کتاب جنگ دکمه ای
معرفی کتاب جنگ دکمه ای
کتاب جنگ دکمه ای داستانی از اندرو کلمنتس با ترجمه زینب خامهیار است. این داستان درباره رابطه دوستی میان گریس و الی است. دو دوست با دو دنیای متفاوت که از کلاس دوم صمیمی هستند تا اینکه پروژه جدید مدرسه همهچیز را عوض میکند.
انتشارات پرتقال با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب جنگ دکمه ای
گریس و الی از کلاس دوم دوستان صمیمی بودهاند. اما خب اخلاقهایشان از زمین تا آسمان با هم فرق داشت. الی همیشه دوست دارد در همه کارها رئیسبازی دربیاورد و گریس بیشتر وقتها دستیارش است. اما یک اتفاق عجیب در مدرسه همهچیز را عوض میکند. البته بهتر است اول به تابستانی سر بزنیم که گریس خودش به تنهایی سوار هواپیما شد تا برای دیدن پدربزرگش برود و آنجا کلی چیزهای جالب و تجربههای متفاوت کسب کرد!
وقتی گریس برمیگردد یک چیز جدید را در مدرسه مد میکند. اول در کلاس خودشان بعد بچههای کلاس دیگر و کم کم کل مدرسه! خب معلوم است که الی از چنین اتفاقی اصلا خوشش نمیآید! شما فکر میکنید گریس چه چیزی را مد میکند؟ آیا میتوان چیزی را که مد میشود به راحتی از مد انداخت؟!
کتاب جنگ دکمه ای را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب جنگ دکمه ای داستانی جالب و تاثیرگذار برای تمام نوجوانان دارد.
درباره اندرو کلمنتس
اندرو کلمنتس ۲۹ مه ۱۹۴۹ متولد شد و ۲۸ نوامبر ۲۰۱۹ از دنیا رفت. او با نوشتن اولین کتابش موفق شد تا جوایز سالانه کتاب را به دست بیاورد. برنده این جایزه از رای گیری میان دانشآموزان مدارس ایالات متحده و در بیست ایالت مختلف تعیین میشود. او همچنین کتاب دیگری نوشت که نامزد جایزه ققنوس در سال ۲۰۱۵ اعلام شد اما موفق نشد آن را به دست بیاورد.
از میان کتابهای اندرو کلمنتس میتوان به جنگ دکمه ای و انجمن بازنده ها اشاره کرد.
بخشی از کتاب جنگ دکمه ای
اتفاق غیرمنتظره بعدی، حدود نیم ساعت بعد، در غذاخوری رخ میدهد. تیلور میگوید: «دکمهها رو با خودت آوردی؟ میتونم دوباره یه نگاهی بهشون بندازم؟»
یکهو هَنک از ته میز میگوید: «من هم ببینم!»
کیسه را از کولهپشتیام بیرون میآورم و دکمهها را در یک سینی خالی غذاخوری میریزم. سینی را که روی میز سُر میدهم، همه روی آن خم میشوند تا دکمهها را ببینند و وارسی کنند، همه به غیر از الِی.
با تکان سر، به سینی اشاره میکند و میگوید: «مامانم قبلاً همه مدل خیاطی، بافتنی و لحافدوزی انجام میداد، دوتا مامانبزرگهام هم همینطور. تو خونهمون یه کشو پر از دکمه داریم، خیلی بیشتر از این.»
تیلور میگوید: «ما هم تو خونهمون دکمه داریم؛ اما اینها خیلی بهترن!»
بروک سری تکان میدهد: «من هم چندتا دکمه توی خونهمون دیدم.»
اِلی میگوید: «بچهها! یه فکری به ذهنم رسید. چطوره فردا همهمون چندتا دکمه با خودمون بیاریم. میتونیم بعد از ناهار ببینیم هرکی چی داره.»
الان بهترین فرصت است که بگویم راستش رو بخواین هرکی هرچقدر هم دکمه داشته باشه، من خیلی بیشتر دارم!
اما چیزی نمیگویم. در عوض، بقیه بچههایی که دور میز جمع شدهاند، میگویند: «آره»، «من میتونم چندتایی پیدا کنم»، «عالیه!»، «روی من هم حساب کنین!»
این فکر، خودبهخود به ذهنم میآید که اگر من این پیشنهاد را میدادم، چه میشد؟ همه فکر میکردند که مزخرف است، مخصوصاً اِلی.
همینطور که دکمههایم را برای دومین بار داخل کیسه میریزم، دوزاریام میافتد که جریان از چه قرار است. اِلی میخواهد تنها کسی باشد که از هرچیزی بیشترین و بهترینش را دارد. خیلی هم بهنظرش نفرتانگیز نیست، معمولاً که اینطور فکر میکند.
اما قبلاً هم از او چنین رفتاری دیده بودم.
خیلی خوب میدانم چرا به همه بچههایی که سر میز غذاخوری بودند، پیشنهاد داد که فردا موقع ناهار با خودشان دکمه بیاورند و این یک فرضیه نیست. بهخاطر اینکه اِلی خیال میکند بیشترین، بهترین و زیباترین دکمههای جهان را دارد و میخواهد این موضوع را به همه ثابت کند.
البته اِلی بیشترین یا بهترین یا زیباترین دکمهها را ندارد.
من دارم... شاید.
شاید برای اولین بار در کل عمرم.
حجم
۲۰۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۲۰۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
نظرات کاربران
کلا کتابهای این نویسنده را دوست دارم و آموزنده است. با خودم میگم کاش نوجوانی خوانده بودم. الانم اگر نوجوان دارید به دردتان میخوره،ندارید هم باز براتون جالبه. بهترین کتابش هم «داستان مدرسه» است که فکر کنم انتشارات دیبایه زده
کتاب خوبی بود ؛)