دانلود و خرید کتاب شاگرد ته کلاس آنجالی ق. رئوف ترجمه شهره نورصالحی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب شاگرد ته کلاس

کتاب شاگرد ته کلاس

معرفی کتاب شاگرد ته کلاس

کتاب شاگرد ته کلاس داستانی نوشته آنجالی .ق. رئوف است که با ترجمه شهره نورصالحی می‌خوانید. داستان پسرک پناهنده‌ای که از کشورش و جنگ گریخته است و به مدرسه جدیدی در کشور جدید آمده است و نه زبان آنجا را بلد است و نه دوستی دارد...

آنجالی. ق. رئوف این اثر را در ابتدای کتاب به پناهنده‌ها تقدیم کرده است: «تقدیم به ریحان، نوزاد اردوگاه کاله، و میلیون‌ها کودک پناهنده در سرتاسر جهان که به خانه‌ای امن نیاز دارند.»

درباره کتاب شاگرد ته کلاس

شاگرد ته کلاس، داستان بچه‌ای است که یک روز به مدرسه جدید آمد و روی صندلی آخر کلاس نشست. همان صندلی که قبلا جای دنا بود و حالا که دنا رفته، صندلی‌اش خالی مانده است. اما خیلی عجیب بود که او هیچوقت با کسی حرف نمی‌زد و هر وقت هم که زنگ می‌خورد، غیبش می‌زد! 

شایعه‌های زیادی درباره‌اش پخش شده است. مریضی مسری دارد و کسی نباید به او نزدیک شود. شاید یک انسان خطرناک است و به همین خاطر نمی‌گذارند که زنگ تفریح پیش بقیه بچه‌ها باشد، شاید هم خانواده فوق ثروتمندش او را به این مدرسه فرستادند که از خطر دزدیده شدن مصون بماند. بهرحال ما تصمیم گرفته بودیم با او دوست شویم. اما خانم خان، معلممان به ما گفت که شاگرد جدید به انزوا نیاز دارد و بهتر است دست از سرش برداریم...

آنجالی. ق. رئوف در ابتدای کتاب، تجربه خودش را درباره آشنایی با عبارت پناهنده و همچنین فعالیت‌های داوطلبانه‌ای که در اردوگاه‌های پناهندگی انجام داده است، نوشته است. خواندن مقدمه کتاب، دید خوبی نسبت به ماجرای داستان به ما می‌دهد و همچنین ما را از وقایعی که پیرامون ما در حال اتفاق افتادن است، آگاه می‌کند. 

کتاب شاگرد ته کلاس را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

شاگرد ته کلاس داستانی است که برای تمام نوجوانان و تمام کسانی که به داستان‌های جذاب و دنیای نوجوانی علاقه دارند، جذاب است.

بخشی از کتاب شاگرد ته کلاس

کمی بعد از اینکه شاگرد جدید آمد تو کلاس ما، شایعه‌های زیادی در موردش دهن به دهن گشت. بیشتر بچه‌ها حرف جنی را باور کردند و می‌گفتند شاگرد جدید حتماً موجود خطرناکی است که هیچ‌وقت اجازه ندارد بیاید بیرون. اما بعد یک عده‌ی دیگر این حرف را تو دهن‌ها انداختند که آن پسر یک مرض فوق مسری دارد و علت اصلی که به ما اجازه نمی‌دهند با او حرف بزنیم، همین است. شایعه‌ی مریضی آن‌قدر کلاریسا را ترساند که سعی می‌کرد بدون آنکه از روی صندلی‌اش بلند بشود، تا جایی که ممکن است از پسر فاصله بگیرد. یک بار آن‌قدر خم شد جلو که از روی صندلی افتاد زمین! بعد از آن، دیگر تا آن حد خم نشد، اما همیشه دستش را می‌آورد بالا، یا از یک کتابچه به عنوان مرز بین خودش و پسرک استفاده می‌کرد.

