کتاب نگهبان طوفان؛ جلد اول
معرفی کتاب نگهبان طوفان؛ جلد اول
کتاب نبرد آرزوها اولین جلد از مجموعه نگهبان طوفان نوشته کاترین دویل و ترجمه محمدرضا شکاری است. مجموعه نگهبان طوفان را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره مجموعه نگهبان طوفان
مجموعه نگهبان طوفان یک مجموعه فانتزی، پرماجرا و هیجان انگیز برای نوجوانان است. در این مجموعه با قهرمانی به اسم فیون روبهرو میشوید که باید برای محافظت از جزیرهای که زادگاه پدران او و خودش است با نیروی جادوی شومی مبارزه کند.
در جلد اول میخوانید که فیون بول قصد دارد نگهبان طوفان شود. کار خیلی سختی است به خصوص که قرار است کلی اتفاقات عجیب و غریب و شاید خطرناکی هم بیفتد. نگهبان تازه کار و تازهنفس جزیره آرانمور امتحان سختی در پیش دارد چون نگهبانی و حفاظت از جزیره آرانمور به راحتی به دست نمیآید. وقتی فیون به جزیره وارد میشود. زمین زیر پایش به جنب و جوش درمیآید. جزیره آرانمور در هر نسل خود یک نگهبان طوفان تازه انتخاب میکند. تا قدرت انجا را در اختیارش بگذارد و از جادویش در مقابل هجوم دشمن محافظت کند. حالا وقتش رسیده که ودربزرگ فیون که پیرمردی عجیب و مرموز است بازنشسته شود... کسی در اعماق زمین منتظر فیون است وقتی برای مشخص شدن قهرمان نبردی درمیگیرد جادوی شومی برمی خیزد که قصدش زنده کردن یک دعوای قدیمی است.
خواندن مجموعه نگهبان طوفان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
نوجوانان بالای ۱۴ سال مخاطبان این مجموعهاند.
بخشی از کتاب نبرد آرزوها
صبح روز بعد فیون منتظر شد پدربزرگ از اتاقش بیرون بیاید.
تارا وقتی پیشازظهر به آشپزخانه آمد پرسید: «تو چت شده؟ از صبح تا حالا بیکار روی اون صندلی نشستی.»
فیون نگاهش را از شمع رنگینکمانی زیر قاب عکس مادربزرگش برداشت. بهخاطرهٔ توی آن فکر میکرد. خواهرش دستبهکمر توی درگاه تاققوسی بین آشپزخانه و اتاق نشیمن ایستاده بود. هنوز لباسخواب تنش بود و موهایش را مثل آشیانهٔ پرنده بالای سرش جمع کرده بود.
فیون بهش گفت: «به پای خوابیدن تو که نرسیده. فکر کنم یه رکورد جدید زدی.»
تارا بهش توپید. «امروز به پَروپای من نپیچها!» و رفت آشپزخانه و از توی یخچال یک لیوان آبپرتقال برای خودش ریخت. «حال و حوصله ندارم.»
فیون طعنه زد. «چه اتفاق نادر و تأسفباری. چی شده مگه؟»
تارا دو برش نان گذاشت توی تُستر. «چون این مدت خیلی خوب نخوابیدم. تازه، داره بارون هم میآد، یعنی امروز نمیتونم برم بیرون.»
«چرا؟ میترسی آب بشی؟» کل صبح هی نمنم باران آمده بود و هی قطع شده بود، بعد از طلوع آفتاب رطوبت هوا کلی تغییر کرده بود. خوشبختانه آبوهوا باعث شده بود بارتلی بیزلی سمت کلبه نیاید.
تارا یک چای کیسهای پرت کرد سمت او. «اینقدر تُخس نباش.»
چای کیسهای از جلوی فیون رد شد و افتاد توی شومینه.
تارا گفت: «برش دار.»
«نه.»
او نالید: «اَه. باورم نمیشه مجبورم کل روز رو اینجا بمونم. خیلی نامردیه.»
