دانلود کتاب صوتی شیر و خورشید، راه و رسم دنیا با صدای منصور ضابطیان + نمونه رایگان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب صوتی شیر و خورشید، راه و رسم دنیا اثر نیکولا بوویه

دانلود و خرید کتاب صوتی شیر و خورشید، راه و رسم دنیا

انتشارات:رادیو گوشه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۴از ۲۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صوتی شیر و خورشید، راه و رسم دنیا

کتاب صوتی شیر و خورشید، راه و رسم دنیا نوشتهٔ نیکولا بوویه و ترجمهٔ ناهید طباطبایی و با صدای منصور ضابطیان است و رادیو گوشه آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب صوتی شیر و خورشید، راه و رسم دنیا

نیکلا بوویه، جهانگرد سویسی، در سال ۱۹۲۹ در نزدیکی ژنو به دنیا آمد. او در خانواده‌ای فرهنگی و روشنفکر پرورش یافت و از جوانی دغدغهٔ سفر و شناخت دنیا و مردم آن را داشت، بنابراین از هفده‌سالگی به سفر پرداخت و ۳۰ سال به این کار ادامه داد. حاصل این جهانگردی ۴ سفر بزرگ به اقصی‌نقاط جهان است که شرح آن را در ۴ کتاب مجزا آورده است. یکی از این کتاب‌ها به نام راه‌ورسم دنیا به توصیف تجارب و دیده‌های نیکلا از سفری می‌پردازد که خود آن را «راه خیبر» نام می‌دهد و از سال ۱۹۵۳ تا ۱۹۵۴ ادامه می‌یابد. در این سفر نیکلا به همراه دوستش، تی‌یری، سوار بر فیات توپولینو خود از کشورهای ایران، ترکیه، و پاکستان دیدن می‌کند. این سفر که از یوگسلاوی آغاز شده به افغانستان ختم می‌شود.

نیکلا معتقد بود که «سفر احتیاج به دلیل ندارد، بلکه خودش دلیلی کافی است. هر مسافر در ابتدا خیال می‌کند که سفر را خواهد ساخت، اما دیری نمی‌گذرد که متوجه می‌شود این سفر است که او را می‌سازد.»

کتاب صوتی شیر و خورشید، راه و رسم دنیا ترجمهٔ بخشی از راه‌ورسم دنیاست که به تجارب و مشاهدات نیکلا در ایران اختصاص دارد. این کتاب به چند دلیل یکی از مهم‌ترین سفرنامه‌هایی است که به ایران پرداخته. مهم‌ترین دلیل، قدرت نویسندگی نیکلا بوویه است. او که از تخیل فوق‌العاده، قدرت تصویرپردازی عالی، نثر روان و شاعرانه برخوردار است، از آن‌ها کمک می‌گیرد تا ایرانِ آن زمان را به تصویر بکشد.

دلیل بعدی انتخاب این متن شناختِ تازه‌ای است که از خود «سفر» به دست می‌دهد. سفر به مثابهٔ کشف‌وشهودی که طی آن برای مسافر حاصل می‌شود و مرتبهٔ آن را از یک حرکت ساده برای رسیدن به مکانی تازه، به حرکتی در جهت شناخت خود و جهان بدل می‌کند و رفته‌رفته تبدیل به یک هنر می‌شود؛ هنر سفر کردن. و دیگر اینکه این سفرنامه که به قلم یک جهانگرد ـ نویسنده نوشته شده، بی‌هیچ‌گونه پیش‌داوری و قضاوت، تصویر روشنی از ایران سال‌های ۱۳۲۰ به دست می‌دهد که بسیار جذاب و دلنشین است.

در این سفرنامه با اقوام ایرانی، تاریخ و جغرافیا و جامعه‌شناسی هر منطقه و همچنین اوضاع سیاسی آن سال‌ها (ملی شدن نفت) و نیز جریان‌های روشنفکری حاکم بر پایتخت آشنا می‌شویم.

