دانلود و خرید کتاب قرار نبود... اثر هما پوراصفهانی | انتشارات سخن | طاقچه
با کد تخفیف Salam اولین کتاب الکترونیکی‌ات را با ۵۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب قرار نبود... اثر هما پوراصفهانی

کتاب قرار نبود...

نویسنده:هما پوراصفهانیانتشارات:انتشارات سخندسته‌بندی:امتیاز:
۳.۳از ۴۷۳ رأیخواندن نظرات
انتشاراتانتشارات سخن

دسته‌بندی
رمان۱ مورد دیگر

معرفی کتاب قرار نبود...

کتاب قرار نبود... نوشتهٔ هما پور اصفهانی است. انتشارات سخن این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان، دربارهٔ دختری به نام «ترسا» است که پس از قبول نشدن در کنکور تصمیم به مهاجرت می‌گیرد اما با مخالفت شدید پدرش روبه‌رو می‌شود. پدر او، تنها یک شرط پیش رویش می‌گذارد: ازدواج؛ سپس ترسا با مردی آشنا می‌شود که از سمت خانواده‌اش، برای ازدواج، تحت‌فشار است؛ «دکتر آرتان تهرانی».

درباره کتاب قرار نبود...

کتاب قرار نبود... اثر هما پوراصفهانی، روایتگر یک ازدواج صوری است. در این رمان، «ترسا» و «آرتان» تصمیم می‌گیرند با ازدواجی صوری، آزادی‌های خود را داشته باشند و به آن چیزی که می‌خواهند برسند. این دو شخصیت به دلایل گوناگون، از سوی خانواده‌هایشان، تحت‌فشار ازدواج هستند.

داستان از جایی آغاز می‌شود که این دو شخصیت هم‌خانه می‌شوند.

این رمان با بخشی به نام «داستان‌نویسی امروز و جذب مخاطب روز...» که به‌وسیلهٔ انتشارات سخن تهیه شده است، آغاز می‌شود.

رمان قرار نبود... ۲۴ بخش دارد.

خواندن کتاب قرار نبود... را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران پیشنهاد می‌کنیم.

بخش‌هایی از کتاب قرار نبود...

«- دلبر می گفت چند ساله که پارسیا رو می شناسه و واقعاً همدیگه رو دوست دارن. ولی از اونجایی که قجری نیست هیچ وقت جرئت نکرده به مامانش معرفیش کنه. همین هم همیشه باعث به وجود اومدن دلخوری بین اون و پارسیا می شده. آخر سر با پارسیا حسابی بحثشون می شه و دلبر مجبور می شه به خاله نینا بگه که با یه پسر آشنا شده و قصد ازدواج داره. خاله نینا هم بدون اینکه چیزی در مورد پارسیا بپرسه و حتی بدون اینکه مخالفتی بکنه می گه حرفی نداره. فقط به شرطی که دلبر برگرده و چند ماهی ایران بمونه. اما تمام این حرفا به قول دلبر کشک بوده! خاله می خواسته دلبر رو بکشونه ایران و وارد بازی های خواهرانه خودشون بکنتش ...

- چه بازی؟!

- قمار ...

با چشمای گرد شده گفتم:

- چی؟!!

آهی کشید و گفت:

- متاسفانه اونا خیلی ساله قمار بازی می کنن. تو مجلس های خصوصی. خبرش رو هم داشتم. حتی می دونم تا حالا چقدر از ثروتشون رو از دست دادن! به خصوص خاله نینا ...

آهی از ته دلم کشیدم و منتظر بقیه حرفاش شدم. سرشو به نشونه افسوس تکون داد و گفت:

- اما دیگه شورش رو در آوردن. توی آخرین بازیشون که بین خود سه تا خاله م بوده تصمیم می گیرن یه کار جدید بکنن. برای همین هم سر من قمار کردن!

- چی؟!!!