به نظر من آن پسر اصلاً خطرناک نمی‌آمد و هیچ مرض عفونی و مسری هم نداشت، برای همین این شایعه به نظرم بیشتر به واقعیت نزدیک بود که او بچه‌ی یک خانواده‌ی فوق پولدار است و پدر و مادرش او را مخفیانه فرستاده‌اند مدرسه‌ی ما که کسی پسرشان را ندزدد. مایکل می‌گفت آدم‌دزدها هیچ‌وقت تو مدرسه‌ی ما دنبالش نمی‌گردند چون تو محله‌ی باکلاسی نیست، تام هم حرفش را قبول داشت و می‌گفت وقتی از آمریکا کوچ کردند، برادرهای بزرگ‌ترش بهش گفته‌اند که حتماً فقیر شده‌اند چون قرار است تو مرز فقیر لندن زندگی کنند، نه در مرز پولدار. من که منظورش را نفهمیدم، چون لندن یک خط صاف نیست که این سَر و آن سَر داشته باشد. اگر روی نقشه نگاه کنی، شکل یک قُلُپ مرباست که روی زمین ریخته باشد.

دلم می‌خواست از پسر بپرسم شایعه‌ آدم‌دزدها واقعیت دارد؟ و آیا لازم دارد که ما محافظ شخصی‌اش بشویم؟ اما او هنوز هم درس و مشقش را تنهایی انجام می‌داد و زنگ‌های تفریح و سر ناهار هم غیبش می‌زد؛ برای همین غیر از کلاریسا هیچ‌کس دیگری امکان حرف زدن با او را نداشت. و آن دختر هم دلش نمی‌خواست! سعی کردم توجهش را جلب کنم که بتوانم لبخند بزنم و یواش بگویم 'سلام'، اما خانم خان مچم را گرفت و بهم گفت حواسم را به کارم بدهم.

بعدش فکر کردم یک یادداشت بنویسم و باهاش هواپیمای کاغذی درست کنم و برایش بفرستم ـ چون هواپیماهای من حرف ندارند ـ اما این یکی شل و وِل پرواز کرد و خورد به سر نایجِل. این پسر هم خبرچین است و فوری چغلی‌ام را کرد. من از خبرچین‌ها متنفرم چون تو دنیا هیچ چیزی را بیشتر از تو دردسر انداختن مردم دوست ندارند و همه‌شان وقتی این کار را می‌کنند، لبخند می‌زنند. خانم خان آمد، یادداشت را گرفت و آن را بی‌صدا خواند و سرش را تکان تکان داد، اما گمانم عکسی که کشیده بودم به نظرش بامزه آمده بود چون لبخند کوچولویی روی لب‌هایش پیدا شد که فقط من می‌توانستم ببینم.

با اینکه خانم برایم موعظه نکرد، اما فهمیدم پیغام فرستادن با پست هوایی خیلی ریسک دارد. به‌خصوص که خبرچین‌هایی هم دور و برت باشند.

روز بعد زنگ تفریح، من و جوزی و تام و مایکل تصمیم گرفتیم دنبال شاگرد جدید برویم و بفهمیم کجا می‌رود، اما خانم خان تو راهرو مچ‌مان را در حال تعقیب او گرفت و به‌مان گفت که دیگر این کار را نکنیم. به نظر عصبانی نمی‌آمد، اما گفت شاگرد جدید احتیاج دارد که مدت بیشتری تو 'انزوا' بماند و این هم به نفع خودش است. ما هم قول دادیم که دیگر تعقیبش نکنیم.

وقتی برگشتیم تو زمین بازی جوزی پرسید: «بچه‌ها، 'انزوا' یعنی چی؟»

هیچ‌کدام‌مان معنی دقیقش را نمی‌دانستیم، حتی مایکل. البته او گفت ظاهراً شاگرد جدید باید مثل آدمی که خیلی مریض و تو بیمارستان است، خصوصی معالجه بشود. ما هم فکر کردیم شاید واقعاً مرض عفونی دارد.