 این سفرنامه، بیش از آنکه یک سفرنامه باشد، اثری ادبی است که چه‌بسا برای مخاطب ادبیات دلنشین خواهد بود.

شنیدن کتاب صوتی شیر و خورشید، راه و رسم دنیا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب صوتی را به دوستداران سفرنامه‌های قدیمی‌ای که خارجی‌ها دربارهٔ ایران نوشته‌اند پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از  کتاب صوتی شیر و خورشید، راه و رسم دنیا

«روز کوتاه بود. از ظهر چراغ‌ها را روشن می‌کردند. بوی خفیف نفت و طنین برخورد پاروها بر برف، روزها را در خود می‌پیچید. گه‌گاه، ترانه‌ها و صدای نیِ یک جشن عروسی ارمنی، ما را از میان دانه‌های برف به حیاط همسایه‌ای می‌کشاند. در طول روز چای داغ، شکم‌مان را گرم و حواس‌مان را جمع نگه می‌داشت. هر چه شهر بیش‌تر در گرفتگی زمستان فرومی‌رفت، حال ما هم بهتر می‌شد. این موضوع انگار باعث نگرانی صاحب‌خانه‌مان، شوشانیک بیوه، که اغلب به دیدار ما می‌آمد، می‌شد: این‌که آدم

به ارادهٔ خود از جایی دور بیاید و این‌جا ساکن شود، به نظرش عجیب می‌آمد. اول، او فکر می‌کرد که اگر هنوز در جاده‌ها بودیم، حتماً ما را تا خانه‌مان تعقیب می‌کردند. او مانند بلدرچینی چاق با پیش‌بند سیاه، گوشهٔ اتاق من نشسته بود، و با نگاهی سرزنش‌بار و عبوس، به تخت سفری، زمین لُخت، پنجرهٔ پوشیده از مجله‌های کهنه، سه‌پایهٔ نقاشی یا ماشین‌تحریر نگاه می‌کرد.

«پس این‌جا چه می‌کنید؟»

«به شاگردهایم درس می‌دهم.»

«روزها چی؟»

«دارید می‌بینید، یادداشت برمی‌دارم، می‌نویسم.»

او درحالی‌که انگشت‌هایش را می‌شمرد گفت: «اما من هم می‌نویسم... به ارمنی، فارسی، انگلیسی، این‌که کار نیست.»

بعد خیلی زود این وضعیت دشوار را ترک کردیم تا به اخبار محله که حسابی به آن وارد بود، برسیم؛ روزنامه‌فروش از پُرخوری مُرده بود... دختر بقال داشت تصویر بزرگی از چهرهٔ شاه را تمام می‌کرد، تمامش از تمبرهای کهنه‌ای بود که حدود دو سال جمع کرده بود، می‌خواست خودش به تهران برود و آن را به او تقدیم کند. لعنتی... دباغ خیابانِ شهناز، شب پیش سی هزار تومان در قمار باخته بود، بدون این‌که خم به ابرو بیاورد. به این‌جا که رسیدیم گوش‌هایم را تیز کردم. این خیلی پول بود، و شایعات ارامنه در مورد ارقام هرگز غلط از آب درنمی‌آمد.

شهر هنوز آخرین ثروتمندان خود را داشت که خوب قایم شده بودند، و از آن‌ها چندان سودی نمی‌برد. اکثر آن‌ها، مالکانی بزرگ، مثل آقای «میم» بودند که زیر ظاهری ژولیده پنهان شده و منتظر بخت بودند. آن‌ها، بیمناک از این‌که خود را با سرمایه‌گذاری در محل لو بدهند، مال می‌اندوختند، و مازاد عایدی خود را در بانک‌های خارجی می‌گذاشتند؛ یا پشت درهای بسته، با مبالغی افسانه‌ای، قمار می‌کردند. دباغِ لعنتی... که چنین جسورانه باخته بود، حداقل مالک صد روستا، از خوی تا میانه بود. یک روستای متوسط حدود بیست هزار تومان عایدی داشت. بنابراین او می‌توانست روی عایدی سالانهٔ دو میلیون تومان حساب کند و این ضرر ناچیز بود.

