دانلود و خرید کتاب اوسنه‌ی گوهرشاد سعید تشکری
تصویر جلد کتاب اوسنه‌ی گوهرشاد

کتاب اوسنه‌ی گوهرشاد

نویسنده:سعید تشکری
انتشارات:به نشر
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۴از ۲۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب اوسنه‌ی گوهرشاد

کتاب اوسنه‌ی گوهرشاد، نوشته سعید تشکری، رمانی فانتزی و پست مدرن است که واقعه‌ی تاریخی مسجد گوهرشاد را روایت می‌کند.

درباره‌ی کتاب اوسنه‌ی گوهرشاد

مسجد گوهرشاد که به دستور گوهرشاد بیگم، در دوران تیموریان ساخته شد، در قرن معاصر شاهد یک اعتراض خونبار بود. در در تیر ماه سال ۱۳۱۴، مسجد جامع گوهرشاد شاهد کشتار وحشیانه مردمی بود که در اعتراض به دستور پذیرش کلاه شاپو تجمع کرده بودند. در آن زمان فتح‌الله پاکروان استاندار خراسان بود. او معتقد بود که حکومت باید در برابر مقاومت مردم در پذیرش کلاه شاپو _ که کلاهی فرنگی و بیگانه به‌شمار می‌رفت_ با به‌کارگیری زور، ایشان را به این جایگزینی و دگرگونی وادارد.

سعید تشکری در کتاب اوسنه‌ی گوهرشاد با روایت‌های مختلف و متفاوت این واقعه تاریخی را به تصویر می‌کشد. او ابتدا سفری در دل تاریخ انجام می‌دهد و گوهرشاد بیگم را به سال ۱۳۱۴ دعوت می‌کند. بخش دیگر کتاب اوسنه‌ی گوهرشاد روایتی از زندگی فتح‌الله پاکروان است و این برخورد تاریخی میان این دو، به جذابیت کتاب اضافه کرده است. سعید تشکری در همان صفحات آغازین کتاب اوسنه‌ی گوهرشاد، با مخاطبان وارد گفتگو می‌شود و داستان را جذاب و متفاوت می‌کند. 

کتاب اوسنه‌ی گوهرشاد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از مطالعه داستان‌های تاریخی لذت می‌برید، کتاب اوسنه‌ی گوهرشاد یک انتخاب عالی برای شما است.

درباره‌ی سعید تشکری

سعید تشکری درسال ۱۳۴۲ متولد شد. او نویسنده، کارگردان و رمان‌نویس ایرانی است. تشکری فارغ‌التحصیل ادبیات نمایشی، عضو کانون ملی منتقدان تئاتر، عضو بین‌المللی کانون جهانی تئاتر، مدرس ادبیات نمایشی و داستان نویسی و رمان‌نویس است که چاپ مقالات در مطبوعات در حوزه‌ی ادبیات و هنر را نیز در کانامه‌ی خود دارد. چاپ آثار در حوزه‌ی رمان، ادبیات نمایشی و ساخت فیلم و نگارش سریال‌های تلویزیونی نگارش نمایشنامه‌های رادیویی در اداره کل نمایش رادیو از فعالیت‌های دیگر او در زمینه ادبیات و تئاتر و سینما است.

بخشی از کتاب اوسنه‌ی گوهرشاد

از وقتی شنیدی تلگرافی فوری برایت رسیده و به دفتر کارت رفتی و تلگراف را خواندی و برگشتی، ساعتی گذشته و تو دوباره اینجایی. عطر او را همیشه از میان آن همه دود سیگارهای برگ و عطرهای فرانسوی زنان دیگر و بوی الکل و شراب می‌توانی حس کنی. همان عطر روز اول که تو را کنار ساحلی در استانبول جذب خودش کرد.

حالا اینجایی. در پاریس. در مولن روژ که به اصرار برای او باز کردی. نمی‌دانی دل‌کندن از اینجا و پاریس همان‌قدر که برای تو سخت است، برای او هم سخت خواهد بود؟ اما چاره‌ای نیست. اصلا دست خودت نیست. تو یک دیپلماتی و هر کجا دولت متبوعت بخواهد باید انجام وظیفه کنی.

خوشحالی که پدر او، حسن خان، زمانی سفیر ایران در دولت عثمانی بوده، پس یقینا او خوب می‌فهمد که کار سیاست و صاحب منصبی دولتی بودن یعنی چه. هر چند پدرش را در سه سالگی از دست داده باشد.

از دور او را می‌بینی. پشت میز دونفرهٔ همیشگی که مشرف به همهٔ کافه است و می‌تواند همه چیز را زیر نظر بگیرد و ببیند، نشسته است. درست نزدیک میز بار اصلی.

صدایش می‌زنی.

- خانم پاکروان!

اما او مثل همیشه غرق در افکار خودش و مشغول خواندن کتابی است. این دنیایی بود که دوست داشت در یک کافهٔ کوچک بسازد و تو همه چیز را برایش مهیا ساختی تا به خواسته‌اش برسد.

دوباره صدا می‌زنی.

- مادام پاکروان!

صدایت را میان هیاهوی مولن روژ می‌شنود. نگاهش را از کتاب می‌گیرد و تو را نزدیک در ورودی کافه می‌بیند. همان لبخند که تو را مجذوب خودش کرد بر لبانش نقش می‌بندد. کتاب را می‌بندد و آن را روی میز و مقابلش می‌گذارد. جام شراب را برمی‌دارد و کمی بالا می‌آورد و به تو اشاره می‌کند. دست دیگرش را کمی بالا می‌آورد و برایت دست تکان می‌دهد.

این به معنای دعوت برای نشستن کنار اوست.

مثل همیشه دعوتش را می‌پذیری و به اشارهٔ او نزدیکش می‌شوی.

دست او را به نشانهٔ ادب می‌بوسی و کمی سر خم می‌کنی.

- خانم پاکروان!

گل نرگس
۱۳۹۹/۰۸/۱۸

من این کتاب رو پارسال مشهد مقدس حرم امام رضا باب الجواد خریدم خیلی باهاش خاطره دارم . کتاب خوب و جذابیه

s
۱۳۹۹/۰۹/۲۲

کتاب خوبیه چون من مدرسم گفته بود بخونین دارم میخونم فقط یکمی گیج کنندست وگرنه خوبه

M.V
۱۴۰۰/۰۱/۱۷

من این کتاب رو به خاطر مدرسه گرفتم ولی خیلی دقیق باید بخونی تا خوب متوجه بشی چون از این داستان به اون داستان می‌پره یک داستان روان نیست البته من طنز نویسنده رو دوست داشتم انگار نویسنده هم وسط

- بیشتر
Azarakhsh
۱۳۹۹/۰۹/۲۷

بد نبود ولی حیف که مجبور بودم

Mohaddeseh Mahyari
۱۴۰۰/۱۱/۱۳

عالیه فقط باید کمی دقت داشته باشی

masoom aghabeygi
۱۳۹۹/۱۰/۱۴

خیلی کتاب مزخرفی منکه مجبورم چون مدرسه ام گف

Hossein Abadi
۱۳۹۹/۰۹/۲۸

کتابش خیلی خوب نبود❌👎 همش از این داستان به اون داستان نیپرید من که خوشم نیومد هیچی هم ازش نفهمیدم متاسفانه🙄🙁

عاطفه۷۷
۱۴۰۱/۰۷/۰۳

سبک و سیاق متفاوت نویسنده جالب بود کتاب در چندین بعد زمانی متفاوت روایت میشود

کاربر ۱۵۹۳۷۸۰
۱۴۰۰/۱۲/۲۷

خیلی سر درگمی در کتاب وجود دارد

جابر
۱۴۰۰/۱۰/۱۷

یک داستان جذاب و روایت گری عالی

صبح‌ها، دم صبح، آخ چه‌قدر دل‌تنگ این صبح‌های طاقم! طاق و عَیاق، وقتی به حرم می‌رسی، هوا را هم، جارو کرده‌اند؛ از بس پاکیزه و نو است بهشت خانهٔ رضا!
mohadeseh
می‌ریم به هفتصد هشتصد سال قبل. قرن هشتم خورشیدی. دوران حکومت تیموریان. درست‌تر زمان شاهرخ‌شاه تیموری و همسرش گوهرشاد بیگم.
کاربر ۲۱۶۰۱۹۶
- آقاجان یا کارم را، راه می‌اندازی و یا دیگر به خانه‌ات، حَرَمت نمی‌آیم. از این زن مغول که بدتر نیستم. صدایش کردی. او هم جواب داد. ساختی‌اش تا او مسجدی برای زائرانت بسازد. تو خواستی که او ساخت. مرد حاجتش را گفت و رفت. و من با نامِ تو، بانو گوهرشاد آغا آشنا شدم. مردان و زنان دیروزِ خراسان، با من حرف‌ها زدند. از جوانِ عمله‌ای حرف زدند که در مسجدت کار می‌کرده است. عاشق تو می‌شود! تو او را به حرم رضا می‌فرستی. او آدمی می‌شود که دیگر تو را نمی‌خواهد. هیچ جایِ تاریخ از این قصه، نشانی از خود ندارد. اما اوسنهٔ عاشقی‌اش، روح و قلم من شد. اوسنهٔ غریبی بود.
کاربر ۲۱۶۰۱۹۶
وقف‌نامهٔ گوهرشاد آغا، هنوز جاری است. آپارتمان‌های سر به فلک کشیدهٔ امروزی هم هنوز نشان از وقف‌نامهٔ تو دارند. چون جاری است، می‌ماند. مسجد تو، کتابخانهٔ تو، نه که چون تو زنِ شاهرخ شاه بودی، نه چون که عروسِ چهارمِ امیر تیمور گورکانیِ خون‌ریز بودی، نه چون که ندیمه‌ای به اسم پریزاد داشتی، نه چون که پسرانی به نام بایسنغر میرزا و ابراهیم میرزای خطاط و کاتب داشتی، نه چون که قوام‌الدین شیرازی، معمار و طراح مسجدت بود. نه! تنها و تنها، چون آقایمان رضا خواسته‌اند تو بمانی، پس می‌مانی؛ هم‌چنان که مانده‌ای!
کاربر ۲۱۶۰۱۹۶
گوهرشاد پرسید: - مدرسه‌ای را که به همت تو ساخته شده بود دیدی؟ پریزاد خوشحال بود. - دیدم بانو... همانگونه که می‌خواستم شده بود. پر از طلبه و استاد. قاریان قرآن می‌خواندند و استادان وعظ می‌گفتند.
کاربر ۲۱۶۰۱۹۶
خدمت کردن به امام هشتم و البته زائرانش هنوز هم مثل دوران شما واسه همه آرزوس. چه لباس خادمی بپوشن، چه مثل من قلم بزنن و از امام و دربارهٔ حرمش بنویسن. چه تو دارالشفای حضرت به پرستاری و مداوای مریضا مشغول باشن، چه تو مهمانسرای حضرت نخود لوبیا پاک کنن و آشپزی کنن. مکانش مهم نیست. زمانش مهم نیست. مهم اون کاریه که انجام می‌دن. مهم ارادتیه که به مولا دارن. حتی اسمش هم براشون مهم نیست.
کاربر ۲۱۶۰۱۹۶
به حرمی که بارها و بارها ساخته شده بود و باز ویران شده بود و حالا سال‌ها از سرپایی‌اش می‌گذشت اما باز گاه و بی‌گاه زخم‌خوردهٔ بدخواهان شده بود. از کاتبی که او را با خود به این زمان آورده بود حکایتی تلخ شنیده بود از حملهٔ ارتشی از بلاد همسایه با سلاح جنگی به حرم مولا. خیلی دور نه، همین چندین سال قبل. شنیده بود که با وسیله‌ای به نام توپ جنگی گنبد و گلدسته‌های طلایی حرم مولا را هدف گرفته بودند و دوستداران حضرت را داغدار این بی‌حرمتی کرده بودند. قزاقان روس!
کاربر ۲۱۶۰۱۹۶

حجم

۱۲۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۹۳ صفحه

حجم

۱۲۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۹۳ صفحه

قیمت:
۴۲,۵۰۰
۱۲,۷۵۰
۷۰%
تومان