ابروشو داد بالا لبخند تلخی زد و گفت:

- همه خاله دارن منم خاله دارم! اینقدر باخته بودن که به پت پت افتادن نیاز به یه نفر داشتن که جمعشون کنه و کی بهتر از من؟! قمارشون با همیشه فرق داشته، بازی نبوده، یه شرط بندی مسخره بوده. هر کدومشون که می تونستن منو راضی به ازدواج با دختراشون کنن برنده محسوب می شدن و نه تنها از قِبَل من، که از بقیه هم کلی چیز بهش می رسیده. یه جورایی یه تیر و دو نشون! من می دیدم اینا یه مدت خیلی پیله شده بودن، نگو جریان این بوده!! مامان هم در جریان این اتفاقات قرار می گیره که هول می شه و تصمیم می گیره هر طور شده منو زن بده!

نفس عمیقی کشیدم و گفتم:

- هر چی می یام به این نتیجه برسم که جامعه داره به سمت مدرنیته می ره و دیگه کسی به این چیزا که به قول خودشون شانس و اقبال توش حرف اول رو می زنه اعتقادی نداره طوری می شه که همه تصوراتم به هم می ریزه! حالا تهش چی شد؟

- هیچی! دلبر رو کشوندن ایران و مصادف شد با ازدواج من و تو. تیر همشون به سنگ خورد! اما این وسط خاله نیلگون سوسه اومد.

- که چی مثلاً؟!

- روز خواستگاری شک کرده بود به رابطه من و تو، همینطور شب عروسی. رفته بود گفته بود اینا اگه عاشق هم بودن اینقدر جدا از هم نبودن و از این خزعبلات! اینبار قرار گذاشتن دست ما رو رو کنن. فهمیده بودن نیلی جون منو به زور زن داده. بینشون پیچیده بود آرتان این دخترو نمیخواد و اگه یه ذره داغش کنیم همه چیو ول می کنه و از این حرفا. تازه داشتن تصمیم می گرفتن نقشه هاشون رو عملی کنن که پارسیا رسید وسط جونمون و ما رو از اصل قضیه مطلع کرد.

خواستم بگم حالا که چی؟ هدف اونا جدا کردن ما بود که ما تهش از هم جدا می شیم. ولی بیخیالش شدم، چون هنوزم سوال داشتم.»

همهٔ کتاب‌های چاپی

مشاهده همه

دیگران دریافت کرده‌اند

سایر کتاب‌های هما پوراصفهانی

مشاهده همه

نظرات کاربران

میـمْ.سَتّـ'ارے
۱۳۹۸/۰۶/۱۳

از وقتی که کتابای این خانوم وارد طاقچه شدن دودل بودم که این نظر رو بذارم یا نه اما آخر... متاسفانه در دوران نوجوانی، یکی از رمانهای این خانوم رو خوندم و متاسفانه تر از این قبیل رمانهای زرد و بی

- بیشتر
Tiam
۱۳۹۸/۰۶/۱۴

محتوای کاملا سطحی و پوچ. تو سن چهارده سالگی, دوستام انقدر تعریف می کردن و دربارش حرف میزدن, مجبور شدم بخونم که فقط از غافله عقب نیفتم! خانم پوراصفهانی علایق و دغدغه های یه نوجوون رو هدف گرفته تا کتابش فروش

- بیشتر
parisa.sbr
۱۳۹۸/۰۹/۰۴

برخلاف بعضی نظرات اصلا هم مناسب سن نوجوان نیست. توهم زده شون میکنه. زندگی واقعی خیلی تلخ تر و زشت تر از اینهاست. هیچ ارتانی هم وجودد نداره.

misbeliever
۱۴۰۰/۰۳/۲۰

من این کتاب رو دو سال پیش توسط تعریف های نصف کتابخوان ها(!)خوندم... متاسفانه طوری هستش که اکثر کتابخوان های ما کتاب های زرد عاشقانه میخونن مثل این دست از رمان...یا کتابهای انگیزشی مثل راز و...⁦اسم خودشون رو هم میذارن کتابخوان!

- بیشتر
mahdieh
۱۳۹۸/۱۰/۱۰

زمانی که این رمان رو خوندم ۱۴ سالم بود و رایگان بود بخاطر سن کم بنظرم خیلی جالب بود ولی الان حتی اگه یکی به سن اون موقع من هم بخواد بخونه منعش میکنم کتاب به شدت جنسیت زده و غیرواقعی حتی

- بیشتر
آتوسا
۱۳۹۸/۰۶/۱۲

وای که پر از روزمرگی بود و به شدت خسته کننده. همش منتظر بودم تموم شه. از اول تا آخر رمان یا تو بیمارستان بودن یا تو مهمونی. واکنشا هم که همه فضایی.

