دانلود کتاب رمان نمک گیر بهارلویی pdf + نمونه رایگان
تصویر جلد کتاب نمک گیر

کتاب نمک گیر

انتشارات:انتشارات سخن
امتیاز:
۳.۹از ۳۵۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب نمک گیر

رمان نمک گیر نوشته معصومه بهارلویی است. این کتاب را انتشارات سخن منتشر کرده است. خط اصلی داستان کتاب نمک گیر با قالی ایرانی در ارتباط است و روایتی جذاب را ساخته است.

درباره کتاب نمک گیر

کتاب درباره دختر جوانی به نام پرستو است. او کاشان زندگی می‌کند و به همراه اقوام و دوستانش یک کارگاه کوچک قلی‌بافی دارند. پرستو تصمیم گرفته است که دیگر قالی‌های کارگاه را به واسطه‌ها نفروشد و خودش برای فروش فرش‌ها اقدام کند، پس به تهران می‌اید. او در یک حجره فرش فروشی با مردی به نام جهانگیری روبه‌رو می‌شود و به او یک فرش می‌فروشد. اما تمام پول را نمی‌گیرد و فقط به یک رسید اکتفا می‌کند. اما همه چیز زمانی به هم می‌ریزد که جهانگیری بدون پرداخت پول می‌میرد و حالا پرستو باید ثابت کند او بدهکار است. در این میان با پسر جهانگیری، روزبه آشنا می‌شود.

خواندن رمان نمک گیر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی عاشقانه پیشنهاد می‌کنیم.

درباره‌ نشر سخن

نشر سخن، از جمله شناخته‌‌شده‌‌ترین انتشارات بازار نشر ایران است. این انتشارات در سال ۱۳۶۳، آغاز به کار کرد. پس از گذشت نزدیک به چهار دهه از تأسیس نشر سخن، این انتشارات در حال حاضر در حوزه‌‌ی فرهنگ، ادبیات، علوم اجتماعی، علوم انسانی و تاریخ فعالیت می‌‌کند. از جمله افتخارات این نشر، کسب عنوان بهترین ناشر سال در سال‌‌های ۱۳۸۶، ۱۳۸۷، ۱۳۸۹، ۱۳۹۱ و ۱۳۹۲ بوده است. همچنین ۱۲ عنوان کتاب از این انتشارات، به‌عنوان کتاب سال شناخته شده‌‌اند. نشر سخن علاوه‌بر انتشار آثار معصومه بهارلویی، ناشر آثار نویسندگان جوان دیگری نیز بوده است. هما پوراصفهانی (نویسنده رمان‌های قرار نبود، سیگار شکلاتی، توسکا و...)، نغمه نائینی (نویسنده رمان‌های کافه ژپتو، دل‌کوچ و...) ازجمله افرادی هستند که آثارشان را به انتشارات سخن سپرده‌اند.

بخشی از کتاب نمک گیر

و تلفن را گذاشت. لیوان شربتش را برداشت، قلپی از آن خورد و موس را تکان داد. روی یکی دو برنامه کلیک کرد و بعد اشاره کرد سمت مرد جوان تا پیش بیاید. مرد هم بلند شد و سمت او رفت. بالای سرش ایستاد، کمی مونیتور را تکان داد تا زاویه دیدش خوب شود و نگاه عمیقی به صفحهٔ آن انداخت. دختر جوان از همان فاصله نزدیک نگاهش را دوخت به صورت او تا شاید نتیجه کارش را از میمک چهرهٔ او بفهمد. مرد جوان، کمی چشم‌های درشت قهوه‌ای خود را تنگ کرد و بعد دست سمت موس برد، روی تصویر زوم کرد، پایین برد، بالا آورد، ستارهٔ میانی را بزرگ و کوچک کرد و بعد نگاهش را از صفحه گرفت و داد به او:

ــ اِی خوبه!... لچک‌هاش بزرگ نیست به نظرت؟ الان زمینه بیشتر پیدا باشه بازار بهتری داره! خونه‌ها کوچک شده، لچک بزرگ، خونه رو کوچک‌ترم نشون می‌ده!

ــ اینو برای زمینه سفید داریم کار می‌کنیم، قراره طرح‌های با لچک کوچک‌ترو بذاریم برای زمینه‌های رنگی... این نقشه چند روزیه رفته زیر بافت... می‌خوای بریم ببینیم؟ بالاخره از این به بعد تو هم باید توی این کارخونه نظر بدی!

ــ در مورد نظر دادن، من تخصصی توی فرش ماشینی و بازار غالبش ندارم. همه چیز مثل سابق دست خودته، اما در مورد همراهی تا کارخونه، چرا که نه؟! خیلی هم عالیه! افتخار می‌دی با ماشین من بریم؟!

ــ اگه تا در خونه هم برمی‌گردونیم، حتما!

مرد جوان با لبخند گفت:

ــ پس پاشو تا دیر نشده.

***

ــ باشه رئیس، حواسم هست!

صدای آن سمت خط توی گوشی پیچیده شد:

ــ این دفعه نمی‌ذاری کسی از دستت دربره! اگه این اتفاق بیفته خونت گردن خودته!

ــ چشم، چشم... تعقیبشون می‌کنم.