اما طولی نکشید که فهمیدیم انزوا یعنی چه و چرا شاگرد جدید به مقدار زیادی از آن احتیاج دارد.

boshra
۱۴۰۰/۰۳/۲۷

کتاب رو دوست داشتم هر چند متن، برای منِ هیفده ساله کمی بچگونه بود :} اما موضوعش، هرگز. به جز تطهیر ملکه که یه نفر دیگه هم بهش اشاره کرد، من یه مشکل با منطق کتاب داشتم... یه بچه تقریبا

- بیشتر
بوک تاب
۱۴۰۰/۱۱/۲۶

کتابی ساده در مورد بچه های پناهنده جنگی. بد نیست گاهی خودمون از اینجور کتابها بخونیم و بچه هامون را هم به خواندنش تشویق کنیم. ایجوری سر بزنگاه سنگ دل نمیشیم که بگیم یمن و بچه های یمن چه ربطی به

- بیشتر
آهو:)
۱۴۰۱/۰۲/۱۶

این کتاب از نظر من تمام ویژگی های خوب را داشت، اول اینکه با زبان ساده ای نوشته شده بود و بسیار روان بود، دوم اینکه موضوع خوب و مهمی داشت که به (پناهنده ها،نژاد پرستی و ...میتوان اشاره کرد) و

- بیشتر
AYSA
۱۴۰۰/۰۲/۱۷

خیلی کتاب عالی هست من که خوشم از کتاب ( شاگرد ته کلاس ) میاد

Maryam
۱۴۰۰/۰۶/۲۷

توصیه میکنم این کتاب زیبا رو بخونید پر از متن های قشنگ داستان قشنگی هستش واقعا بهتون معرفی میکنم که این کتابو بخونید موفق باشید ⚘🌹👑

•••
۱۴۰۲/۰۶/۱۳

عالییی و محشرعه😁🤍،خود داستان گوینده خیلی غمگین نبود ولی داستان احمد...

کاربر ۱۱۲۹۸۶۰
۱۴۰۰/۰۴/۲۶

عالی عالی عالی و بینظیر یک داستان جالب و شیرین نوجوانانه درباره کودکان پناهنده خیلی روایت شیرین و لذت بخشی بود

[=Unforgiven=]
۱۴۰۲/۰۶/۱۹

یکی از زیباترین و غمگین ترین کتاب هایی بود که خوندم🥺💗،کاش میشد مثل دنیای کتاب ها زندگی کنیم به آدم خودخواه و مغرور اهمیت ندیم🥺💔. [جز زیباترین داستان های غمگین🥺🤟🏻]

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۳/۲۹

امروزم یه روز عادی بود وقتی معلم وارد شد یه پسر بچه همراهش بود گفت اسمش احمته و قراره اینجا درس بخونه من بهش زل میزدم و اونم یواشکی نگاهم میکرد معلممون اونو روی صندلی ته کلاس نشوند توی زنگ

- بیشتر
ayda
۱۴۰۲/۰۱/۲۹

خیلی خیلی کتاب خوبی خوبی بود :) پیشنهاد میکنم مخصوصا برا کسانی که دوس دارن نظرشون راجب مردم و آدما عوض بشه :)💚🌿

