دانلود و خرید کتاب میرزا روبات مهرداد صدقی
تصویر جلد کتاب میرزا روبات

کتاب میرزا روبات

معرفی کتاب میرزا روبات

مهرداد صدقی( -۱۳۵۶)، نویسنده است. در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «این روزها آدم آهنی وظیفه‌شناس کم پیدا می‌شود. آدم‌ آهنی‌های روزگار ما فقط و فقط طبق برنامه کار می‌کنند. اگر وظیفه‌شناسی برایشان برنامه‌ریزی شده باشد، وظیفه شناسند و اگر نه، نه. میرزا روبات اما فارغ از برنامه و برنامه‌ریزی یک آدم آهنی وظیفه‌شناس بود. این را خود حاج نصرت بهتر از هرکسی می‌دانست، اما امان از روزگار غدار. ماجراهایی را که بر سر میرزا روبات رفت بخوانید تا متوجه شوید روزگار با آدم چه می‌کند، چه برسد به آدم آهنی».
🌻سپیده 🌻
۱۳۹۵/۱۱/۱۹

گفتگوی فارس نیوز با جناب آقای مهرداد صدقی: آرزویم تجویز "آبنبات"ها،به عنوان دارو است.گذر زمان خیلی چیزها را خنده دار می کند.حتی بسیاری از آرزوها،اهداف و تفکرات هر فرد.ممکن است در سال های بعد برای خودش هم خنده دار به

- بیشتر
❥ⓕⓣⓜⓗ❥
۱۳۹۸/۱۲/۲۱

داستان درمورد رباتی هست به نام میرزا که زندگی خوبی رو کنار صاحبش میگذرونه اما بعد از مدتی یک رقیب چینی از راه میرسه که جای اون رو میگیره... ✧✧✧ داستان جالبی بود...خوندن بعضی از قسمت هاش باعث میشه یه لبخند بزرگ

- بیشتر
مینا
۱۳۹۸/۰۶/۲۱

کاش کتاب ابنباتها دنباله دار باشه ..با هر قیمتی میخرمش ( واقعا دوستشون داشتم و موقع خوندنش با خانواده زندگی کردم انگار تو لحظه لحظه اون خونه بودم )

ناجی
۱۳۹۸/۱۲/۱۶

این کتاب داستان زندگی یه ربات هستش که علی رغم خدماتی که به صاحبش "حاج نصرت" ارائه میده ، با یه ربات چینی جایگزین میشه و آواره خیابون ها میشه و بعدا طی اتفاقی باز قهرمان داستان میشه داستان طنز

- بیشتر
پروین اعتصامی
۱۳۹۸/۰۱/۲۷

با مزه بود و فضای خودشو داشت فضایی که از تخلیات نویسنده تراوش کرده بود... این چند صفحه چند روز طول کشید خوندنش اخه چرا...! چرا آخرش اون ربات رو انداختن توی کوره! آگه دنبال داستان کوتاه بامزه اید بخونید شاد شید...

حسینی
۱۳۹۷/۰۷/۲۳

قشنگ بود.ارزش خوندن داره.کوتاهه و بامزه

سیّد جواد
۱۳۹۷/۰۶/۲۰

کتاب صد و شصت و چهارم برنامه مطالعه از طرح کتابخانه همگانی ، جالب نبود .

ــسیّدحجّتـــ
۱۳۹۷/۱۰/۰۷

داستان معمولی اما خوب تموم کرد از این که خوندمش پشیمون نیستم ولی راضی هم نیستم در یک کلام: لذیذ نبود

زینب امینی
۱۳۹۸/۰۴/۲۳

جالب نبود. فقط بعضی تشبیه هاش مثل چکیدن یه قطره روغن از چشمش کمی جالب بود. همین. داستان جذابی نداشت