ــ دورا دور مواظبی، نباید بذاری تو رو ببینن. هر جا احساس کردی دیدنت برگرد تا نقشه رو عوض کنیم.

ــ چشم، اومدن رئیس. باید قطع کنم.

و مهلت جواب دادن به رئیس نداد و تند و فرز ارتباط را قطع کرد و تلفن را به حالت بی‌صدا درآورد. از بالای نوک‌های تازه چیده شدهٔ شاخ و برگ شمشادها کله کشید سمت در ساختمان. دختر جوان را همراه مرد جوان سیاه‌پوشی دید! طی این مدت که دختر را زیر نظر داشت، اولین بار بود این مرد را می‌دید. بیشتر شبیه بادیگاردش بود تا فردی عادی! قد بلند و چهارشانه با کت و شلوار رسمی و سرتاپا مشکی!

مری و راه های نرفته اش
۱۴۰۰/۰۲/۲۸

من نسخه چاپی این کتاب رو خوندم و خیلی دوستش داشتم. طنز شیرینی داره. آداب و رسوم و لهجه مردم شریف کاشان رو خیلی خوب به نمایش گذاشته و برای منی که کاشان نرفتم حس خوبی داشت. شخصیت مرد داستان

- بیشتر
mimmotlagh
۱۴۰۰/۰۲/۲۹

من این کتاب رو همین چند لحظه پیش تموم کردم. من خودم طرفدار خانم بهارلویی بودم و براشون احترام قائل هستم اما در چند کتاب اخیر ایشون متوجه چند چیز شدم: یک: موضوعات بی‌هدف دو: گنجاندن چند اتفاق بیخود و

- بیشتر
atra.kh
۱۴۰۰/۰۲/۲۱

لطفا توی طاقچه بی نهایت هم قرارش بدید 🙏 🌸

Nasrin Majd
۱۴۰۰/۰۲/۲۴

اصلا در حد تعریفایی که ازش شنیدم نبود، بنظر من حتی یه موضوع کلی هم نداشت که خواننده رو درگیر کنه که آخرش چی میشه. من کتابای خانم بهارلویی رو دوست دارم ولی دو اثر آخرشون واقعا بی محتواست

royamalekinasab
۱۴۰۰/۰۹/۰۴

به عنوان اولین اثر آشنایی با قلم خانم بهارلویی خوندمش. واقعاااااا لذت بردم. نمک و شوخی های داستان به اندازه بود و خیلی جاها خندوندتم. چقدر بخش سنتی کاشان و کارگاه قالیبافی و لهجه شیرین شون برام جذاب بود. عاشق

- بیشتر
melika
۱۴۰۰/۰۳/۱۶

اگر دنبال داستان بامزه و جذاب، با قلم قوی هستین،حتما این کتاب رو پیشنهاد میکنم😍 کتابی به دور از غم و غصه‌ست که با دختر بانمک و باهوشش شمارو همراه یه داستان متفاوت میکنه👌حتما پیشنهاد میکنم

Sahar Mirabi
۱۴۰۰/۰۵/۱۸

برای یک بار خوندن و سرگرمی خوبه...چیزی بیشتر از متوسط نیست.

عطیه
۱۴۰۰/۰۳/۰۵

من انتظار دیگه ای از رمانهای خانم بهارلویی داشتم و این کتاب انتظار منو براورده نکرد، یک ریتم ثابت داشت وکشش و تعلیق در ان خیلی کم بود

ماه تابان
۱۴۰۰/۰۲/۲۶

عالی بود یک عاشقانه آرام ولطیفوپرازحس خوب خیلی دوستش داشتم ممنونم ازنویسنده عزیز

فاطمه آقامحمدپور
۱۴۰۰/۰۴/۱۴

کتاب خوبی بود ارزش خوندن رو داره

ای خدا! با خر می‌شه زندگی کرد، با آدم خر نمی‌شه!
کاربر ۳۲۳۴۴۰۸
از قدیم گفتن از هر باغی یه گل بچین
س.ت
مرد با سر مسیری که آن دو رفتند نشان داد و گفت: ــ بفرما، شاهد از غیب رسید! وقتی می‌گم این جنسای مونث خصلت ذاتیشونه که دنبال توجه و دیده شدن هستن، منظورم اینه!... با اون مرد اومد داخل، هر چی گفت و خواست، اون نفهمید و توالت رفتنش واجب‌تر بود! اون مرد شاید خیلی دوستش داشته باشه، اما توجه بهش نداشت!... هواشو نداشت!... دل به دلش نداد!... این‌جوری مثل این مرد هوای زنتو نداشته باشی و قدرشو ندونی، یه تازه‌نفس می‌آد از راه که هم هواشو داره و هم قدرش می‌دونه... دل به دل زنت بده، بذار بمونه برات.
کاربر ۱۹۸۵۱۲۲
ای خدا! با خر می‌شه زندگی کرد، با آدم خر نمی‌شه!
ستاره تنهایی
ذهنش در حال حاضر دلیل عدم همراهی ترنج با
کاربر ۱۳۰۱۹۷۱

حجم

۵۶۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۸۲۲ صفحه

حجم

۵۶۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۸۲۲ صفحه

قیمت:
۱۰۵,۰۰۰
۳۱,۵۰۰
۷۰%
تومان