کتاب قبیله ها
معرفی کتاب قبیله ها
کتاب قبیله ها نوشته نینا رین است که با ترجمه عاطفه احمدی منتشر شده است. کتاب قبیله ها یکی از کتابهای مجموعه متن اجرا است.
درباره مجموعه متن اجرا
مجموعه متن اجرا آثاری را شامل میشود که تماشاگر به شکل فعال خودش در اجرای نمایش شریک میشود.
تماشاگران تئاتر معاصر با سینما و تلویزیون و رسانههای دیجیتال بزرگ شدهاند. آنها جهانهای تخیلی را در باورپذیرترین شکل خود روی پردهٔ سینما دیدهاند، در خلوت خود جلوی تلویزیون نشسته، در جهان آن غرق شده و نقش تماشاگر منفعل را به خوبی تمرین کردهاند و در نهایت با ظهور شبکههای اینترنتی توانستهاند به یک تجربهٔ فرامکانی مشترک با دیگران دست پیدا کنند. اما تئاتر هنوز هم میتواند برای تماشاگران معاصرش چیزی فراتر از اینها داشته باشد، چیزی ویژهٔ خودش.
واژهٔ تئاتر امروزه گسترهٔ عظیمی از نمایشها و شکلهای اجرایی را در بر میگیرد، اما آنچه ما به نام تئاتر معاصر میشناسیم شکلی از اجراست که به این ویژگی تماشاگران خود توجه دارد و این توجه در تار و پود آن تنیده شده است. تئاتر معاصر میتواند مفهوم باور را به چالش بکشد، میتواند تماشاگر را فعال کند و میتواند او را نسبت به کیفیت ویژهٔ حضورِ همزمانِ خودش در کنار اجرا آگاه سازد.
کتابهای مجموعه متن اجرا نمونههای مکتوب چنین اجراهایی هستند. این آثار طیف گستردهای را در بر میگیرند؛ از متنهایی که ساختار و محتوایشان نزدیکی بسیاری به نمایشنامههای کلاسیک دارد تا متنهایی یکسره متفاوت از آنچه در تاریخ تئاتر و نمایشنامهنویسی به آن عادت کردهایم، نمونههایی که ممکن است حتی شیوهٔ چینش کلماتشان در کتاب، قسمتهای خالی و پر صفحه و توضیحات متنیشان بخش مهمی از تجربهٔ خواندن و اجرای آنها را شکل دهد.
به این ترتیب این متنها را میشود روی صفحه خواند، از خواندنشان لذت برد و به اکتشافاتی رسید، اما درون آنها همواره دعوتی به لحظهٔ اجرا و ارزش افزودهٔ موجود در آن لحظه وجود دارد. اینها متنهایی هستند که با آگاهی از معاصر بودن تماشاگر نوشته شدهاند، از امکانات اجرایی معاصر بهره میبرند و جایگاه تئاتر در این زمانه را به نمایش میگذارند.
خواندن کتاب قبیله ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات نمایشی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب قبیله ها
تاریکی. در تاریکی نوای آرام کوک کردن سازهای یک ارکستر به گوش میرسد. ابتدا صدای آرشه چند ساز زهی میآید و بعد به مرور سازهای بیشتری اضافه میشوند تا ینکه کل ارکستر جان میگیرد. همین که سروصدا کمکم به اوجش رسید: نور یک میز غذاخوری را روشن میکند که شامی خانوادگی دور آن در جریان است. سروصدای شام. پیانویی در اتاق هست. درست در میانه دو گفتوگوی همزمان و آشفته و شلوغ بین دنیل و بت از یک طرف و روث و کریستوفر از طرف دیگر هستیم. بیلی در سکوت غذا میخورد.
دنیل: این پستهها همه خرابن.
بت: پستههای باغن.
کریستوفر: یارو عوضیه.
روث: نهخیر،نیست.
دنیل: میدونم پستههای باغن. چهلتاشون رو باز کردم، یه دونهشون هم قابل خوردن نبوده
کریستوفر: طرف شصت سالشه. خیلی برات پیره.
روث: آدم شصت ساله پیر محسوب نمیشه.
بت: منم شصت سالمه.
کریستوفر: میدونم تو شصت سالته. خودم هم شصت سالمه و من هم پیرم، تو هم پیری.
بت: دیگه پاستات رو نمیخوری؟ نخوردمش. چه
کریستوفر: هردوتامون پیریم. نه، دیگه نمیخورم. اصلا زهرماری توش ریخته بودی؟
بت: اشپل دودی.
کریستوفر: انگار یه خرچنگ داره تو دهنت بالا میاره.
دنیل: میدونستی هرگز پدرش رو بهخاطر اینکه ختنهش کرده نبخشیده؟
کریستوفر: به به! بهتر از این نمیشه.
روث: چیش انقدر وحشتنا که؟
کریستوفر: «چیش انقدر وحشتنا که؟» هر باری که دمودستگاهش رو میاره بیرون بشاشه یاد نفرتش از باباش میافته. خیلی
قشنگه!
دنیل: (پستهای را کنار میگذارد). باز یکی دیگه!
بت: حوصلهی آدم رو سر میبری. از رو چمنها برداشتمشون. هیچیشون نیست.
دنیل: آره، اوناییان که حتی سنجابها هم نخوردنشون.
روث: خراب هم توشون زیاد پیدا میشه ـــ
کریستوفر: همهش از اون دری وریهای پسااستعماری میگه ـــ
بت: بیا! این یکی سالمه. بفرما
کریستوفر: «تو از کتاب من یه تعریفی بکن و من هم از کتاب تو یه تعریفی میکنم.» حلقه انتقادی صخرههای مرجانی. همهشون میچسبن به همدیگه و هوای هم رو دارن.
دنیل: وای ممنون. حرف نداره. البته بگینگی. «جناب سفیر، ما رو با پستههای گندیده تون شرمنده میکنید»
کریستوفر: داری مادرت رو مسخره میکنی؟
دنیل: پوست کنده بخوام بگم آره.
کریستوفر: من که تو کتم نمیره. با یه خانم رنگین پوست ازدواج کرده. بعد با یکی دیگه فرار کرده. یه عوضی دماغ گنده ست. واقعا باورم نمیشه این یارو... مردک نون حلقهای قاپت رو بدزده.
بت: (در اشاره به کریستوفر) برای هرکی یه اسم خوب تو آستینش داره.
روث: با من که خوش برخورد بود.
کریستوفر: معلومه.
روث: با علاقه به حرفهام گوش میداد.
دنیل: خب این جمله معروف رو که شنیدی «خوشگل ها که حوصله سربر نمیشن»
روث: اه، خفه شو.
بت: (رو به روث) کجا باهاش آشنا شدی؟
روث: تو جشن غسل تعمید ناتالی. من آواز میخوندم. پر آدم بود و همه دور خودشون میچرخیدن
دنیل: و به این فکر میکردن که «اینجا چه غلطی میکنم؟»
کریستوفر: یارو یه دائم الخمر زنبارهست.
بت: بی انصافی نکن کریستوفر. طرف داره سعی میکنه یه پست جدید بگیره.
حجم
۵۸۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۴۰ صفحه
حجم
۵۸۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۴۰ صفحه