کتاب شب صورتی
معرفی کتاب شب صورتی
کتاب شب صورتی نوشته مظفر سالاری است. این کتاب روایت احساسات و عشق یک پسر نوجوان است که ناگهان درگیر احساسات شدید میشود و حالا باید خودش را مدیریت کند.
درباره کتاب شب صورتی
سینا پسر نوجوانی است که با دوستش رامین خیلی صمیمی هستند. اما یک چیز دیگر هم وجود داره، سینا عاشق خواهر رامین شده است. نگین همکلاسی خواهر سینا هم هست. سینا باید یاد بگیرد احساساتش را مدیریت کند اما چطور میتواند این کار را انجام دهد؟
داستان کتاب شب صورتی در یزد شهر خود نویسنده پیش میرود و داستان فضایی گرم و صمیمی و جذاب دارد. نگاه مهدوی نویسنده اتفاقات را در نیمه شعبان به نتیجه میرساند.
خواندن کتاب شب صورتی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب شب صورتی
در تاریکی شب، شانه به شانهٔ هم قدم زدند. رامین هم گرمکُنش را پوشیده بود. ساکت بودند. سینا فکر کرد شاید نگین ماجرا را تعریف کرده و رامین از او دلخور است. از طرفی بعید میدانست نگین حرفی زده باشد. نمیدانست کجا میروند. برایش مهم نبود. میخواست قدم بزنند و ساکت بمانند. نمیتوانست درست قدم بردارد. حواسش را جمع کرد که جلوی پایش را ببیند و سکندری نخورد. فایدهای نداشت. تصویر نگین جلوی چشمانش بود. دستش را روی قلبش گذاشته بود و با لباس روشنِ خانه، ناباورانه و وحشتزده نگاهش میکرد. فکرش را نمیکرد در لباس خانه، آنقدر زیبا باشد! همیشه او را با روسری و چادر دیده بود. داشتند محله را دور میزدند. از خانهٔ خودشان که بیرون آمده بود، تصمیم داشت دربارهٔ آسمندلی با رامین حرف بزند. سید دو ساعت پیش توانسته بود با نگاه به قرآن، فکرش را بخواند. باورنکردنی بود! تصمیم داشت آن را با آبوتاب تعریف کند؛ اما عجیب بود که حالا هیچ رغبتی برای تعریف کردنش نداشت! دیگر هیچ چیز برایش مهم نبود؛ حتی آمدن یا نیامدنِ آبابا به خانهشان! خودش هم باورش نمیشد! فقط دوست داشت تا صبح با رامین قدم بزند؛ رامینی که برادرِ «او» بود. ناگهان به خود لرزید. رامین دست روی شانهاش گذاشته بود.
ـ ممنون که اومدی!
فهمید نگین حرفی نزده. معلوم بود که رامین از او دلخور نبود. خوشحال شد. پلک زد تا از گیجی و بُهتی که در میانش گرفته بود، درآید. نگین از ذهنش بیرون نمیرفت: صورتی وحشتزده، میان انبوه موهای تابدار و خرمایی. پشت سرش لامپی زردرنگ از سقف هلالیِ راهرو آویزان بود و تارهای اطراف سرش را طلایی نشان میداد. انگار مثل فرشتهای، هالهای از نور او را در میان گرفته بود! به رامین چشم دوخت. چقدر شبیه نگین بود! برای آنکه سکوتش آزاردهنده نباشد، پرسید: «طوری شده؟»
رامین سر تکان داد؛ یعنی نه.
ـ کجا میریم؟ قضیهٔ مأموریت چیه؟
رامین ادای فیلمهای پلیسی را درآورد.
ـ حالا هم در حال مأموریتیم. از این ور اومدیم که رَد گم کنیم.
کوچهها و میدان جلوی آبانبارِ ششبادگیری، خلوت و ساکت بودند. نسیم سرد، آدمها را جارو کرده و با خود برده بود. شبحی از بادگیرهای بلند و دهانهٔ آبانبار، در تاریکی به چشم میآمدند و نمیآمدند. رامین نگاهش کرد.
