کتاب بهت اصلا نمی آد
معرفی کتاب بهت اصلا نمی آد
کتاب بهت اصلا نمی آد نوشته معصومه بهارلویی است. کتاب بهت اصلا نمی آد داستان دختری به نام بهانه است که میخواهد انتقام زخمی کهنه را بگیرد و در این راه دست به اقدامات متفاوتی میزند.
درباره کتاب بهت اصلا نمی آد
بهانه دختر جوانی است که برای تحصیل به تهران آمده است، در همین زمان مادرش مرده است و بهانه خودش را باعث مرگ او میداند، از طرفی دیگر بار گناهی دیگر هم وجود دارد، بهانه حرفی به مادربزرگش زده و او از دنیا رفته است و خودش را باعث مرگ عزیزترین آدمهای زندگیاش میداند.
بهانه و مادرش سالها تنها زندگی کردهاند به دور از اقوام پدریاش، اقوامی که ریشسفیدهای خانواده از بهانه و مادرش گرفتهاند. حالا او آمده است تا انتقام این تنهایی را بگیرد، در داستان رفتارهای بهانه ریشه در خشمی دارد که روز به روز بیشتر میشود و بهنام کسی است که بهانه را از صمیم قلب دوست دارد و تلاش میکند او را از این خشم سرکوب شده نجات دهد. بهنام سعی میکند پشتیبان بهانه باشد اما رازهایی در داستان وجود دارد که قدم به قدم فاش میشوند و هر لحظه خواننده را غافلگیر میکنند. داستان روایتی جذاب و پر از گره است که شما را با خود به دنیای دختری میبرد که برای انتقام دست به هرکاری میزند.
خواندن کتاب بهت اصلا نمی آد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بهت اصلا نمی آد
خبر داشتم بیست و یکسال پیش قبل از ترک همیشگی خانه، همین جا به همین امامزاده دخیل بسته بود که خدا کمکش کند و حالا در اولین فرصت پیش از برگشتن، باز هم آمده بود تا همین امامزاده را گواه بگیرد و شفیع قرار دهد که خدا به خودش و دخترش کمک کند.
ساعت دو به خانه باغ رسیدیم. همهمه و صدای شیون شنیده میشد. هنوز پیرزن نمرده، برایش مرثیه سر داده بودند! بیشتر سر و صداها از خاله فخری، خواهر عزیزجون بود. هیچ کس را نمیشناختم. هرقدمیکه برمیداشتیم صد جفت چشم به طرفمان برمیگشت. از همان لحظهٔ اول رسیدن، آماج تیر طعن و کنایه شدیم. در میان آن جمع فقط عمه مهری را شناختم. آن هم چون خانم جان تنگ در آغوشش فشرد و هردو زن گریه سر دادند... دو دوست قدیمی... دو جاری... دو همدم از هم دورافتاده... مثل من و پونه که معلوم نبود قرار است چند سال از هم دور بیفتیم.
وقتی طعنهها کنار جسم بی جان عزیزجون، برسرمان آوار شد خان عمو را هم شناختم. همان طور که همیشه خانم جان ازش تعریف میکرد، قوی و با اراده! حامیخانواده! اما سرد و عبوس! بعد از مرگ حاج محمود، او بزرگ خاندان بهمنی راد بود و الحق هم که بزرگی اسباب میخواست و برازندهٔ او بود. وقتی تنها با چشم غرهای توانست تمام خزعبلاتی که دربارهٔ خانم جانم، دخترعمویش، همسر برادرش را ساکت کند، در دل او را تحسین کردم. این تحسینها ادامه نداشت. در آن خانه باغ از هیچ کس به اندازهٔ او بدم نمیآمد... نه، از آن نوچهاش بیشتر از او بدم میآمد و میآید...
چشمان گرد شدهٔ عزیزجون در لحظات آخر همیشه یکی از کابوسهایم بود. انگار واقعا من عزرائیلش بودم و... شاید هم بودم، اما پیرزن باید میفهمید دنیا دست کیست و بعد میمرد... نگاهش از رویم برداشته نمیشد و هن هن نفسش به وحشتم میانداخت.
از جا پریدم. خیس عرق بودم، تا روی تخت نشستم پونه با لیوانی گل گاو زبان کنار تختم نشست:
ــ صبح عالی مستدام خانم! بفرمایین این هم یه گل گاو زبون فرد اعلا؛ سفارش ماما سوسن.
پونه اهل این لحن حرف زدنها و مزه پرانیها نبود. میدانستم فقط به خاطر من است که دارد چنین رلی بازی میکند و در قالب دختر داییاش رفته است. کنارم لبهٔ تخت نشست و گفت:
ــ تا به نغمه خبر دادم که بعد از چند سال غیبت بالاخره رویت شدی، گفت فوری خودشو میرسونه.
حجم
۷۰۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۸۸ صفحه
حجم
۷۰۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۸۸ صفحه
نظرات کاربران
خیلی غیر واقعی و اغراق آمیز. دلم میخواد با نویسنده کتاب حرف بزنم و ازش بپرسم این همه ایده آل گرایی تخیلی اونم تو کشوری مثل ایران چطوری توی ذهنش شکل گرفته!!!!!!!!!!! بجای اینکه از خوندن کتاب لذت ببرم فقط
زن بودن یعنی رسیدن مرد خانه ات ،هه
سلام آن کتابم که به نظرم واقعا پرفکت بود خانم بهارلویی چه کردی😍 جوری که بهانه عاشق بهنام شد رو واقعا دوست داشتم جوری که یک نفر چنان میتونه روت تاثیر بزاره که عوض بشی و جوری بشی که بدی های دیگرانو ببینی ولی ببخشی خیلی زیبا
شخصیت اصلی داستان، نصف کلماتی که آخرشون ت هست رو کامل میگفت نصفیش رو نه! خیلی مسخره بود به نظرم! در کل یه رمان معمولی و متوسط بود
متاسفانه اصلا اون چیزی نبود که من دوست داشته باشم موضوع سطح پایین جذابیت نداشت من عاشق قلم خانم بهارلویی بودم اما این کتابو دوست نداشتم اصلا
کتابی مسخره و الکی کش دار با سوژه ی بی نهایت غیرقابل باور برای من که عاشق کتاب ورمانم اصلا جذاب نبود کشش نداشت کاش اونا که میگن عالی بوده وبه بقیه توصیه می کنن حداقل سنشونم بگن که ما
معمولی بود
بسیار خسته کننده و غیرواقعی. پر از اغراق و کلیشه. اصلا نتونستم تحملش کنم
اینکه بتونی یک موضوع تکراری مثل انتقام رو انقد ماهرانه از کلیشه دربیاری واقعا توانمندی نویسنده رو در نوشتن نشون میده👏🏻حتما حتما حتما توصیه میکنم بخونین
فوقالعاده بود، واقعا توصیه میکنم... نسبت به سایر رمانهای ایشون متفاوتتر بود؛ لذت بردم.