کتاب سبز - آبی
معرفی کتاب سبز - آبی
کتاب سبز - آبی داستانی نوشته سعید تشکری است که در انتشارات نیستان منتشر شده است. این داستان نگاهی به زندگی سادات رضوی در ایران دارد و شخصیت اصلی آن مردی به نام سید حسین رضوی قمی است.
درباره کتاب سبز - آبی
سعید تشکری که پیش از این با داستانهای تاریخی خود شناخته شده بود، در این کتاب به سراغ زندگی سادات رضوی در ایران رفته است. او که پیش از این از زندگی خادمان امام رضا (ع) و مردمی نوشته بود که در سایه این فرهنگ و هنر پس از هجرت امام رضا (ع) به خراسان رشد کرده بودند، در این رمان به زندگی سادات رضوی پرداخته است و شخصیتی به نام سید حسین رضوی قمی را برای داستانش برگزیده است.
داستان را از زاویه نگاه زندگی یکی از سادات رضوی میخوانیم. طرحی از زندگی آنان پیش چشممان نقش میبندد و الگوهایی ناب برای زندگی را هم میتوانیم از دل این داستانها بیرون بکشیم. این اثر که نگاهی تاریخی هم دارد، با حکایتهای شیرینش به ما کمک میکند تا برای زندگی امروزه آماده شویم؛ زندگی که برخی ظرایف را به فراموش سپرده است و نقش آنان را کمرنگ کرده است.
کتاب سبز - آبی طعم زندگی در دوران کهن را میدهد. دورانی که فرهنگ ایرانی و اسلامی در نقطه اوج خود قرار داشت. سعید تشکری با انتخاب زوایای دید متعدد در این کتاب تجربه جدیدی را برای خوانندگان رقم زده است.
کتاب سبز - آبی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران داستانهای تاریخی و مذهبی را به خواندن کتاب سبز - آبی دعوت میکنیم.
درباره سعید تشکری
سعید تشکری درسال ۱۳۴۲ متولد شد. او نویسنده، کارگردان و رماننویس ایرانی است. تشکری فارغالتحصیل ادبیات نمایشی، عضو کانون ملی منتقدان تئاتر، عضو بینالمللی کانون جهانی تئاتر، مدرس ادبیات نمایشی و داستان نویسی و رماننویس است که چاپ مقالات در مطبوعات در حوزهی ادبیات و هنر را نیز در کانامهی خود دارد.
چاپ آثار در حوزهی رمان، ادبیات نمایشی و ساخت فیلم و نگارش سریالهای تلویزیونی نگارش نمایشنامههای رادیویی در اداره کل نمایش رادیو از فعالیتهای دیگر او در زمینه ادبیات و تئاتر و سینما است. از میان کتابهای او میتوان به سینما مایاک، اوسنه گوهرشاد، دورتاب، کافه داش آقا، رژیسور و آرتیست اشاره کرد.
بخشی از کتاب سبز - آبی
تو همچنان سرگردان بودی. دلت برایِ حبیب میجوشید.
کاروانسالار را دیدی که به نزدت میشتافت.
پرسید:
ـ یافتیاش؟
ـ نه. احساس میکنم اصلاً از ابتدایِ مسافرت با ما نبوده است.
ـ بد به دلت راه نده سید جان. اینجا شهر و دیارِ خودِ آقاست. تا وقتی چون او میزبانی دارید، دیگر غصه چه را میخوری؟ آقا دستِ زائرانشان را خالی رد نمیکند. نگرانیات تمام میشود. پیدایش میشود. حالا بیا تا به کاروانسرا برویم. کمی استراحت کن. مطمئن باش حبیب خودش را به تو خواهد رساند.
ـ این نبودنش، این کلامی حرف نزدنش، مشورت نکردنش، گُمشدنش مرا بیشتر از نبودنش میترساند. او را از کودکی میشناسم. درست از همان زمانی که همراه مادرش پایش را به حیاط مکتبخانهٔ پدرم گذاشت و شد شاگرد پدرم و دوستِ همیشگی و رفیق سالهای نوجوانی و جوانیِ من. هیچزمان اینگونه رفتار نکرده بود. برایِ همین اینطور دلدل میزنم. دلواپسم.
ـ دلت را یکدله کن. بسپارش به آقا.
ـ اگر بلایی سرش آمده باشد چه؟
ـ هیچ.
ـ یعنی چه؟
ـ گفتم که در پناه خدا و امام صحیح و سالم است. آرام باش. با ما به حجرهات نمیآیی؟
دلش را نداشتی بیحبیب به حجره بازگردی. تنها کسی که برایت باقی مانده بود.
حجم
۲۸۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۳۹ صفحه
حجم
۲۸۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۳۹ صفحه
نظرات کاربران
داستان ها هرکدوم یه موضوع و مدلی دارن. آدم هی دوستداره یه موضوع مشترک بینشون پیداکنه ولی نمیشه. خیلی پراکنده بود. داستانها هم خیلی سطحی و ساده نوشتهشده بود. فقط سعی شده بود یه داستان عاشقانه خیلی سطحی و بیمزه