کتابخوان🤓
۱۳۹۸/۰۱/۰۴

عالی بود.. خوشمان امد☺

روزی یک دفعه دستشویی را با مسواک حاج نصرت می‌شست؛
بانو ریحانه
بوقلمون گفت آدمِ بوقلمون صفت زیاد دیده اما آدم‌‌آهنی نه
پروین اعتصامی
یک بار برای حاج نصرت با آفتابه چای دم کرد
乙_みG
روزی سه دفعه خانه را جارو می‌زد و آشغال‌ها را زیر فرش یا نزدیک‌ترین مبل مخفی می‌کرد؛ روزی چهار دفعه ظرف‌ها را به صورت گربه‌شور می‌شست؛
بانو ریحانه
گوسفند گفت بین آدم‌ها گوسفند زیاد دیده، اما بین گوسفندها آدم‌‌آهنی نه
پروین اعتصامی
یک بار اشتباهی زیر ابروی حاج نصرت را برداشت و به موهایش بیگودی زد؛ یک بار کف پای حاج نصرت را شامپو زد و سرش را با سنگ پا سابید؛
بانو ریحانه
قلمبه بانو روی صندلیِ اوراقی لم داده بود و با شنیدن این جمله‌ها از همان راه دور با پلک زدن ابراز احساسات ‌کرد.
乙_みG
میرزا روبات یک آدم‌‌آهنی وظیفه‌شناس بود، اما شباهت چندانی به بقیه آدم‌آهنی‌ها نداشت. بعضی وقت‌ها چیزهایی سرش می‌شد که بقیه آدم‌‌آهنی‌ها سرشان نمی‌شد و بعضی وقت‌ها هم مثل بقیه آدم‌‌آهنی‌ها هیچ چیزی سرش نمی‌شد. درست است که بلد نبود بعضی کارها را انجام دهد، اما بعضی وقت‌ها بلد بود کارهایی انجام بدهد که بقیه آدم‌آهنی‌ها بلد نبودند. مثلاً: بلد بود وقتی صاحبش حاج نصرت جلوی تلویزیون دراز کشیده، برایش بالش بیاورد و زیر دستش بگذارد؛ بلد بود وقتی حاج نصرت می‌خواهد چای داغ بخورد، توی نعلبکیِ چای فوت کند تا سرد شود؛ بلد بود پای صحبت «قلیله خاتون» همسر حاج نصرت بنشیند و به غیبت کردن و درد‌دل‌هایش گوش کند؛ بلد بود موهای حاج نصرت را اصلاح کند و زیر ابروی قلیله خاتون را بردارد؛
سپیده
. به نظر من
پروین اعتصامی
میرزا که جز سنگ پای یادگاری همدمی نداشت، نگاهی به آن انداخت و وقتی یاد بوی پای حاجی افتاد، چند قطره روغن از گوشه چشمش سرازیر شد...
乙_みG
یاد میرزا روبات به‌خیر که فقط می‌گفت نخندید کاشی‌های دستشویی معلوم شدند...
سينا
میرزا روبات به طرف رباب رفت و روی زانوی خود نشست تا از او خواستگاری کند. با اعلام جواب مثبت رباب، میرزا یک حلقه واشر در انگشت او فرو کرد. واشر کوچک بود، اما چون پلاستیکی بود جا باز کرد. حاج نصرت گفت: «به میمنت این پیوند خجسته، طویله منزلم را به این زوج جوان خواهم داد تا زندگی مشترک خود را با افتخار آغاز کنند.»
محمدرضا
گوسفند گفت بین آدم‌ها گوسفند زیاد دیده، اما بین گوسفندها آدم‌‌آهنی نه
المپیان؟:)
گاو ماده به بقیه ‌گفت تا به حال گاوآهن زیاد دیده، اما آدم‌‌آهنی نه. گوسفند گفت بین آدم‌ها گوسفند زیاد دیده، اما بین گوسفندها آدم‌‌آهنی نه. بوقلمون گفت آدمِ بوقلمون صفت زیاد دیده اما آدم‌‌آهنی نه. خروس گفت آدمی که برود قاطی مرغ‌ها شود را زیاد دیده اما آدم‌‌آهنی نه.
محمدرضا
به بهانه تعارف کردن نسکافه، نصف شبِ آخر هفته به طور سرزده به اتاق خواب حاج نصرت برود؛ موقع شنیدن دستورها به جای «چشم» بگوید «پشم» ؛ عینک ته استکانی مادر قلیله خاتون را به جای دستمال عینک، با پوشک بچه تمیز کند؛ موقع شستن حاج نصرت در حمام، چشم‌های ریز خود را گشاد کند و لبخند مرموز بزند؛ البته میرزا پس از کمی فکر کردن به این نتیجه رسید این کارها فایده‌ای ندارد. درست نیست آدم‌‌آهنی برای رسیدن به نتیجه، به بازی ناجوانمردانه و تغییر برنامه رقیب دست بزند و هیچ چیز بهتر از راستی و درستی نیست. البته میرزا وقتی به این نتیجه رسید، که دید از برنامه‌ریزی چینگ چونگ سر در نمی‌آورد و نمی‌تواند تنظیمات او را تغییر دهد.
Farhan
چینگ چونگ با گریه میرزا را در آغوش گرفت و گفت: «برای اولین بار در عمرم است که دارم فداکاری یک هم‌نوع را می‌بینم. از این جور کارها در سرزمین ما دیده نمی‌شود. ممنونم که نجاتم دادی...» همه برای میرزا دست زدند. قلمبه بانو روی صندلیِ اوراقی لم داده بود و با شنیدن این جمله‌ها از همان راه دور با پلک زدن ابراز احساسات ‌کرد. میرزا روبات به طرف رباب رفت و روی زانوی خود نشست تا از او خواستگاری کند. با اعلام جواب مثبت رباب، میرزا یک حلقه واشر در انگشت او فرو کرد. واشر کوچک بود، اما چون پلاستیکی بود جا باز کرد. حاج نصرت گفت: «به میمنت این پیوند خجسته، طویله منزلم را به این زوج جوان خواهم داد تا زندگی مشترک خود را با افتخار آغاز کنند.» حاج عسرت گفت: «فراهم کردن بساط شب عروسی هم با من. بهتر است از همین الان من و کنیز برویم دنبال رتق و فتق امور.»
FAYA
میرزا گفت: «منظورم همین است دیگر. نمی‌توانم با انداختن کنیز به زندگی یک نفر دیگر، به خانواده صاحب جدیدش صدمه بزنم. این کارها را شاید همان روبات فرنگی که ناموس سرش نمی‌شود بتواند انجام دهد.»
سينا
از نظر مهارت‌های بدنی چینگ چونگ با انجام حرکات رزمی همه را به وجد می‌آورد اما میرزا فقط می‌تواند حرکات ورزش باستانی را انجام دهد که گاهی به خاطر تمام شدن شارژش شبیه رقص بابا کرم از آب در می‌‌آید. میرزا فقط بلد است چای دم کند اما چینگ چونگ نسکافه درست می‌کند. چینگ چونگ از همان صبح زود برای کار کردن آماده است اما میرزا حتماً باید اول چند استکان چایی بخورد تا ویندوزش بالا بیاید...
سينا
موقع شستن حاج نصرت در حمام، چشم‌های ریز خود را گشاد کند و لبخند مرموز بزند؛
Afsoungar💜
موقع شنیدن دستورها به جای «چشم» بگوید «پشم» ؛
Afsoungar💜

حجم

۲۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۵۶ صفحه

حجم

۲۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۵۶ صفحه

قیمت:
۸,۰۰۰
۴,۰۰۰
۵۰%
تومان