کتاب من و ملانصرالدین
معرفی کتاب من و ملانصرالدین
من و ملانصرالدین نوشته مجید ملامحمدی مجموعه قصههای پندآموز از زندگی ملانصرالدین است. قصههای ملانصرالدین، برای ما جذاب و خواندنی است. اما کسی نمیداند اینچنین کسی در قرنهای گذشته وجود داشته یا نه.
بعضیها میگویند شاید شخصی با این خصوصیات در زمان پادشاهی تیمورلنگ بوده، برخی هم معتقدند که او یک آدم خیالی است. به همین خاطر هرکس به دلخواه خودش، حکایتهای طنزی را به او نسبت میدهد.
جالبتر اینکه این شخصیت فقط در ایران معروف نیست؛ بلکه در بسیاری از کشورهای دیگر هم او را میشناسند. کشورهایی مثل هندوستان، ترکیه، آمریکا، ماورای قفقاز، ارمنستان، عراق، رومانی و... مثلاً هندیها او را به اسم «خوجا» میشناسند. حتی بعضی از کشورها برایش قبر هم ساختهاند و اعتقاد دارند او یک شخصیت طنز در کشورشان بوده و در همان جا مرده است. در ایرانِ ما هم حکایتهای او در بین مردم بسیار گفته میشود؛ بهویژه قدیمیها او را بیشتر از آدمهای امروزی میشناسند و دوستش دارند.
جدای از همهٔ اینها، ملانصرالدین آدمی دوستداشتنی است و حکایتهایش شیرین و خندهدار و بیشترشان پندآموز و دلنشین.
در این کتاب چندین حکایت دلنشین و جذاب از ماجراهای ملانصرالدین برای دوستداران حکایات طنز فراهم امده است. که خواندنشان هم خنده بر لب می نشاند و هم آموزنده و هشداردهنده است.
خواندن کتاب من و ملانصرالدین را به چه کسانی یپشنهاد میکنیم
اگر به خواندن حکایات طنز و پنداموز علاقه دارید این اثر برای شما بهترین است.
بخشی از کتاب من و ملانصرالدین
گربهٔ بالدار
وسط بازار، قصاب داشت به حساب مگسهای توی قصابیاش میرسید. اینور میپرید، آنور میپرید و سر مگسها داد میزد. اما مگسهای مزاحم یکیدو تا نبودند. هرکدام جستوخیزکنان از گوشهای فرار میکردند و از گوشهای دیگر برمیگشتند. ناگهان ملانصرالدین دم در قصابی ظاهر شد. قصاب خواست با ساتور خود به سمت در حمله کند که صدای وحشتزدهٔ ملا را شنید:
- آهای قصابجان چه کار میکنی، نکند من را با گاو و گوسفندان اشتباه گرفتهای؟
قصاب ایستاد و کِر و کِر خندید و گفت: «امان از دست این مگسهای مزاحم، ببخشید نصریجان! امری بود؟!»
ملانصرالدین از او سه من گوشت خرید و سوار بر الاغ خود بهسمت خانه رفت. قرار بود برای شب، دو تا از دوستانش مهمان خانهٔ او بشوند. ملا در راه از خوشحالی و شوق، آواز خواند تا به در خانه رسید. از الاغ پایین آمد. اول پا به حیاط گذاشت. بعد رو به الاغش گفت: «حالا نوبت توست الاغ. تو دیگر بعد از این همه سالی که به من سواری میدهی، باید یاد گرفته باشی که جلوتر از من وارد خانه نشوی!»
زن ملا داشت رخت میشست. ملا گفت: «همسر عزیزم این یک مَن گوشت را برای شب کباب کن که دو تا مهمان عزیز و محترم قرار است به خانهٔ ما بیایند».
زن اخم کرد و با چشمغُره گفت: «بگذار تاقچهٔ مطبح ببینم چه میکنم!»
ملانصرالدین دوباره از خانه بیرون زد. اما اینبار بدون الاغ. هنوز شب نشده بود و ملا هم دنبال کارهای خودش بود. از آنطرف، زن ملا که مدتی بود کباب نخورده بود، دست به کار شد. بیمعطلی مادر و خواهر و دو تا از همسایهها را که دوستش بودند، به خانه دعوت کرد و همان اول شب، کباب خوشمزهای درست کرد. بعد همگیشان نوشجان کردند.
زن گفت: «بهبه چه کبابی خوردم. مدتها بود که بوی کباب هم نشیده بودم.»
ساعتی بعد ملانصرالدین و مهمانهایش به خانه آمدند. ملا از زنش پرسید: «زن جانم، مهربانم، کباب را آماده کردی؟»
زن قیافهٔ آدمهای غمگین را به خود گرفت و جواب داد: «داشتم آتش روشن میکردم که گربه سیاهه آمد و پرید و گوشت را دزدید و برد و خورد.»
ملا عصبانی شد. اینور حیاط رفت، آنور حیاط چرخید. پشتبام را گشت تا آنکه گربه سیاهه را کنار خرپشتهٔ پشتبام دید که خواب است. پرید و گربه سیاهه را گرفت و چند تا مشت و لگد به کمرش زد. بعد او را پیش زنش برد و با حرص بسیار گفت: «آن ترازو را بیاور».
زن ترازو را آورد. مهمانها از کار ملا تعجب کردند. او گربه را بر روی ترازو کشید. وزنش تقریبا به اندازهٔ آن گوشت یعنی یک مَن بود. گربه را بالا گرفت و سر زن داد زد: «الآن این گربه، به اندازهٔ وزن آن گوشت است. حالا به من بگو خود گربه کجا رفته؟!»
منظور ملا این بود که اگر گربه سیاهه آن گوشت را خورده، باید وزنش دو برابر یا بیشتر شده باشد. اما معلوم بود که چیزی در شکمش نیست، تا نشان بدهد خوردن گوشت کار او بوده است.
زن خودش را به نادانی زد و جواب داد: «چه میدانم، شاید بال درآورده و رفته آسمان!»
ملا خیره شد به آسمان، بعد آهسته به او گفت: «تقصیر خودم است. من باید به فکر تو و بچهها هم میبودم.»
حجم
۱۰۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۱۰۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
نظرات کاربران
خاطره ها ی قشنگ و طنز ملا نصردین . کتاب خیلی خیلی قشنگیه . واقعا ارزش خرید رو داره . عالیه
خییییلی خنده داااااار و بااااحااال 😂😂
خیلی خنده دار و بامزه هستش❤
به به !⭐ ملا نصرالدین مرد طنز داستانای قدیمی ☕🐾 کسی که با داستاناش سالها خیلیا رو خندوند 😂امیدوارم این حال خوب به شما هم منتقل بشه💝 حتما بخونید حال ادمو خوب میکنه😉
عالی حرفی ندارم کلاغ ملا را قربان
قشنگ ترین کتابی که تا حال دیده بودم همین بود عالیه اصلا از خواندنش خسته نمی شوی
کتاب خیلی جالبی نیست
با عرض احترام بی مزه و ۹۰ درصد داستان ها بدون محتوا بود. اصلا بذارید اینجوری بگم که شخصیت «ملا نصرالدین» رو تو چشمم تخریب کردین! آخه این داستان ها رو از کجا پیدا کردین!!! تا اونجایی که من اطلاع دارم « ملا
خوب و بامزه بود😂
بعضی از داستانهاش دستکاری شده بود و تغییر کرده بود