کتاب سکه ای از آسمان
معرفی کتاب سکه ای از آسمان
کتاب سکه ای از آسمان نوشتهٔ جنیفر ال. هالم و ترجمهٔ شهلا انتظاریان است. نشر افق این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی یک رمان خارجی که برای نوجوانان نگاشته شده است.
درباره کتاب سکه ای از آسمان
کتاب سکه ای از آسمان در سال ۲۰۰۶ منتشر شد. این رمان نوجوان نوشتهٔ جنیفر ال. هالم است. جنیفر ال. هالم در این رمان داستانی زندگی «پنی»، دختری یازدهساله را در تابستان سال ۱۹۵۳ روایت کرده است. او در رؤیای تابستانی سرشار از بستنی خامهای گردویی، شنا و بیسبال به سر میبرد، اما اوضاع به این سادگی پیش نمیرود. او نمیتواند شنا کند چون مادرش میترسد او بیماری فلج اطفال بگیرد. مهمتر اینکه عموی مورد علاقهاش توی اتومبیل زندگی میکند. مادربزرگش هم تا حرف از پدر پنی یعنی یکی از پسرهایش میشود، شروع به گریهکردن میکند. او چگونه با این همه مشکل کنار میآید؟ بخوانید تا بدانید. این رمان در ۲۲ فصل نگاشته شده است.
خواندن کتاب سکه ای از آسمان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به نوجوانانی که به خواندن رمان علاقه دارند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سکه ای از آسمان
«محیط بیمارستان مثل محیط خانه و همسایههاست و بعد از مدتی همهٔ پرستارها و دکترها و حتی همه کارمندان آن را میشناسم. من پرستارها را به دکترها ترجیح میدهم چون بیشتر با آدم حرف میزنند، غذا میدهند، ملافهها را عوض میکنند و کمک میکنند که حمام برویم، باور کنید این کارها خیلی سخت است، آنهم موقعی که فقطیک دست دارید و به زحمت از رختخواب بیرون میروید. من راست دست هستم و حالا هیچ کاری نمیتوانم بکنم. برای چیزهای کماهمیت از همه بیشتر دلم تنگ شده، چیزهایی مثل مسواک زدن دندان یا تکه کردن غذا یا حتی شانه کردن موهایم که ظاهری مسخره دارد. تا حالا نمیدانستم یک دست چهقدر برای آدم مهم است.
دکتر من یعنی همان گریگوری پک خیلی مهربان است و دکتر خانوادگی ما، دکتر لتروپ، هر چند روز یکبار به دیدنم میآید ولی بیشتر دکترهای اینجا را نمیشناسم. تعجبی ندارد که مادرم از پرستاری استعفا داد. هر صبح یک دسته دکتر میآیند و بیدارم میکنند و به من سیخ میزنند یا تشویقم میکنند و طوری دربارهٔ من با هم حرف میزنند که انگار اصلاً خودم اینجا نیستم. مثلاً میگویند: «طبق گزارش، مریض در زیر شبکهٔ بازو هیچ حسی ندارد.» و بعد شروع میکنند به حرف زدن دربارهٔ داروهای بیمعنی. یک روز صبح آنقدر حالم گرفته بود که حرفشان را قطع کردم و با صدای بلند گفتم: «مریض همین الان باید برود دستشویی!» و همین باعث شد فوری از اتاق بروند بیرون.
کلی ملاقاتکننده دارم؛ مادرم هر صبح میآید و وقتی او میرود، سروکلهٔ میمی و پاپپاپ آفتابی میشود. خانوادهٔ پدریام هم بعدازظهرها میآیند و باز مادرم عصر، بعد از تمام شدن کارش، میآید. به گمانم یک نفر وقت ملاقاتها را تنظیم کرده تا مبادا جنگ جهانی سوم اتفاق بیفتد.
عموهایم مثل همیشه برایم کادو میآورند. عمو نانزیو برایم دمپایی خوشگل ابریشمی میآورد که دورش خز خرگوش دارد با یک ربدوشامبر همرنگ آن. عمو رالفی برایم یک جعبه شیرینی گردویی میآورد، و عمو پائولی چندتا کتاب کمدی آرچی که زیاد از آنها خوشم نمیآید ولی از هیچی بهترند. آخر دخترهایی مثل بتی و ورونیکا مرتب از آرچی و ریجی حرف میزنند. مهمترین هدیهٔ من یک رادیوست که عمو سالی به من میدهد تا هیچیک از بازیها را از دست ندهم. همهٔ عموهایم به ملاقاتم میآیند بهجز عمو دامینیک که من بیشتر از همه دلم میخواهد او بیاید. شاید بعد از برخوردی که با مادرم در بیمارستان داشت، میترسد اینجا بیاید.»
حجم
۱۷۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۳۰۰ صفحه
حجم
۱۷۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۳۰۰ صفحه