دانلود و خرید کتاب اگر ببری به دام تو افتاد تای کلر ترجمه فاطمه انصارالحسینی
تصویر جلد کتاب اگر ببری به دام تو افتاد

کتاب اگر ببری به دام تو افتاد

نویسنده:تای کلر
امتیاز:
۳.۸از ۱۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب اگر ببری به دام تو افتاد

کتاب اگر ببری به دام تو افتاد نوشته تای کلر و ترجمه فاطمه انصارالحسینی است. کتاب اگر ببری به دام تو افتاد را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب اگر ببری به دام تو افتاد

لی‌لی به همراه خانواده‌اش قرار است به خانواده مادربزرگ بیمارش بروند و مواظب او باشند. راه ببری جادویی از افاسنه کُره‌ای هالمونی بیرون می‌آید، او می‌خواهد لی‌لی را با تاریخ پنهانی خانواده‌اش روبه‌رو کند. در زمان‌های گذشته، هالمونی چیزی از ببرها دزدیده بود. ببرها آمده‌اند تا چیزی را که هالمونی دزدیده پس بگیرند. یکی از ببرها به لی‌لی پیشنهاد می‌دهد آن چیزی را که هالمونی دزدیده به او بدهد و در عوض ببر سلامتی هالمونی را به او برگرداند. لی‌لی با این پیشنهاد وسوسه می‌شود، اما معامله با ببرها آسان نیست. آن‌ها ممکن است قصد دیگری داشته باشند، حالا لی‌لی می‌خواهد با کمک دوستانش از پس این ببرها بربیاید. 

خواندن کتاب اگر ببری به دام تو افتاد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به نوجوانانی که داستان دوست دارند پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب اگر ببری به دام تو افتاد

همهٔ داستان‌های هالمونی مثل هم شروع می‌شوند؛ با نسخهٔ کره‌ای «یکی بود، یکی نبود»:

در روزگاری دورِ دور، وقتی ببرها مثل انسان راه می‌رفتند...

وقتی کالیفرنیا بودیم و چند هفته مانده بود تا هالمونی بیاید دیدنمان، من و سم این کلمه‌ها را در گوش هم می‌گفتیم. هر بار که این کلمه‌ها را می‌شنیدم، مورمورم می‌شد.

روزشماری می‌کردیم تا هالمونی‌مان برسد؛ از همان شب اول می‌دویدیم توی اتاق مهمان و کنارش روی تخت دراز می‌کشیدیم، هر کداممان یک طرفش. انگار می‌خواستیم بین خودمان سفت نگهش داریم.

من آرام می‌گفتم: «هالمونی! برامون قصه می‌گی؟»

لبخند می‌زد، ما را با دست‌هایش و با قدرت تخیلش در آغوش می‌کشید و می‌گفت: «چه قصه‌ای؟» 

ما هم جوابمان همیشه یکی بود؛ قصهٔ موردعلاقه‌مان.

سم می‌گفت: «قصهٔ اونیا.» خواهر بزرگه.

من هم می‌گفتم: «و اِگی.» خواهر کوچکه. «قصهٔ ببره.»

آن قصه همیشه حس عجیبی داشت، انگار هر کدام از کلمه‌هایش برق می‌زدند.

به ما می‌گفت: «برام ستاره گرفت.» بعد من و سم دستمان را دراز می‌کردیم، بعد دستمان را مشت می‌کردیم که یعنی مثلاً داشتیم ستاره می‌گرفتیم.

این کار از فکرهای هالمونی بود، مثلاً توی ستاره‌ها قصه‌هایی پنهان شده‌اند.

چند لحظه صبر می‌کرد، می‌گذاشت ثانیه‌ها کُند بگذرند، ما هم به تالاپ‌تالاپ قلبمان گوش می‌کردیم که انگار داشتند برای شنیدن قصه التماس می‌کردند. بعد نفسی می‌کشید و قصهٔ ببر را می‌گفت.

مشکل اینجاست که همیشه توی قصه‌هایش، ببرها همه شکارچی‌های ترسناک و حیله‌گری بودند. اما ببری که توی جاده بود این‌شکلی نبود. فکر نکنم می‌خواست من را بخورد؛ اما فکر می‌کنم یک چیزی می‌خواست.

دیگر فرصتی دست نمی‌دهد که بفهمم چه می‌خواسته، چون دیگر با آن سرعت حلزونی‌مان تا رسیدن به سان‌بیم ببری ندیدم. بالاخره می‌رسیم به خانهٔ هالمونی. کلبهٔ کوچکی تهِ شهر که روی تپه‌ای است. دورتادورش را جنگل گرفته و آن‌طرف خیابان، روبه‌روی کلبه کتابخانه‌ای است.

مامان می‌پیچد توی حیاط، صدای قرچ‌قرچ سنگ‌ریزه‌ها زیر چرخ‌ها درمی‌آید. بالاخره می‌رسیم بالا.

