمدرضا بایرامی است که با گویندگی احسان چریکی در انتشارات نیستان منتشر شده است. این اولین اثر محمدرضا بایرامی است.
درباره کتاب صوتی دشت شقایق ها
دشت شقایقها به گفتهٔ خود نویسنده بهصورت روزنوشت و در فرصتهای کوتاهی که برایش ایجاد میشد، نوشته شده است؛ به همین دلیل جملات آن تلگرافی و کوتاه هستند. این اثر برخلاف خیلی از کتابهای خاطرات دفاع مقدس که مربوط به سردارها و پاسدارهاست، خاطرات یک سرباز ارتش است و مقطع زمانی آن از تیرماه تا اسفندماه سال ۱۳۶۶ را دربر دارد.
بایرامی در این اثر زندگی روزمره سربازان در جنگ و روشهای مقابلهٔ آنها با سختیها و دشواریهای آن دوره را نشان میدهد و بخش عمدهٔ خاطرات نیز مربوط به حضور او در مخابرات جبهه و شیوهٔ برقراری ارتباط بین سنگرهای گوناگون است.
کتاب صوتی دشت شقایق ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به مطالعهٔ خاطرات و داستانهای دفاع مقدس مخاطب این کتاب هستند.
درباره محمدرضا بایرامی
محمدرضا بایرامی در شال ۱۳۴۰ در اردبیل متولد شد. او نویسندهٔ معاصر ایرانی است که با کتاب کوه مرا صدا زد از قصههای سبلان، جایزه خرس طلایی و جایزه کبرای آبی سوئیس و نیز جایزه کتاب سال این کشور را بدست آورد. بایرامی در حال حاضر رئیس خانه داستان ایران است. او بابت نگارش رمانِ لمیزرع نیز جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را کسب کرده است.
بخشی از کتاب صوتی دشت شقایق ها
«نام و نام خانوادگی را نشانم داد. دقت کردم. راست میگفت. به نظر میآمد هر دوی آنها را غلط تایپ کرده و بعد با تیغ تراشیده و اصلاح کردهاند. بعدها که بیشتر دقت کردم، متوجهٔ نوع اشتباه شدم. در بخش نام، نوشته شده بود پرویز. در بخش نام خانوادگی بایرامی و در بخش نام پدر، پرویز. بعد انگار، سربازی که به کار تایپ گمارده شده بود، به نوشتهاش شک کرده بود چون به هر حال عقل داشت و میفهمید که پرویز بایرامی نمیتواند فرزند پرویز بوده باشد و لابد یکی از این پرویزها نادرست است. آن وقت بود که ظاهراً به کپی شناسنامهام نگاه کرده و دریافته بود که به جای پرویز اولی، باید بنویسد محمد رضا. با دقت، تیغ را به کار انداخته و این مهم را به سرانجام رسانده بود، اما بعد دریافته بود که پرویز دوم هم اشکال دارد و «پروتز» نوشته شده به جای پرویز. این بار فقط به تراشیدن دو نقطهٔ ت اکتفا کرده بود و چون در دستگاه تایپ، چیزی به نام دو نطقهٔ خالیِ زیر حرف تعریف نشده، زحمت آن نقطهها را با خودکار مشکی کشیده بود و... متصدی حق داشت. پرسیدم حالا من باید چهکار کنم؟ گفت باید بروی ادارهٔ نظاموظیفه و تاییدیه بیاوری. پرسیدم اگر تاییدیه بیاورم، مشکلم حل میشود؟ گفت: بله! نامه بدهند که شما خدمت کردهای، ما قبول میکنیم. روزهای بعد را در راه ادارهٔ نظام وظیفه سپری کردم. تازه آنجا معلوم شد که اوضاع خیلی خرابتر از چیزی است که تصور میکردهام. بعد از مدتها دوندگی و ناکامی و صف، سرانجام به جوابی رسیدم که باز هم منطقی بود و نمیتوانستم در موردش بحث کنم. متصدی گفت ببین آقا! شما اینجا فقط یه برگهٔ اعزام داری و هیچ پروندهای موجود نیست. الان ما اصلاً نمیدانیم که خدمتتان را تمام کردهاید و یا فراری شدهاید و یا... پرسیدم چهکار باید بکنم حالا؟ گفت چارهای نیست. باید بروید لویزان و لشکر خودتان را پیدا کنید و از آنها نامه بگیرید. گفتم چشم و تازه آنوقت بود که اصل مصیبت شروع شد. منی که با وجود تنگنای مالی شدید، حتی برای گرفتن باقیماندهٔ حقوق سربازی حاضر نشده بودم پایم را در محیط نظامی همین پادگان بگذارم، حالا باید بارها و بارها و بارها جلوی پادگان لویزان میرفتم و گردن کج میکردم تا بتوانم داخل بروم و خودم را به بخش مربوطه برسانم و هیچ نتیجهای هم نگیرم. داخل رفتن هم خودش پروژهای بود بسیار حقیرکننده و خارج از حوصله و توانایی من. باید ساعتها پشت نردههای پادگان منتظر میشدی تا سربازی پیدا شود و تو را تحویل بگیرد و ببرد و کارت را انجام بدهی و برگرداند. خودت به تنهایی حق تردد نداشتی. هر سرباز در هر بار رفتن، فقط سه نفر را میتوانست داخل ببرد. پادگان چنان بزرگ و درندشت بود که گاهی نیم یا یک ساعت پیادهروی میکردیم میان دفاتر. و اینجوری بود که میرفتم و میآمدم و هیچ نتیجهای هم نمیگرفتم. سرباز تو را تحویل جاییکه کار داشتی میداد و میسپرد که بعد از تمام شدنش، از جا تکان نخوری و توی محوطه هم پلاس نباشی که برای او مسوولیت دارد. باید صبر میکردیم تا خودش بیاید دنبالمان. گاهی چنان دیر میآمد که فکر میکردیم نکند ما را یادش رفته بوده اصلاً. آخرش هم هیچ جواب روشنی نمیدادند. تنها گفته این بود که پروندهات اشکال دارد و تبریز باید در این زمینه اقدام کند. حالا چرا تبریز؟! چون از شانس گل من، لشکر ۲۱ از تهران به تبریز منتقل شده و «باقیمانده» کمی از آن در پادگان برجای مانده بود. در بار یکی به آخر، گفته بودند که موضوع را به لشکر گزارش میکنند، اما من خودم سرباز بودم و محیط را میشناختم و میدانستم که دروغ میگویند. اوایل کار فکر میکردم که اشکال فقط در تایپیست بوده. احتمالاً به تعداد کافی کارت در اختیار او قرار نمیگرفت تا بتواند در صورت اشتباه، کارت مخدوش را کنار گذاشته و مشخصات را روی کارت جدیدی تایپ کند. یکی دیگر از نظرات یا تصورات این بود که به دلایل امنیتی، اول تعداد ترخیصیهای هر یگان را مشخص کرده و به همان تعداد کارت صادر کرده و میدهند که فرمانده امضاء کند و بعد مشخصات را وارد میکنند. یعنی زدن سرنا از سر گشادش و وارونه کاری!»
زمان
۵ ساعت و ۲۵ دقیقه
حجم
۲۹۸٫۲ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۵ ساعت و ۲۵ دقیقه
حجم
۲۹۸٫۲ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد