دانلود و خرید کتاب صوتی عادت می کنیم
معرفی کتاب صوتی عادت می کنیم
کتاب صوتی عادت می کنیم نوشتهٔ زویا پیرزاد است. فاطمه معتمدآریا گویندگی این کتاب صوتی را انجام داده و نوین کتاب گویا آن را منتشر کرده است. این اثر صوتی رمانی است دربارهٔ ۳ زن با ۳ جهان مختلف. رمان حاوی درونمایههای اجتماعی است.
درباره کتاب صوتی عادت می کنیم
کتاب صوتی عادت می کنیم که نویسندهٔ آن رمان چراغ ها را من خاموش می کنم را نیز در کارنامهٔ ادبی خود دارد، رمانی است که زندگی ۳ زن از ۳ دنیای مختلف را روایت میکند. موضوعاتی که در این کتاب مطرح میشوند یا در گذشته در جامعه بودهاند و یا در حال حاضر در جامعه میتوان آنها را بهوضوح مشاهده کرد. یکی از این زنها «آرزو» است. او ۴۱ سال دارد و از همسرش جدا شده است. ۳ شخصیت مهم این کتاب، آرزو، مادر او و دخترش است که از ۳ نسل مختلف هستند. در طول این داستان، آرزو میکوشد آژانس پدری خود را مدیریت کند و به اطرافیان خود نشان دهد که میتواند به عنوان یک فرد مستقل زندگی کند.
میتوان به این کارِ آرزو به چشم سنتشکنی نگریست. یکی از جذابیتهای این کتاب نیز درواقع همین است که در آن آرزو سعی میکند همهٔ بتهایی را که تابهحال دربارهٔ مردان ساخته شده، بشکند و نشان دهد که زنان نیز میتوانند هر کاری را انجام دهند.
یکی از مهمترین ویژگیهای کتاب عادت میکنیم این است که در آن، زنان نقش محوری داستان را دارند و قهرمان داستان نیز یک زن است. همچنین یکی از مهمترین اهداف کتاب صوتی عادت میکنیم مبارزه با مردسالاری و شکستن برخی از بتهایی بوده که از مردان ساخته شده است.
شنیدن کتاب صوتی عادت می کنیم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
شنیدن این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره زویا پیرزاد
زویا پیرزاد در سال ۱۳۳۱ در آبادان به دنیا آمد. او نویسندهٔ ارمنیتبار اهل ایران است که سال ۱۳۸۰ با رمان «چراغ ها را من خاموش می کنم» جوایز گوناگونی دریافت کرد. مجموعه داستانهای کوتاه «طعم گس خرمالو»، «یک روز مانده به عید پاک» و «مثل همه عصرها» و نیز رمان «عادت می کنیم» هم از دیگر آثار مشهور این نویسنده هستند.
بخشهایی از کتاب صوتی عادت می کنیم
«برای سومین بار گفت: «چرا؟»
محسن سر زیر انداخت. طرهی موی صاف و سیاه رسید تا نوک دماغ: «اشتباه کردم خانم صارم، ببخشید.»
آرزو به شیرین نگاه کرد که ابرو و شانه بالا داد و با پاککن چیزی را پاک کرد. دوباره به محسن نگاه کرد: «سر بالا بگیر، توی چشمهام نگاه کن و بگو چرا؟ پول برای چی لازم داشتی؟ قرض داری؟ مریض داری؟»
محسن سربلند کرد موها را پس زد و سعی کرد پلک نزند. لب گزید. پا به پا شد به حیاط نگاه کرد و بالاخره پلک زد و دو قطره اشک افتاد روی گونهها: «اشتباه کردم خانم صارم.»
«تا دلیلش را نفهمم ببخشید و اشتباه کردم به دردم نمیخورد. بگو پول برای چی میخواستی؟ لازم داشتی یا فکر کردی داری زرنگی میکنی؟» نگاه از مرد جوان گرفت و خیره شد به تقویم روی میز.
محسن دست کشید به هر دو گونه و من و من کرد: «میخواستم برای مادر، چیز ... ماشین رختشویی بخرم»
آرزو چند لحظه زل زد به محسن. بعد به شیرین نگاه کرد. بعد به عکس پدر روی دیوار بعد به یکی از کشوهای میز که نیمهباز بود. یکهو داد زد: «گمشو بیرون. نه فقط احمقی که دروغگو هم هستی. بیرون»
محسن زد زیر گریه: «ببخشید غلط کردم، نامزدم گفت اگر دستبند طلا نخرم نامزدی بی نامزدی.»
شیرین دست کشید به پیشانی و سر تکان داد. آرزو تکیه داد به پشتی صندلی و به حیاط نگاه کرد. توی باغچه دو گنجشک از یکی از زیرگلدانیها آب میخوردند.»
زمان
۰
حجم
۰
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۰
حجم
۰
قابلیت انتقال
ندارد