ـ مثل اینکه حالِت خوش نیست! اگه میترسی برگرد. خودم کارو تموم میکنم.
سینا دست پیش برد و انگشتان رامین را گرفت. قبلاً این کار را نکرده بود.
ـ نه... خوبم. حالا این مأموریته چی هست که ترس داره؟ نه میترسم، نه تنهات میذارم؛ حتی اگه بخوای تو این تاریکی، تا ته پلههای آبانبار بری پایین و جنها رو دونهبهدونه صدا بزنی!
رامین خندید و دستش را فشرد.
ـ برای همین خواستم تو همرام باشی، نه هیشکی دیگه.
به جایی رسیدند که خیابان دیده میشد. آمبولانسی آژیرکشان گذشت. به چپ پیچیدند. میرفتند که محله را به طور کامل دور بزنند. سینا گفت: «این وقت شب، توی این تاریکی و تنهایی، جون میده برای آواز خوندن!»
حجم
۲۷۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۸۸ صفحه
حجم
۲۷۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۸۸ صفحه
نظرات کاربران
کتابی توصیفی از احساسات و طرز تفکر و رفتار انسانهایی که در کنار هم اجتماع رو تشکیل میدن، خاکستری بودن تمام شخصیت های داستان و تلاش همه شخصیت ها برای بهبود شخصیتشون به وضوح در کتاب رویت میشد. داستانی که
پیشنهاد می کنم نوجوان ها حتما این کتاب را مطالعه کنند از نظر من کتاب خیلی قشنگی بود ، از خوندش خیلی لذت بردم :) متن قشنگی داشت و من رو خیلی جذب کرد..
حسی که از کتاب گرفتم فوق العاده بود ،،، تمام مدت که میخوندم لبخند روی لبام بود حدود ۴ یا ۵ بار خوندمش و به نظرم ارزش خرید نسخه چاپی هم داشت با جزئیات ظریفی که شرح داده بود ذهن آدم رو هنگام
یک رمان عالی در جهت فانتزیسازی اشتباه برای نوجوانان =) مثل سایر رمانهای عاشقانهی ضعیف، اینجا هم با وجود یک دختر چشم سبز و بور و ... روبرو هستیم و اساسا رفتارهای دختر و پسر مذهبی عاشق در داستان، چندان
کتاب های مظفر سالاری عاااالیه و برای اونایی ک اهل رمان عاشقانه خوندنن خوبه و بدرد نوجوانان میخوره
با احترام به نویسنده برعکس کتاب های دیگه ای که نوشتن این داستان اصلا لذت بخش نبود
کتاب نسبتا خوبی بود و برای نوجوان ها مناسب بود اما بیشتر تخیلی بود و از واقعیت دور بود. اما نصیحت های سید خیلی خوب بود و ای کاش همه یک نفر مثل سید را در زندگی شان داشتند که
کتاب خودمونی و فضای دلچسبی داشت اما سطحی بود داستان پردازی انجام شده بود اما مفاهیمی که قرار بود ضمن داستان منتقل بشه(که رسالت رمان هم انتقال مفهومیه که رمان حتل اون شکل گرفته) چنان موضوع خاصی نبود یک سری کارهای خوب که
بنظرم نسبت به کارهای قبلی نویسنده ضعیف تر بود. خیلی زیادی رویایی با این اتفاق برخورد کرد. البته اگه بحث فرهنگ سازی باشه، قابل تقدیره ولی به عنوان تعریف ی داستان رئال، خیلی رویاییست. هیچ خانواده ای با نوجوونش متاسفانه اینجوری برخورد
کتاب خوبی بود و فضاسازیش عالی بود و مناسب نوجوانان. یکجورایی وقتی میخوندمش همش فضای مدرسه و نوجوونی خودم میومد جلوی چشمم.