دانلود و خرید کتاب او هنوز اینجاست هالی ام مگی ترجمه میترا امیری
تصویر جلد کتاب او هنوز اینجاست

کتاب او هنوز اینجاست

نویسنده:هالی ام مگی
امتیاز:
۴.۵از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب او هنوز اینجاست

کتاب او هنوز اینجاست نوشته هالی ام مگی با ترجمه میترا امیری منتشر شده است. این کتاب ماجرای دو دوست به نام سوسی و گای است. دو کلاس چهارمی‌ که با هم خوش می‌گذرانند و آرزوهای مشترک دارند.

آن‌ها یک چیز مشترک می‌خواهند، چیزی که فقط مال خودشان باشند. یک روز به یک مغازه فروش حیوانات خانگی می‌روند و یک مارمولک خال‌خالی می‌خرند. اسم مارمولکشان را ماتیلدا می‌گذارند. همه چیز خوب است و سه‌تایی با هم خوش می‌گذرانند که یک اتفاق همه چیز را به هم می‌ریزد.

خواندن کتاب او هنوز اینجاست را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام کودکان علاقه‌مند به داستان پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب او هنوز اینجاست

آخرین روز کلاس اول با همهٔ بچه‌های مدرسه به پیک‌نیک دسته‌جمعی رفتیم. دو سال می‌شد که گای را می‌شناختم و دوست‌های خوبی برای هم بودیم، اما نه از آن دوست‌ها که صبح تا شب را با هم می‌گذرانند. پدرم داوطلب شده بود که برای بچه‌ها بستنی‌یخی بیاورد؛ صدوبیست‌وپنج تا بستنی‌یخی آلبالویی. وقتی با چندتا از بچه‌ها داشتیم کیک‌بال بازی می‌کردیم سروکله‌اش پیدا شد. دیدمش که از سمت ماشین به سمت ما می‌آید، امکان نداشت اشتباه بگیرمش؛ قدبلند بود و لاغر، با یک پیراهن هاوایی، شلوارک خاکی و یک خروار مو.

بابا با صدای بلند داد زد: «بستنی یخی!» و همه دویدند به طرفش. «خانم‌ها، آقایون، همه به صف! نفری یه دونه بستنی یخی!» اما گای نیامد؛ سمت راست زمین بازی زانو زده بود.

به سمتش دویدم و گفتم: «گای، بابام بستنی یخی آورده!» نمی‌خواستم بستنی از دستش برود.

از جایش بلند نشد. نزدیک‌تر رفتم و گفتم: «گای، بابام...»

به سمتم برگشت و یواش گفت: «نگاه کن، ببین چی دارم.» یک کفشدوزک کوچک روی نوک انگشتش نشسته بود. پوستهٔ قرمز کفشدوزک، خال‌های مشکی کم‌رنگ داشت و وقتی روی انگشت گای راه می‌رفت، بال‌های ظریفش حرکت می‌کرد. کنارش زانو زدم و انگشتم را کنار انگشتش نگه داشتم. کفشدوزک پرواز کرد و روی انگشت من نشست. وقتی روی انگشتم راه می‌رفت، نفسم را حبس کرده بودم.

آرام گفتم: «تو فکر می‌کنی کفشدوزک‌ها خوش‌شانسی میارن؟»

گای آهسته گفت: «فکر نمی‌کنم. مطمئنم که خوش‌شانسی می‌آره.»

گفتم: «چطور؟»

گای گفت: «به خاطر بابام. چند سال پیش توی گاراژ داشت اجاق هیزمی‌مون رو روشن می‌کرد. هیزم نم داشت و بابا با یه دست هیزم رو نگه داشته بود و با دست دیگه‌ش تبر رو می‌آورد پایین تا نصفش کنه. من و مامانم توی خونه نشسته بودیم که یه‌دفعه شنیدیم بابام داد می‌زنه: ‘ آلبرتا، بریم اورژانس.’

