دانلود و خرید کتاب صوتی خزه
معرفی کتاب صوتی خزه
کتاب صوتی «خزه» رمانی از هربر لوپورّیه، نویسنده و نمایشنامهنویس فرانسوی همراه با ترجمهای از احمد شاملو است. این اثر را استودیو نوار با گویندگی تایماز رضوانی منتشر کرده است.
درباره کتاب صوتی خزه
داستان «خزه» قصهٔ زندگی یک روزنامهنگار و نویسنده است؛ شخصی که خود نیز در جنگ خدمت نموده و زندگی شخصیاش در سایهٔ جنگ جهانی دوم و اشغال نظامی فرانسه توسط آلمان نازی، دچار تغییرات ناگوار و دلخراشی شده است. همسر و فرزندان او در یک حملهٔ هوایی از بین رفتهاند و او تصمیم میگیرد به ناشناختهترین مکان ممکن برود تا بهنوعی از این واقعه بگریزد. او بعدها با آشنا شدن ساکنان روستایی که بدان پناه برده است، از ترس بازگشتن حس نوعدوستیاش، تصمیم میگیرد از روستا برود. خزه یکی از آثار مشهور ادبی جهان است و تصویری از وقایع جنگ جهانی دوم در فرانسه را نشان میدهد که روحیه و زندگی مردم شهری و روستایی را در روزگار جنگ به نمایش میگذارد. خزه روایتی است از فرانسهٔ تحت اشغال نازیها در جریان جنگ جهانی دوم، مردم جنگ زدهای که به نوع رقتباری روزگار میگذرانند، داستان توحشی که در روح بازماندگانش، چه برندگان و چه بازندگان، تنها وحشت را به یادگار میگذارد.
کتاب صوتی خزه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به ادبیات جنگ پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب صوتی خزه
«کنج میدانچهئی که یک کوره راه ازش جدا میشد و از کنار مزارع میگذشت تا آن دور دورها به شهر برسد قهوهخانهئی پیدا کردم به اسم قهوهخانهی مسافران که دارو ندارش یک آبجو گندیده بود.
زنک صاحب قهوهخانه انگار مرا مشتریی چاق و چلهئی تشخیص داد، چون سرش را آورد جلو درِ گوشم گفت دو تکه نان و یک لقمه گوشت هم تهِ بساطش پیدا میشود به شرطی که صدایش را درنیارم و ضمنآ سرِ کیسه را هم شُل کنم... وقتی میخواست رقم مبلغ را بگوید جانش داشت بالا میآمد. رقم وحشتناکی بود اما قبول کردم. چشمکی زد و انگشتش را گذاشت رو لبهایش که یعنی جُرم را در سکوتِ رازداری انجام باید داد.
تالار کوچک قهوهخانه پُر از جمعیت بود. آدمهائی که سنگین راه میرفتند و خشن حرف میزدند.
از لای دری نیمه باز سگ نکرهئی آمد تو خودش را به پاهای من مالید. زبان دراز و سرخش از یک ورِ دهن مرطوبش آویزان بود. باش مشغول بازی شدم... باوجود این که هوای دم کردهی بیرون بیچارهکننده و سر به سر گذاشتن با حیوان لذتبخش بود میدانستم آنجا بند بشو نیستم. من از مالیخولیای خودم میگریختم. میخواستم هرچه زودتر راه بیفتم بروم خودم را تو یکی از دهات دفن کنم. کمترین چیزی که ازم ساخته بود این بود که کاری کنم دست کم از قبر خودم خوشم بیاید.
شهری که چندتا از خانههایش را در انتهای راه دیده بودم از ایستگاه بیش از آن فاصله داشت که آدم پیاده طی کند اما چون نزدیک ایستگاهِ راهآهن قرارداشت به پاریس نزدکتر از آن بود که برای اقامت انتخابش کنم... از این شهرِ ناشناس ــ که خودم نخواستم بشناسمش ــ پیشاپیش خوشم نیامده بود.
سگ با آن دندانهای سوزنیش به شوخی دستم را گاز میگرفت. چشمهایش زیر انبوهی پشم از شرارت برق میزد. راستی راستی خوشگل بود. روی پاهایش که مینشست تقریبآ هم هیکل یک آدم میشد. همدم بانمکی پیدا کرده بود. تازه داشتم باش اُخت میشدم و از این که ناچار بودم به همان زودی ولش کنم بفهمی نفهمی احساس ناراحتی میکردم.»
زمان
۱۱ ساعت و ۳۷ دقیقه
حجم
۴۹۰٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱۱ ساعت و ۳۷ دقیقه
حجم
۴۹۰٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد