دانلود و خرید کتاب پاریس پاریس سعید تشکری
تصویر جلد کتاب پاریس پاریس

کتاب پاریس پاریس

نویسنده:سعید تشکری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۱۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب پاریس پاریس

کتاب پاریس پاریس، داستان اتفاقات تیر سال ۱۳۱۴ در مسجد گوهرشاد مشهد است. نویسنده کتاب سعید تشکری با روایتی جذاب بار دیگر این داستان را روایت می‌کند تا ما را با خود به قلب تاریخ ببرد. 

درباره‌ کتاب پاریس پاریس

این کتاب داستان دختری به نام ملک است. او دختری با اصالت کرد قوچانی است که در فرنگ درس پزشکی خوانده و به ایران برگشته است. مادرش غزال مرده است و پدرش (یا شخصی که ملک فکر می‌کند پدرش است) برای او هرکاری می‌کند. حالا او به ایران برگشته است. شخصیت دیگر داستان مهیار خبوشانی است. داستانی محور مهیار و ملک شکل می‌گیرد و در بستر اتفاقات تیر ۱۳۱۴ روایت می‌شود. زمانی که رضاشاه دستور حذف کلاه پهلوی و یک دست شدن لباس مردان را داد و با تحصن در مسجد گوهرشاد روبه‌رو شد. تحصنی که چهره حقیقی رضاشاه را زود به همه نشان داد و نتیجه‌اش کشته شدن صدها تن به دست سربازان او بود. 

خواندن کتاب پاریس پاریس را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به رمان‌های تاریخی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره‌ سعید تشکری

سعید تشکری درسال ۱۳۴۲ متولد شد. او نویسنده، کارگردان و رمان‌نویس ایرانی است. تشکری فارغ‌التحصیل ادبیات نمایشی، عضو کانون ملی منتقدان تئاتر، عضو بین‌المللی کانون جهانی تئاتر، مدرس ادبیات نمایشی و داستان نویسی و رمان‌نویس است که چاپ مقالات در مطبوعات در حوزه‌ ادبیات و هنر را نیز در کارنامه‌ خود دارد. چاپ آثار در حوزه‌ رمان، ادبیات نمایشی و ساخت فیلم و نگارش سریال‌های تلویزیونی نگارش نمایشنامه‌های رادیویی در اداره کل نمایش رادیو از فعالیت‌های دیگر او در زمینه ادبیات و تئاتر و سینما است.

بخشی از کتاب پاریس پاریس

کالسکه و ماشین و اسب‌ها تاختند و رفتند.

ـ گفتی کجا می‌روند؟

صفدر غرید:

ـ ای بابا، کَر و کور شده‌ای ها! ماست از تو قبراق‌تر است. رفتند باغ استانداری. بعد هم می‌روند حرم آقا تا احمد بهار، شاه را آنجا شکار کند. آخ، اگر بتازد، چه می‌شود؟

مهیار تازه یادش آمد که باید در وقتِ شکار شاه، در کفش‌خانهٔ حرم باشد. تیزوبُز، سراسیمه تاخت و رفت. دوید. صدای نقاره‌های حرم را زودتر از شاه و هم‌رکاب‌هایش شنید. از بست بالا، از درِ چوبی بزرگ، از درِ مطلا، داخل حرم، شمع‌فروشی‌ها، زرگرها، مقبره‌ها و سنگ‌های نصب‌شده روی دیوارِ بالا سر بزرگانِ خفته در خاک، از همه گذشت و گفت:

ـ سلام مولا!

کنار کفش‌کنِ مسجدِ گوهرشاد ایستاد و نفس تازه کرد. احمد بهار آنجا بود، تسبیح شاه‌مقصودش را دانه‌دانه می‌گذراند و ذکر می‌گفت. مهیار کنارش نشست. حرم قُرقِ تمام بود. هر دویشان ولی‌خان اسدی را در حیاط دیدند.

نگاه فراشِ کفش‌خانه و احمد بهار، به هم نشست. بهار به مهیار اشاره کرد. مهیار به‌سوی کفش‌خانه رفت. دوربین آمادهٔ عکاسی بود. احمد بهار کنار کفش‌خانه صاف ایستاد.

مهیار پشت کفش‌کَن نشست. صدای بهار را خوب می‌شنید: «بیا قزاق، اینجا خراسان است. بیا قزاق، اینجا خانهٔ سلطان است. بیا قزاق، اینجا از هر جایی که به شکار رفته‌ای، اَهل‌تر است. شکارگاه گرگان و خانهٔ امن کبوتران است. بیا!»

شاه آمد. مهیار صدای چکمه‌هایش را می‌شنید؛ اما نمی‌دیدش. فقط حواسش به دوربین عکاسی بود تا عکس بیندازد. احمد بهار چند قدمی جلو رفت:

ـ اعلیحضرت، نمی‌شود با چکمه به پابوس حضرت بروید!

ـ شاهِ بدون چکمه، مگر می‌شود؟! 

ـ تصدقتان، کسی جز شما و سلطان خراسان، در حرم نیست، قرق است.

سکوت... سکوت... چکمه‌ها روی پیشخوان کفش‌کن قرار گرفت. مهیار خندید. شاه، بی‌صدا و بی‌چکمه رفت. حالا وقت شکار بود. مهیار عکس را انداخت.

احمد بهار و مهیار رفتند و کفش‌کن خالی ماند.

hani1234
۱۴۰۰/۰۸/۳۰

خیلی عالی و جذاب محتواش هم خیلی عالی هست

misagh59
۱۴۰۱/۰۱/۱۸

محتوای کتاب غنی و داستان پردازی زیبا اما متن نوشتارش روان برای همه قشری نیست

12345
۱۴۰۱/۰۵/۲۱

داستانی کوتاه و خواندنی و خوبی است در گوشه و کنار شهری که پاریس نماند و نگشت.

کاربر ۴۰۰۱۴۴۱
۱۴۰۰/۱۰/۲۳

به کلاس ما گفتن این کتابارو بخونید که تو سایت نیمکت ازتون امتحان میگیرن کتاب منم این افتاده. الان وسط امتحانا با این 200 صفحه من باید دهن کیرو سرویس کنم

parsa
۱۴۰۳/۰۶/۲۳

یه داستان عاشقانه که قسمتی از تاریخ زمان رضاشاه تو مشهد رو به صورت هرچی بهتر روایت میکنه

محب الشهدا
۱۴۰۲/۱۱/۰۷

🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟حتمااااا بخونید لطفا

orina
۱۴۰۲/۰۳/۲۶

کتاب خوبی بود...ولی روان نبود

ـ ترس؟! چه داریم که از دست بدهیم، ننه‌آغا؟ ـ خودت را، این خانهٔ کلوخی و همین چای شیرین و اِشکنهٔ قُروت را که با اشک قورت می‌دهیم.
Raya
شنیده بود: «تا تفنگ هست، جایی برای آزادی نیست. دنیا پادگانِ نظامی‌هاست. زیباترین کفش، چکمه است و بهترین ساز، تفنگ و بهترین بو، باروت و بهترین نغمهٔ عاشقانهٔ آنها، شلیک است.»
fatemeh salehi
در بارشِ بارانِ سربی، آدم‌ها مثل برگ، در صحن مسجد گوهرشاد به زمین می‌افتادند
zahra javidi
باری بود، باری نبود، جز خدا غم‌خواری نبود.
zahra javidi
احمد بهار می‌خواهی بروی، آمده‌ای که نمانی. ماندن در جامهٔ مردانگی و پختگی و پرسندگی و ریگ و سنگ به شیطان زدن، قدمِ مردانه می‌خواهد، سایهٔ سلطانِ اشقیا را نمی‌خواهد. باید با خانهٔ ابراهیم هم‌صدا شوی تا بخواندت. باید بت‌شکن باشی.
parsa
«همه را اعدام کنید.» ـ اعلیحضرت، پشت دستگاه تلگراف نشسته‌اند. این تلگراف شاهنشاه است. بخوانید تا باور کنید.
zahra javidi
لبخندی شیرین چهره‌اش را پر کرد. میان کتاب‌ها نشست و روی جلدشان دست کشید. به‌دنبال جای انگشت‌های مهیار می‌گشت، انگشت‌هایی که حالا دیگر نیست.
zahra javidi
مادر جان، برای ما فقیربیچاره‌ها، دروغ خواب خوبی است که فقط تعبیر ندارد.
zahra javidi
به‌سمت حرمِ امام غریب نگاه کرد. کفتری بی‌خانه شده بود
zahra javidi
شاهِ ایران را بدون چکمه، هیچ کجای ایران ندیده‌اند!
zahra javidi
از چکمه‌های رضاشاه، روی کفش‌کنِ حرم مطهر، چه کسی عکس گرفته، بدون آنکه شاه ملتفت شود؟ عکس را همه دیدند. پای عکس نوشته شده بود: همه در بارگاه رضا، باید به ادب بروند، خواه شاه... خواه گدا!
zahra javidi
بشوی دَردَت را، حالا می‌توانی بنویسی، حالا می‌توانی از غربتِ من، از سَم انگور، از زخم غریبی من بنویسی. این درد، نوش‌داروست پسر قوچانی. این درد به کهربا می‌ماند. تا نچشی، تا نکِشی، تا نسوزی، اَمان نمی‌یابی. بسوز، عرق بریز، بنویس، غریبی کن. بناز، بخواه، تقلا کن تا دوباره استخوان بسازی. گوشت تنت را آب کن تا گوشت نو برویانی. با من باش و بی‌من راه مرو. بی‌راهِ من، راه مجو. برخیز، نه لنگ‌لنگان، بُرنا و خیزان و بُران!
zahra javidi

حجم

۱۲۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۴ صفحه

حجم

۱۲۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۴ صفحه

قیمت:
۳۹,۱۵۰
۱۱,۷۴۵
۷۰%
تومان