دانلود و خرید کتاب صوتی اگر بودی میگفتی
معرفی کتاب صوتی اگر بودی میگفتی
کتاب صوتی اگر بودی میگفتی نوشته عصمت عباسی است و با صدای خود نویسنده منتشر شده است. این کتاب را نشر روشنگران و مطالعات زنان منتشر کرده است.
درباره کتاب اگر بودی میگفتی
کتاب اگر بودی میگفتی زندگی زنان خانهداری را روایت میکند که سالها است وجودشان نادیده گرفته میشود. نویسنده در این کتاب سعی کرده است با پس زدن لایه روزمرگی، نشان دهد که دنیای زنان خانهدار فقط خاکستری نیست. کتاب اگر بودی میگفتی داستان زندگی یک زن بزرگسال خانهدار است که از زمان خرید خود از میوهفروشی تا آشپزخانه هر آنچه اتفاق میافتد را بیان میکند. کتاب صوتی اگر بودی میگفتی در پس سادگی میتواند آنچه را از زندگی یک زن خانهدار باید فهمید و درک کرد را به تصویر بکشد. این کتاب روایتی جذاب است از زنانی که آنها را نادیده میگیریم.
شنیدن کتاب اگر بودی میگفتی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب اگر بودی میگفتی
کلید را از کیفم درآوردم، انگشتهایم همچنان گزگز میکردند. طوری که راحت نتوانستم کلید را توی سوراخ قفل فروکنم. همان طور که داشتم با در کلنجار میرفتم، باز صدای ابراهیم آقا را شنیدم که شروع کرد به قربان صدقه رفتن.
«ابراهیم فدای شما خانوم. شما که دیگه از خانومی هم یه چیزی اونورتر رفتین. ایشالا خدا عمر با عزت بهت بده. »
با تعجب برگشتم تا ببینم کدام کارم این قدر به دلش چسبیده، که دیدم پشتش به من است و دارد با خانم پارسا همسایه روبرو حرف می زند.
خانم پارسا طبق معمول با یکی از آن پیراهنهای گل دار شاد و آستین کوتاهش، پای بدون جوراب و ناخنهای لاکزده، با آن موهای کوتاه و پرپشت خاکستری، بدون روسری، آمده بود بیرون و مشغول پذیرایی از گربههای محل بود.
این گربهها هم موجودات زبلی هستند. نمیدانم از کجا میفهمند، چون تا در خانه باز میشود، توی پیاده رو صف میکشند و بدون هول زدن منتظر میمانند تا خانم پارسا سر حوصله لبهی کیسه فریزرهای محتوای غذا را مثل گونیهای برنج و حبوبات بقالیهای قدیم، لوله کند و کنار دیوار بچیند. گربهها در تمام این مدت، در کمال متانت، انتظار میکشند تا سرو غذا کامل و مشغول شوند.
قبلاً هر بار که خانم پارسا را با این سر و شکل میدیدم، از ترس این که یک مامور سربرسد و او را به جرم بدحجابی که چه عرض کنم، بیحجابی بازداشت کند، به مرز سنکوپ می رسیدم. یکی دوبار هم که تعجبم را از دل و جرئتش ابراز کردم، با لحنی حق به جانب گفت:
«وا! دختر جون. تو هم یه چیزی میگیا. مگه چی کار کردم که بگیرنم؟ من که نمیخوام برم بیرون قربونت برم. فقط میخوام غذای این حیوونکی یا رو بهشون بدم.»
در قاموس خانم پارسا «بیرون آمدن» با «بیرون رفتن» فرق میکند.
خوشبختانه تا به حال هیچ مشکلی از این بابت برایش پیش نیامده است.
با اشاره سر سلام و علیکی کردم.
بالاخره بعد از دو سه بار آزمون و خطا، در باز شد و رفتیم توی حیاط.
ابراهیم آقا یک ریز حرف میزد و تعریف میکرد. البته این بار همهاش از خانمی و محبت من و شخصیت و سخاوت آقای مهندس، که همان بهرام شوهرم است. گذشته از این که در شخصیت آقا هیچ شکی نیست، ولی در داشتن عنوان مهندسی و سخاوتش یک کمی تردید است!
در مورد خانمی خودم هم، هیچ شکی ندارم، گرچه مامان چنین اعتقادی ندارد. شاید هم نظرش درست باشد. همیشه من را روبروی تو میگذاشت. نظم و انضباط و آرامش تو، در برابر شلختگی و شلوغی من.
همیشه من را با متر و معیار تو سنجیده است.
زمان
۴ ساعت و ۲۰ دقیقه
حجم
۲۳۸٫۸ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۴ ساعت و ۲۰ دقیقه
حجم
۲۳۸٫۸ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
کتاب "اگر بودی میگفتی" از نظر گره زدن هر فصل از داستان به یک دستور غذا به "مثل آب برای شکلات" و از نظر نثر روان و بیان مشکلات زندگی یک زن خانهدار به "چراغها را من خاموش میکنم" شبیه
کتاب شیرینی بود اما به نظرم باید اسمش رو میگذاشتند زیر سیگاری،،، چون تعداد دفعات سیگار کشیدن افراد مختلف خانواده به مراتب بیشتر از دیالوگ «اگر بودی میگفتی» هستش... حتی نوع برخورد با این ناهنجاری در جوانان رو هم خیلی سرد نشون میداد...
غمگینترین کتابی که خوندم
گرچه با سبک زندگی من جور نبود اما شیرین بود😊