در طول زمانی که این داستان در بازار سر زبان بود، در ذهن فقیران که اکثریت بزرگ شهر را تشکیل و چهرهٔ واقعی آن را نشان می‌دادند، چه می‌گذشت؟ مهم نبود. آن‌ها می‌دانستند که لعنتی روزی سه‌بار شکمش را پُر از غذا می‌کند، که بعد از کام گرفتن از یکی دو زن، زیر لحاف‌های کافی می‌خوابد و با یک اتومبیل سیاه می‌گردد. و بعد از آن تخیل‌شان عاجز می‌ماند. خوش‌گذرانی در جایی متوقف می‌شد که نه کتابی بود ــ که اگر بود هم نمی‌توانستند بخوانند ــ نه سینمایی که داستان‌های بیگانه را برای‌شان جلوه‌گر کند و نمونه‌ای از آن به دست بدهد. آن‌ها وقتی به خانهٔ یک آدمِ ثروتمند راه می‌یافتند، که برای انجام برخی از کارهای خانگی بود، به‌زحمت تا جایی می‌رفتند که از خانه‌های محقر خودشان، مجهزتر باشد. همچنین آن‌ها از فکر کردن به سی هزار تومان عاجز بودند، همان‌طور که ما از فکر کردن به یک میلیارد دلار. آرزوی آن‌هایی که چیزی نداشتند از پوست و شکم تجاوز نمی‌کرد. خوردن و پوشیدن، آرزوی دیگری برای‌شان باقی نمی‌گذاشت اما آن‌ها غذایی نمی‌خوردند، و در سرمایی لاینقطع، در برف پابرهنه راه می‌رفتند. به خاطر این تفاوت در تخیل، ثروتمندان نیز در تخیل مردم، جایگاه خود را گم می‌کردند. آن‌ها آن‌قدر نادر و دورازدسترس بودند که به حساب نمی‌آمدند. شهر، حتی در رؤیاهای‌شان هم با فقر آن‌ها مهربان بود؛ بشیران خوش‌خبر که از جایی دیگر به عاشق مژده می‌دادند، یا سفرهایی که بشارت می‌دادند. خیلی متواضعانه از شعری عالی نتیجه می‌گرفتند که سه دیگ برنج و گوشت گوسفند و شبی در میان ملافه‌های سفید در انتظار آن‌هاست.»

نظرات کاربران

مسلم عباسپور
۱۴۰۱/۰۵/۳۰

منصور ضابطیان، صدایش، کتاب، سفر، شهریور 20. مگر میشه نشنید؟! منصور ضابطیان،چشم های من و خیلی هاست برای دیدن آنچه ندیدیم و باید ببینیم. چشم هایم در تمام سفرنامه هایش سفر کرده است. در تمام منظره هایش به منظر زیبایی مهمان

- بیشتر
عباس نصراللهی
۱۴۰۱/۰۹/۱۷

ایران از نگاه یک اروپایی که از یک سرزمین سبز و پر آب وارد سرزمینی خشک و کویری میشود در هفتاد سال پیش جالب و آموزنده بود.

شاداب
۱۴۰۱/۰۹/۰۸

ما آمده بودیم تا دنیا را ببینیم نه اینکه به آن شلیک کنیم ...

معصومزاده
۱۴۰۱/۰۹/۰۶

زیاد جالب نبود نویسنده خیلی مبهم و تودرتو توضیح داده بود

زمان

۶ ساعت و ۱۴ دقیقه

حجم

۸۵۷٫۳ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

زمان

۶ ساعت و ۱۴ دقیقه

حجم

۸۵۷٫۳ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

قیمت:
۸۹,۰۰۰
تومان