خوبه زیر اونیفورم مدرسه لباس مهمونی بپوشیم.»
آلوین (هاجیك) ツ
بعضی وقت‌ها تنها چیزی که لازم داری جایی برای گریه کردن است، بدون اینکه کسی تو را ببیند.
boshra
دنیا پر از قلب‌هاییه که دنبال یه جایی می‌گردن که اسمشو بذارن خونه.
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
بعضی وقت‌ها تنها چیزی که لازم داری جایی برای گریه کردن است، بدون اینکه کسی تو را ببیند.
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
آدم‌ها دوست دارند حرفی را که می‌دانند دروغ است باور کنند چون دروغ‌ها هیجان‌انگیزتر از واقعیت هستند.
boshra
بعضی وقت‌ها تنها چیزی که لازم داری جایی برای گریه کردن است، بدون اینکه کسی تو را ببیند.
nazanin saadi
دنیا پر از قلب‌هاییه که دنبال یه جایی می‌گردن که اسمشو بذارن خونه. اما در مورد پناهنده‌ها فرق می‌کنه، چون اونا نه فقط دنبال خونه می‌گردن، دنبال صلح و آرامشم هستن. و به همین دلیل، پناهنده‌ها صاحب استثنایی‌ترین قلب‌ها هستن.
nazanin saadi
آخر هر چیزی که قدیمی‌تر باشد، بیشتر می‌ارزد ـ البته فقط اشیاء، نه آدم‌ها!
boshra
اگر واقعاً، واقعاً چیزی را می‌خواهی، باید با سماجت دنبالش بروی.
Raha.Sh
من فکر کردم باید فوری به خانم خان و خانم سندرز بگوییم، اما احمد گفت این کار را نکنم. گفت قلدرهایی که فقط حرف می‌زنند، بهتر از آنهایی هستند که عملاً مشت می‌زنند، چون کلمه به اندازه‌ی مشت درد ندارد. من این را قبول ندارم، پدرم همیشه می‌گفت کلمه‌ها می‌توانند دردناک‌تر از مشت باشند، چون وقتی مشت می‌خوری و یک جایت کبود می‌شود، بعد از مدتی کبودی محو می‌شود و می‌توانی قضیه را فراموش کنی. اما کلمه‌ها تا مدت زیادی تو ذهنت می‌مانند و هرچه بدتر و خشن‌تر باشند، مدت بیشتری دوام می‌آورند.
nazanin saadi
بعضی وقت‌ها تنها چیزی که لازم داری جایی برای گریه کردن است، بدون اینکه کسی تو را ببیند.
Amir Sabeti
گفته دنیا پر از قلب‌هاییه که دنبال یه جایی می‌گردن که اسمشو بذارن خونه.
بلاتریکس لسترنج
ته کلاس ما یک صندلی خالی بود. چیز خاصی هم نبود ـ فقط اینکه خالی بود و کسی رویش نمی‌نشست. اما یک روز، یعنی سه هفته بعد از شروع مدرسه هیجان‌انگیزترین چیزی که ممکن بود برای یک نفر پیش بیاید، برای من و سه‌تا دوست صمیمی‌ام اتفاق افتاد. داستان با همان صندلی شروع شد.
ⓜⓞⓣⓐⓗⓐⓡⓔ
هرچی بیشتر سؤال کنی، باهوش‌تر می‌شوی.
Amir Sabeti
هر چیزی که قدیمی‌تر باشد، بیشتر می‌ارزد ـ البته فقط اشیاء، نه آدم‌ها!
Ailin~a
«دنیا هیچ‌وقت با پناهنده‌ها مهربون نبوده.»
بلاتریکس لسترنج
تقدیم به ریحان، نوزاد اردوگاه کاله، و میلیون‌ها کودک پناهنده در سرتاسر جهان که به خانه‌ای امن نیاز دارند
ⓜⓞⓣⓐⓗⓐⓡⓔ
گاهی دوام کلمه‌ها طولانی‌تر از آدم‌هاست
Ailin~a
من از ریاضی خوشم نمی‌آید. یعنی ریاضی ساده خوب است، اما امسال تقسیم‌های چندرقمی و توان اعداد و انواع چیزهایی را یادمان می‌دهند که مغز من دوست ندارد انجام‌شان بدهد.
Ms.red
«من احتیاطاً چندتا تی‌بگ می‌یارم، ملکه که منتظرمون نیست و یه وقت ممکنه تی‌بگش تموم شده باشه.» تام هم قول داد: «منم یه مقدار بیسکوییت می‌یارم.» مایکل گفت: «من هرچی بتونم، پول می‌یارم.» جوزی گفت: «شایدم یه هدیه برای ملکه بخریم. برای اینکه مجبورش کنیم کمک‌مون کنه.» تام پرسید: «باید لباسای آن‌چنانی بپوشیم؟ آدما وقتی می‌رن دیدن ملکه حسابی تیپ می‌زنن، مگه نه؟ مثلاً کلاه و پیرهن مهمونی و تاج و از این چیزا؟ خوبه زیر اونیفورم مدرسه لباس مهمونی بپوشیم.» گفتم: «آره، فکر خوبی کردی! بعداً تو دستشویی قصر لباس مدرسه رو در می‌یاریم.»
ز.م

حجم

۶۹۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۷۶ صفحه

حجم

۶۹۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۷۶ صفحه

قیمت:
۸۸,۰۰۰
تومان