فیون گفت: «پس یه شمع موج هوای گرم روشن کن و برو توش بایست. لطفاً تا جایی که میشه از من دور باش.»
«نمیتونم بدون نظارت بابابزرگ هیچ شمعی رو روشن کنم، چون یه نفر ته Fadó Fadó رو هدر داده.» یکهو رو کرد به فیون. «طبق شنیدهها.»
فیون از توی درگاه بهش اخم کرد. «دفعهٔ دیگه یه ورق از کتابت رو میکنم و هیچی بهت نمیگم.»
تارا روی نانش کره مالید و صدای خشخش چاقو روی نان کلی وقت توی اتاق نشیمن پیچید. نفسش را بیرون داد و گفت: «نباید وقتی تو جزیره نیستیم دربارهٔ جادو حرف بزنیم. بابابزرگ بهم گفته. میدونی که، حتی مامان هم دربارهش حرف نمیزنه.»
فیون به این فکر کرد که خواهرش چقدر زحمت کشیده تا به معذرتخواهی نزدیک شود، آن هم وقتی تمام عمر لبهایش هرگز شکل کلمهٔ ببخشید را به خودشان نگرفتهاند. «هیچوقت بهت نگفته بود؟ حتی وقتی برگشتی؟»
تارا چاقویش را گذاشت روی میز. «چی باید میگفت؟ میگفت جزیرهای که زادگاه ماست بابامون رو کشته؟ یا طوفانها جادوییان و جادو اون رو از ما گرفته؟ نه، فیونی. ندیده نمیشه باورش کرد.» نانش را رها کرد و رفت اتاق نشیمن. آنجا یک شمع دانهبرفی را از روی قفسه برداشت و با انگشتهایش آن را چرخاند. «تا من یکی از این شمعها رو روشن نکرده بودم و تو کولاک نیفتاده بودم، بابابزرگ بهم چیزی نگفت. نزدیک بود یکی از انگشتهای پام یخ بزنه.»
فیون با سوءظنی که هر لحظه بیشتر میشد به او نگاه کرد. «این... یه جور معذرتخواهیه؟»
تارا شمع را دوباره روی قفسه گذاشت. «این حقیقته. باید صبر کنی. عین من. قراره اینجوری باشه.»
فیون گفت: «به نظر من که شبیه معذرتخواهیه.»
«نهخیر هم.»
فیون امیدوارانه پرسید: «پس معنیش اینه که میتونم باهات بیام غار دریایی؟» حالا که میدانست دیگر نمیتواند پدرش را داشته باشد، به این فکر نکرده بود چه آرزویی بکند، ولی خوب میدانست که باید آرزوی بارتلی را خنثی کند. اگر فیون آنقدر شجاع نبود که نگهبان طوفان بعدی آرانمور بشود، بارتلی فاجعه بود.
تارا محکم گفت: «نه. بارتلی گفته نمیتونی بیای و قضیه به اون مربوط میشه، فیونی.»
حجم
۲۰۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
حجم
۲۰۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
نظرات کاربران
یک کتاب پر از ماجراجویی های جالب😍😍
این کتاااب بسیااار قشنگه فقط یه سوال داشتم ایا جلد دومش در طاقچه هست؟؟
خوب بود وقتی فیون بول وارد جزیره میشود زمین زیر پایش می لرزد ظاهرا هر نسل جزیره نگهبان طوفانی انتخاب می کند کسی در اعماق زمین منتظر فیون است و وقتی برای مشخص شدن قهرمان نبردی در میگیرد جادویی برمی
این کتاب خیلی جذابه داستان خوبه داره شخصیت پردازی ها خیلی خوبه و من از کلیت داستان لذت بردم فقط چون اسم شخصیت اول بهش میخورد دختر باشه دچار مشکل شدم
روند جلو رفتن کتاب خیلی کند و کسل کننده بود کل داستان فقط تا نگهبان شدن ادامه داشت به نظرم فقط باید ۱۰۰ صفحه رو به این موضوع اختصاص میداد و بقیه اش رو به نبرد با موریگان