کتاب قصه های شیرین ایرانی (شاهنامه)
معرفی کتاب قصه های شیرین ایرانی (شاهنامه)
کتاب قصه های شیرین ایرانی (شاهنامه) مجموعه داستانهای شاهنامه است که سعید بیابانکی به زبان ساده امروزی، بازنویسی کرده است.
درباره کتاب قصه های شیرین ایرانی (شاهنامه)
حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی شاعر حماسه سرا ایرانی است که با آفریدن شاهنامه فردوسی در قرن سه شمسی نام خود را تا ابد در تاریخ ادبیات ایران و جهان جاودانه کرد. او در سال ۳۲۹ هجری قمری به دنیا آمده است. فردوسی دهقانزادهای بود که در طول سی سالی که به سرودن شاهنامه مشغول بود، با فروختن زمینهایش خرج زندگی را درآورد. اما همین کار او سبب شد تا زبان فارسی حفظ شود و تا زمان ما، زنده و پویا باقی بماند. فردوسی را بزرگترین سراینده پارسیگو میدانند که با سرودن شاهنامه موفق شد تا زبان فارسی را حفظ کند. چنان که خودش هم درباره این اثر اینطور گفته است:
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
داستانهای شاهنامه با حال و هوای اسطورهای خود، یکی از غنیترین آثار ادبی ایران به شمار میرود.
سعید بیابانکی در کتاب قصه های شیرین ایرانی (شاهنامه) داستانهای این کتاب ارزشمند را به زبان ساده بازنویسی کرده است و بیتا پورحسینی برای آن تصویرگری کرده است. در این کتاب از ابتدای داستان ضحاک و نابود شدن پادشاهی جمشید میخوانیم تا به داستان مرگ سیاوش میرسیم.
کتاب قصه های شیرین ایرانی (شاهنامه) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب قصه های شیرین ایرانی (شاهنامه) را به تمام نوجوانان و تمام دوستداران این اثر شاخص و وزین ایرانی، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب قصه های شیرین ایرانی (شاهنامه)
پایان روزگار جمشید
در آن زمان، سراسر ایران گرفتار جنگ و خون ریزی بود. مردم، دوستی خود را با جمشید قطع کردند و کم کم رحمت خداوند هم از جمشید دور شد. مردم زیادی هم خود را شاه نامیدند و برای خود سپاهی جمع کرده بودند و به سوی تازیان حرکت کردند؛ زیرا شنیده بودند در آن جا شاهی به نام ضحاک پادشاهی میکند که پیکرش چون اژدهاست. مردم به سمت ضحاک رفتند و او را شاه ایران نامیدند. ضحاک هم با سپاه زیاد به سمت ایران آمد و تاج شاهی بر سر گذاشت و به سمت کاخ جمشید حرکت کرد. جمشید که راهی نداشت، تاج و تخت را برای ضحاک گذاشت و فرار کرد و هیچ کس خبری از او نداشت که کجاست. صد سال گذشت تا این که یک روز جمشید را نزدیک دریای چین دیدند. او را گرفتند و نزد ضحاک آوردند. ضحاک وقتی جمشید را دید، او را امان نداد و با اره به دو نیم کرد و کشت. جمشید تا آن روز هفتصد سال پادشاهی کرده بود.
پادشاهی ضحاک
با پادشاهی ضحاک که هزار سال طول کشید، کارهای زشت کم کم جای کارهای خوب را گرفت. درستکاری و هنر، دیگر جایی در زندگی مردم نداشت و جای آن را بدی و زشتی گرفته بود. از جمشید دو دختر باقی مانده بودند که آن ها را به کاخ ضحاک بردند. ضحاک هم که جز زشتی و پلیدی کاری بلد نبود، همه زشتیها و کارهای بد را به آن دختران یاد داد. در آن زمان، هر شب، دو مرد جوان را می گرفتند و میکشتند و از مغز سر آن ها برای مارهای ضحاک غذا درست میکردند.
روزی دو نفر که انسان هایی خوب و درستکار بودند و از ستمکاری ضحاک بسیار نگران بودند، فکری کردند تا مگر از کشته شدن جوانان جلوگیری کنند. آن ها به کاخ ضحاک رفتند و خودشان را آشپزهایی ماهر معرفی کردند و از این راه در آشپزخانه ضحاک مشغول کار شدند. وقتی سپاهیان ضحاک هر شب دو جوان را به آشپزخانه میآوردند تا مغز سر آن ها را برای مارهای ضحاک ببرند، آن دو آشپز، یکی از جوانها را آزاد میکردند و میگفتند که از شهر بیرون بروند تا ضحاک آنان را پیدا نکند. و با این کار، هر شب یک جوان زنده می ماند؛ یعنی هر ماه، سی جوان. آن دو آشپز با این کارشان تلاش کردند شماری از مردم را زنده نگه دارند و خورا ک مارهای ضحاک نشوند.
حجم
۱۳٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۱۳٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
نظرات کاربران
بناهای آباد گردد خراب، زباران و از تابش آفتاب، پی افکندم از نظم کاخی بلند، که از باد و باران نیابد گزند🎧🥰➕❌
داستان ها خیلی خوب پرداخت و نوشتهشده بودن. اما نمیدونم چرا این سبک نقاشی با داستان های شاهنامه به مذاقم خوش نیومد. یاد کارهای میازاکی افتادم یا این تفاوت که اصلا جور نبود ویا با تم حماسی داستان ها. غریب