دانلود و خرید کتاب صوتی خفته در خاک
معرفی کتاب صوتی خفته در خاک
خفته در خاک رمانی نوشته ملیسا جونز است که با ترجمه مسعود عالمزاده گرجی و گویندگی مریم رحیمی، نازنین مهیمنی، رویا فلاحی، سحر آغاسی، بهرام سرورینژاد، شهرام نجاتی، پرهام صارمی منتشر شده است.
درباره کتاب صوتی خفته در خاک
این داستان اثری روانشناسانه و پر از پیچیدگی درباره خانوادهای است که در پی یک فاجعه از هم میپاشد.
زویی فرزنش را از دست داده و تحت درمان یک روانشناس است. او به توصیه شروع به نوشتن خاطراتش میکند چون نمیتواند و نمیخواهد با کسی در این باره حرف بزند.
مایکل همسر زویی هم یک انسان عادی نیست. او قرار است به اتهام قتل اعضای خانوادهاش محاکمه شود. فلیکس وکیل مایکل که شوهر خواهر زن او به معنایی دیگر باجناغ مایکل است از او درخواست میکند که شرح وقایع دو ماه گذشته زندگیاش را بنویسد.
در ادامه داستان با اندرو آشنا میشویم. پسر زویی و مایکل که اتفاقا او هم یادداشت روزانه مینویسد.
اما فلیکس هم به نوشتن خاطراتش عادت دارد او زندگی خوبی دارد و قرار است به زودی بچهدار شود. اما فکر فلیکس بسیار مشغول مایکل و اوضاع او است. او میخواهد راز از هم پاشیدگی زندگی مایکل را بفهمد.
این اثر یک داستان روانشناختی و جنایی است که چهار راوی دارد و از خلال این روایات راز زندگی نابودی یک خانواده برملا میشود.
شنیدن کتاب خفته در خاک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
تمامی علاقهمندان به رمانهای خارجی به ویژه رمانهای جنایی و روانشناسانه مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب صوتی خفته در خاک
روی پلکان که به اتاق اندرو میرسد سروصدای زیادی ایجاد کردم و محکم درِ اتاق زیرشیروانی را زدم. صدایی شبیه خشخش برگها یا کاغذهای گرانقیمت شنیده میشد و خیلی طول کشید تا او آمد دم در.
«اندرو، میخواهم باهات حرف بزنم.»
«زیرشیروانی یک جای خصوصی است.» نمیتوانستم صورتش را ببینم، چون هیچ روشناییای پشت سرش نبود.
«پس طبقهٔ پایین منتظرت میمانم.»
به نظر میرسید مدتی طولانی به بستهبندی کردن و کنار گذاشتن چیزی مشغول بوده است، و بعد هم شاید صدای کتابها و جعبههای سنگین که روی هم تلنبار شده بودند. دنبال من به اتاق مطالعهام آمد. لورا تعداد انگشتشماری از وسایل پل را بیرون گذاشته بود: عکسی از والدین او و بِث که درست بعد از تولدش گرفته شده بود، یک کتاب نارنیا، تعدادی صدف که او همراه ما در کنار دریا درست قبل از کریسمس جمع کرده بود. لباسها در گنجه آویزان بودند. نمیتوانستیم آنها را ببینیم، ولی احساس میکردم انگار میتوانیم. اندرو روی کاناپه نشست و من روی صندلی نشستم، باغچهٔ بارانی پشت سرش، و درختها در وزش باد ماه مارس اینسو و آنسو میرفتند.
«من همین هفته برای دیدن لیلیان تایلور رفتم مطبش در لندن. میدانی منظورم از لیلیان تایلور کیست؟»
«بله. شنبهها میآمد دیدن من.»
آیا نگاه چالشطلبانهٔ پسرک را هنگام گفتن این جمله میتوانستم تصور کنم __ با آگاهی کامل از اینکه او غافلگیرم کرده بود؟ فکر میکردم بیرون کشیدن این اندازه اطلاعات از او مدت زیادی طول خواهد کشید.
«چرا دربارهٔ دیدارهایت چیزی به ما نگفتی، اندرو؟»
«چون میدانستم شما دوست ندارید من او را ببینم و نمیخواستم شما مانع آمدنش شوید.»
تصور نمیکنم او قبلاً هرگز اینقدر با صراحت با من صحبت کرده باشد. نمیدانستم چطور پاسخ بدهم.
«چرا فکر میکردی ما مانعت میشویم؟»
«برای اینکه پدر از او متنفر است و او را بهخاطر مرگ مادر مقصر میداند. همهٔ ما این موضوع را میدانیم.»
«در مورد او چه فکر میکنی؟»
«به من علاقهمند است.»
«چرا علاقهمند است؟»
«چون من به کمک او نیازی ندارم.»
گمان نمیکنم قبلاً پی برده باشم که او تا چه اندازه باهوش است، باهوش بهشیوهای دقیق، تیزبینانه و تحلیلگرانه، بدون عواطف گمراهکنندهٔ یک کودک.
«علاقهٔ او به من مثل علاقهای است که مادر آخر عمرش به من نشان میداد.»
«مادر چی فکر میکرد؟»
«فکر میکرد من بااستعدادم و میتوانم بگویم که او به چهچیزهایی فکر میکند و چه احساسی دارد.»
«میتوانستی؟»
«نه بهطور خاص، اینطور فکر نمیکنم.»
کار دشوار شده بود، چون من کنترلی بر گفتوگو نداشتم و نمیدانستم چطور آرامشش را به هم بزنم.
«میتوانی درک کنی که ملاقات با لیلیان بدون اطلاع و اجازهٔ ما کار اشتباهی است؟»
«میتوانم بفهمم که تو فکر میکنی کار غلطی است.»
«چرا اینطور فکر میکنم؟»
زمان
۱۰ ساعت و ۱۶ دقیقه
حجم
۵۶۶٫۵ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱۰ ساعت و ۱۶ دقیقه
حجم
۵۶۶٫۵ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
پایان بندی اونقدر افتضاح بود که کل داستان رو خراب کرد . انگار نویسنده حوصله ش سر رفته بود و کلا میخواست سنبل کنه بره و تموم بشه . گویندگان عالی و جذاب بودن .