پارک که می‌کند، سرش را می‌گذارد روی فرمان و آهی می‌کشد، انگار همین الان خوابش می‌برد. بعد نفسی می‌کشد و صاف می‌نشیند.

* Saba *
۱۴۰۰/۰۴/۲۷

اولش یکم مسخره بود و حتی غیر منطقی ولی از یه جایی به بعد یکم بهتر بود داستان در مورد دختری به نام لی‌لیه که با مادر و خواهرش به خونه‌ی مادربزرگش میرن تا اونجا زندگی کنند در راه رفتن

- بیشتر
سوفی تیلور
۱۴۰۰/۱۲/۲۱

من هنوز کتاب رونخریدم ولی بنظرم خیلی جالبه ولطفا افرادی که کتاب های تخیلی رودوست ندارن نظربدنسبت به این کتاب ندن ولی به کسانی که کتاب های تخیلی دوست دارن پیشنهادش میکنم❤❤❤❤

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۲/۰۲

بعضی قصه ها دلشان نمی خواهد ناگفته بمانند... لی لی به همراه خانواده اش به خانه ی مادربزرگ بیمارش می روند تا با او زندگی کنند اما در راه ببری جادویی که از دل حکایت های کره ای هالمونی بیرون آمده،

- بیشتر
🍃تالکین فن🍁🍃
۱۴۰۳/۰۵/۰۸

یه خرده گنگ و نامفهوم بود ولی کتابی عمیق بود و ارزش چندبار مطالعه رو داشت.ترجمه هم بسیار روان بود.داستانش،درباره ی دختری منزوی به نام لی لی هست که با مادر و خواهرش به شهری به نام سان بیم میان

- بیشتر
سوفی تیلور
۱۴۰۱/۰۴/۱۴

داستان جالبی داشت ولی دلم میخواست لی لی قدرت وشادی بیشتری داشته باشه واز این که حالمونی اش مرد ناراحت شدم وکاشکی مادر ریکی تو اخر داستان برمیگشت. ولی در هر صورت داستان جالبی بود🙂

nasim
۱۴۰۰/۰۶/۰۴

بد نبود. کتاب قلب تخم مرغ و همه‌ی چیزهای شکستنی از همین نویسنده خیلی خیلی بهتر بود آخه چجوری ستاره میدزدن یا راه غار رو جوری با سنگریزه میبندن که ببر‌ها صد سال توش گیر بیفتن 😑

اگر آدم توی چشم ببر نگاه کند، احتمال اینکه ببر او را بخورد کمتر می‌شود.
روناک
برای مادربزرگم که هنوز ژاکتش را حتی در تابستان به تن می‌کنم، و برای هرکسی که برایمان قصه‌ای گفته.
ريحانة النبي
گاهی، وقتی شرایط سخت است، آدم دلش نمی‌خواهد حرفی بزند. فقط دلش می‌خواهد یک نفر درکش کند.
روناک
گاهی آدم هرقدر هم دلش بخواد یکی رو پیش خودش نگه داره، فایده نداره. باید بذاری برن.»
روناک
همیشه یادت موند: آدم‌ها هم خوبی داشت هم بدی. اما بعضی وقت‌ها اون‌قدر گیر داد به قسمت‌های غمگین و ترسناک زندگی که خوبی‌ها یادشون رفت. وقتی این‌جوری شد، تو بهشون نگو که اون‌ها بد. این‌جوری فقط اوضاع خراب‌تر شد. تو یادشون انداخت که خوبی هست.
روناک
امید چیز عجیبی است و به این راحتی‌ها از بین نمی‌رود.
روناک
مامان نفسی می‌کشد. «بار آخری که هالمونی رو بردم دکتر، دکترش چندان حرف‌های امیدوارکننده‌ای نزد. گفت ممکنه چند ماه یا حتی فقط یه هفته دیگه وقت داشته باشه. اما واسه همین هم بود که می‌خواستم هرچقدر هم که زمان داریم کنار هم باشیم و لذت ببریم؛ چون هیچی معلوم نیست.» چند ثانیه، کلمه‌های مامان توی هوا شناور می‌مانند و هرچه اکسیژن توی هواست می‌بلعند و ما را خفه می‌کنند. بعد سم منفجر می‌شود: «شوخی‌ت گرفته دیگه، نه؟ اصلاً منصفانه نیست. این همه راه اومدیم که حالا هالمونی قراره همین‌جوری بمیره؟» هالمونی کنارم تکانی می‌خورد، اما بیدار نمی‌شود. می‌گویم: «سم، ساکت.» اما صدایم بی‌روح است. فکرم کار نمی‌کند. مامان می‌گوید: «ما این همه راه اومدیم که کنارش باشیم. که تا لحظهٔ آخر از کنارش بودن لذت ببریم.» می‌پرسم: «اگه راه دیگه‌ای باشه چی؟»
Black

حجم

۲۱۰٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۸۴ صفحه

حجم

۲۱۰٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۸۴ صفحه

قیمت:
۳۹,۶۰۰
تومان