A_
۱۳۹۸/۰۶/۱۳

بهاره رهنما و صابر ابر که کتاب چاپ کردند، شما هم چاپ کن. این کتابا مفت‌ش هم گرونه.

زینب
۱۳۹۸/۱۲/۰۳

کاش میشد صفر ستاره هم داد :) این رمان رو مدت ها پیش از اینکه چاپ شه از سایت ۹۸ایا خونده بودم و تو همون سن کم هم متوجه بی محتوا بودن کتاب شدم . اینکه همچین کتابی که حتی

- بیشتر
mahsa
۱۳۹۸/۰۶/۱۳

من یه پیشنهاد بدم؟ قبل از چاپ حتما حتما روش بزنین گروه سنی الف. بالاخره مردم دارن هزینه میکنن خدای نکرده حق‌الناس به گردنتون نیفته.

زینب هدایتی
۱۳۹۸/۰۶/۱۴

قبل از مطالعه هر کتابی ترجیح میدم همه نظرات و انتقادها و پیشنهادها در مورد اون کتاب رو بدون قضاوت و تعصب بخونم بعد خود کتاب رو مطالعه کنم در رابطه با این کتاب چون نظر اکثریت منفی بود و به

- بیشتر
بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۱۳)
بنال ... - اه، باز تو صبح زود پاشدی اعصابت مثل چلغوز شد؟ - هر چی باشم بهتر از توام که ... - من که چی هان؟ خندیدم و گفتم: - قیافه ات شبیه چلغوزه! تیکه کلامم رو سریع دریافت کرد و صدای جیغ جیغوش بلند شد: - بی نزاکت! تو هنوز اون عکس روی گوشی درپیتت رو عوض نکردی؟ من می‌دونستم این عکس آتو می شه تو دستای تو. خوابیدم روی تخت و بیخیال جیغ جیغاش گفتم: - بنفشه جون بابات حال ندارم از خونه بیام بیرون. تازه حالا از اتاق که برم بیرون اعصابمم خراب می شه، چون با بدبختی باید ماشین دودر کنم. - ترسا خیلی خری! هیجانش به روزنامه اشه!
🍃بانو🌼
قرارمان یک مانور کوچک بود! قرار بود تیرهای نگاهت مشقی باشد! اما ببین ... یک جای سالم بر قلبم نمانده است!!!
Mahboob
چرا نمی تونم یه لحظه ... فقط یه لحظه به چیزی غیر از تو فکر کنم؟
خورشیدِ تاریک"
وقتی کسی رو دوست داشته باشی بیشتر از اینکه بهش بگی دوستت دارم می گی مواظب خودت باش. چون جون تو تو دستای اونه.
خورشیدِ تاریک"
قسمت! کلاه بی کرک و پشم روزگار! هر کی کم می اورد پاشو می کشید وسط ... بیچاره قسمت!!
fatemeh.eini
با صدای پایین هم می شه اعتراض رو رسوند! هیچ دوست ندارم مضحکه در و همسایه و یا حتی مردم راه گذری بشم. فهمیدی؟!
kerm ketab
گذاشتم روی گاز و اینبار جلوی خونه شبنم وایسادم. شبنم هم بدتر از ما دوتا، با جیغ و داد پرید روی صندلی عقب. برگشتم که باهاش دست بدم، اونم جذابیت های منحصر به فرد خودشو داشت. شبیه نقاشیای مینیاتور بود. بیشتر از اینکه خوشگل باشه، جذاب بود. به خصوص با موهای فر و خوش حالت سیاهش. چشمای سیاه کشیده و بینی کشیده و قوس دارش. نگاه منو که دید با ناز
🍃بانو🌼
دلش غوغا! می نوازید او را همه دنیا، به زیر پا همه دنیا پر از بغض و پر از رویا نه طوفانی و نه بامی نسیم اینجا همه دنیا به زیر پا همه دنیا پر از عشق و پر دنیا!
تبسم
- من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید، قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید.
امیر صادقی
قرارمان یک مانور کوچک بود! قرار بود تیرهای نگاهت مشقی باشد! اما ببین ... یک جای سالم بر قلبم نمانده است!!!
خورشیدِ تاریک"