دانلود و خرید کتاب صوتی جیرجیرک
معرفی کتاب صوتی جیرجیرک
کتاب صوتی جیرجیرک اثری از احمد غلامی روزنامنگار و نویسنده ایرانی است که با صدای اشکان عقیلیپور میشنوید.
درباره کتاب صوتی جیرجیرک
در این کتاب داستان سه دوره از زندگی یک ده چهلی را میشنوید. دوره نوجوانی، جوانی و میانسالی مردی به نام بابک.
پدر بابک عاشق فوتبال است و او در نوجوانی به خاطر پدرش مجبور است به این ورزش علاقه زیادی نشان دهد اما عشق واقعی او روزنامهنگاری است. این علاقه به روزنامهنگاری او را درگیر جریانات سیاسی و حوادث کوی دانشگاه در سال ۷۸ میکند. در حالی که یک دوره هم به عنوان رزمنده در جبهه بوده بوده است.
این اثر که چند زمان مختلف دارد به شیوه جریان سیال ذهن و تداعی آزاد روایت می شود و مثل موجی هیجانات و احساسات شما را به بازی میگیرد. جاهایی از داستان نیز از زندگی خود نویسنده الهام گرفته شده است. غلامی هم روزنامه نگار است و دروان سربازیاش مصادف با جنگ ایران و عراق بوده و البته جنگ موضوع غالب آثار او است.
شنیدن کتاب جیرجیرک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به ادبیات داستانی به ویژه داستاننویسی معاصر ایران مخاطبان این کتاباند.
درباره احمد غلامی
احمد غلامی روزنامهنگار و نویسنده اهل شهر ساوه و متولد سال ۱۳۴۰ است.
احمد غلامی به دلیل شغل پدرش از کودکی در شهرها و روستاهای گوناگون زندگی کرد و روزنامه نگاری را از دهه ۶۰ آغاز نمود. روزنامه اطلاعات اولین روزنامهای بود که غلامی با آن کار کرد. دوره سربازی غلامی با جنگ همزمان بود و این موضوع در بسیاری از آثارش موضوع اصلی است.
داستان فعلاً اسم ندارد احمد غلامی برگزیده دوره سوم جایزه هوشنگ گلشیری در سال ۱۳۸۱ شد. کفش های شیطان را نپوش، تو می گی من اونو کشتم، و آدمها از دیگر آثار این نویسنده زبردست ایرانی است.
بخشی از کتاب جیرجیرک
" بابک خوابت برده؟" پدرم از کنار زمین دوید و آمد بالای سرم و با لگد زد به پهلوم و گفت: " الاغ چه وقت خوابه؟!..." خدایا، چه میشد پدر من یدیزاگالو نبود و هر روزِ خدا، هر ساعتی کنار زمینِ فوتبال برای تماشای بازیام پِلاس نبود؟! وقتی از کارهاش دستبهدامن مادر شدم، گفت: " بابک، میدونی که پدرت حرف منو نمیخره..." مادرم مُنیرهسادات، یکی از آن بختبرگشتههای روزگار بود که دست تقدیر چنان ضربهای پس کلهاش زده بود که از جا بلند شدنش محال بود. اگر اندکامیدی هم به اقبالش داشت، با ازدواج با پدرم از بین رفت. مادرم وقتی عصبانی میشد، چادرش را سر میکرد و میگفت: " برمیگردم ولایت خودمون، اونجا محضِ پدرم احترامم رو دارن." پدرش یکی از خوانین اردبیل بود. مادر چادرش را سر میکرد و سفر دورودرازی میرفت، سفر به خانهٔ همسایه: عصمت!
که چانهاش همیشه پر از حرف بود. وقتی میآمد از مادر سیبزمینی یا پیاز بگیرد ساعتها دَمِ در حرف میزد. حتا نفس هم نمیکشید که مبادا کسی حرفش را قطع کند. به مادر پناه بردم که بگوید پدر دست از سر کچلم بردارد.
گفتم: " اگه من نخوام فوتبالیست بشم کی رو باید ببینم؟..." اینجور موقعها که میشد مادر رنگ عوض میکرد و میگفت: " همین یه دونه پسرو داره، اختیار اونو هم بگیرم؟" دیگر کاریاش نمیشد کرد.
گفتم: " مامان قول میدم فوتبالیست بشم، فقط به پدر بگین هر کجا بازی دارم نیاد."
مادر گفت: " اختیار مرد دست خودشه!"
گفتم: " پادرمیونی کنین و بگین فقط بازیهای مهم رو بیاد." مادر چادرش را سر کرد و این یعنی ختم مذاکرهٔ فیمابین و گفت: " حالا دیگه از بابات کسرِ شأنت میشه؟" داشتم بدهکار هم میشدم. قال قضیه را کندم.ولش کن بابا... بگذار هر چهقدر میخواهد خون بیاید. من دلم نمیخواهد اسیر شوم. از اسارت متنفرم. از قفس بیزارم. سوت... باز هم سوتِ خمپاره.
کتفم ترکش خورده. مثل اینکه میخی در آن فرو کرده باشند. دهانم خشک شده اما هنوز میتوانم بدوم. بلند میشوم، باید برگردم عقب، خمپارهها پایکوبی میکنند: " گُپ گُپ..." هنوز رمق دارم خودم را به عقب برسانم. مگر من از حمیددراز و مسعود چی کم دارم؟ آن وقت که توی زمین چمن با دهان روزه پنجبار دوِصد متر میدویدیم، اینها کجا بودند؟! سَراب و خاکریز آنقدر باهم قاطی شدهاند که انگار همهچیز تا نیمه در آب است. من عاشقِ سرابم. هم هست، هم نیست. الان برای من هست، میخواهم برسم به خاکریز و از آن بالا بروم و شیرجه بزنم توی آب. خاکریز نزدیک و نزدیکتر شد. از خوشحالی افتادم و بلند شدم.
زمان
۱ ساعت و ۴۳ دقیقه
حجم
۲۳۶٫۴ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱ ساعت و ۴۳ دقیقه
حجم
۲۳۶٫۴ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
کتاب در خصوص خاطرات جسته گریخته از گذشته و جنگ ایران است . شخصیت اصلی با ضمیر شخص مفرد حرف میزند. متن روان است و طنز آمیز و خودمانی. کتاب خیلی قابل توجهی نبود ولی شیوا و تمیز نوشته شده