«تا حالا ندیده بودیم بابام اون‌شکلی داد و فریاد کنه، معمولاً هم مامانم رو بِرتی صدا می‌کرد. فهمیدیم قضیه خیلی جدیه. انگشت شستش تقریباً قطع شده بود و مامان کلی پارچه و تی‌شرت و حوله دورش پیچید تا جلوی خون‌ریزی‌ش رو بگیره. بابا رو نشوندیم توی ماشین و مامان صندلی بابا رو تا آخر کشید عقب. بعد بازوش رو با اون همه پارچه که دورش پیچیده بود، یه‌جوری روی پنجرهٔ باز ماشین گذاشت که تکون نخوره. گفت: ‘جَکس۶ اگه می‌تونی دستت رو بالاتر از قلبت نگه دار. خون‌ریزی‌ش رو بند می‌آره.’


𝒌𝒆𝒓𝒎 𝒌𝒆𝒕𝒂𝒃📚🕊️
۱۴۰۰/۰۶/۰۲

«سوسی» و «گای» دوتا کلاس چهارمی‌اند با خنده‌ها و امید‌های مشترک. آن‌ها همیشه و هرجا با همند و انگار برای هم ساخته شده‌اند (به قول بابای سوسی مثل ماکارونی و گوشت‌قلقلی!). فقط در دوستی‌شان جای یک چیزی خالی است؛ چیزی

- بیشتر
زیبایی حتی در سخت‌ترین شرایط زندگی نیز جاری است و عشق تا ابد پابرجاست
سقف پاره کن!
چرا پیش تو میاد، پیش من نه؟
ن. عادل
قیافه‌اش با آن حوله مسخره شده بود!
ن. عادل
ماتیلدآ سرش را چرخاند
ن. عادل
صبر کن... چی می‌بینم؟
ن. عادل
«بالای کوهی توی پاکستان ایستادیم. تو با اربابتی.
ن. عادل
عشق در همه‌چیز صبر دارد، همه‌چیز را باور می‌کند، به همه‌چیز امیدوار است، همه‌چیز را تاب می‌آورد.
شرلوک هلمز
اما من از اینکه بردم خیلی کیف نکردم، چون مجبور بودم باخت گای را تماشا کنم.
melik
اما نمی‌توانستم آنجا باشم، چون او آنجا بود و من اینجا. سوسی و گای دیگر با هم نبودند.
شرلوک هلمز
ماشینی که نتوانست ترمز کند،‌ صدای تصادف، ماشینی که مهم‌ترین آدم برای من توی کل دنیا را کشت. گای مُرد.
شرلوک هلمز
گای گفت: «چیزی که دارم می‌بینم خیلی بده. اربابت هر روز از کوه بالا و پایین می‌ره تا برای وقتی که شاه می‌شه تمرین کنه. هر مارمولکی رو که سر راهش می‌بینه جمع می‌کنه. اوه... حالا اومدیم توی بازداشتگاه. خیلی کثیف و تاریکه. من می‌بینمت، ماتیلدآ، توی یه مخزنی، گشنه‌ای، تشنه‌ای. این‌ها همه‌ش نقشهٔ اربابته. اون‌قدر مارمولک‌هاش رو گشنگی می‌ده که برای زنده موندن همدیگه رو بخورن. تو اون گوشه نشستی و دُمت رو محکم دور سرت پیچوندی.»
ن. عادل
«یه روزی پادشاه می‌شه، اما حالا زمان براش کُند می‌گذره. کار زیادی توی قصرش نداره. پس برای سرگرمی میاد سراغ تو و دوست‌هات و مجبورتون می‌کنه دوتا دوتا این‌قدر با هم مبارزه کنین تا فقط یکی‌تون زنده بمونه.
ن. عادل

حجم

۱۳۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۷۲ صفحه

حجم

۱۳۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۷۲ صفحه

قیمت:
۲۹,۲۰۰
تومان