کتاب پلیس
معرفی کتاب پلیس
کتاب پلیس، نوشته اسلاومیر مروژک و ترجمه بابک تبرایی، یکی از مهمترین نمایشنامههای کمدی ابزورد در تاریخ ادبیات نمایشی جهان است. این اثر درباره رئیس پلیسی است که برای جلوگیری از بیکار شدن، دست به کار عجیبی میزند.
شایان افکاری در سال ۱۳۹۴ نمایشی را با اقتباس از این نمایشنامه با بازی پژمان جمشیدی به روی صحنه برد.
درباره کتاب پلیس
کتاب پلیس، نمایشنامه کمدی ابزودی نوشته اسلاومیر مروژک است. این داستان درباره یک زندانی سیاسی است که ده سال است در زندان مانده و به قدیمیترین زندانی سیاسی تبدیل شده است. او با امضا کردن توبه نامه از زندان آزاد میشود. رئیس پلیس که نمیخواهد بیکار باشد، گروهبانش را وادار میکند تا علیه شاه شعار بدهد. به این ترتیب میتواند او را بازداشت کند...
تئاتر ابزورد که در فارسی به پوچ، بیمعنی و یاوه هم شناخته میشود، نوعی از تئاتر است که آثار نمایشنامه نویسان بسیاری را همچون ساموئل بکت، اوژن یونسکو، آرتور آدامف، تام استپارد و هارولد پینتر دربر میگیرد. این نوع تئاتر در لایههای مختلفش ارتباطی تنگاتنگ با هیچ انگاری دارد که در آثار سارتر و کامو به چشم میخورد. تجربیاتی هولناک مانند دو جنگ جهانی، ظهور فاشیسم در اروپا و رژیمهای دیکتاتوری و کمونیستی سبب شد تا بسیاری از نمایشنامهنویسان متقاعد شوند که زندگی مدرن از معنای اصلیاش خالی شده است. همین موضوع آنان را به نوشتن این سبک هدایت کرد.
کتاب پلیس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به ادبیات نمایشی و دوستداران مطالعه نمایشنامه را به خواندن کتاب پلیس دعوت میکنیم.
درباره اسلاومیر مروژک
اسلاومیر مروژک (Sławomir Mrożek) ۲۹ ژوئن ۱۹۳۰ در لهستان به دنیا آمد و ۱۵ اوت ۲۰۱۳ در فرانسه از دنیا رفت. او نمایشنامه، نقد کتاب و نمایش، داستان کوتاه و رمان مینوشت. اولین مجموعه داستان او به نام فیل در سال ۱۹۵۷ منتشر شد و بلافاصله به تمام زبانهای اروپایی ترجمه شد. اثر دیگر او، نمایشنامه پلیس بود که موفقیت بسیاری برای او داشت تا جایی که او را بر آن داشت تا به نمایشنامهنویسی به چشم حرفه اصلیاش نگاه کند.
اسلاومیر مروژک در طول زندگیاش در ایتالیا و فرانسه زندگی کرد و در طول این سالها به نقد حکومت کمونیستی لهستان میپرداخت. مدتی را هم در کراکوف لهستان زندگی کرد و در نهایت در سن ۸۳ سالگی در فرانسه از دنیا رفت.
بخشی از کتاب پلیس
دفتر رئیسپلیس، با یک میز، دو صندلی و تمامی دیگر ضروریات. درِ اتاق در مکانی قابل مشاهده قرار گرفته و دو تابلو نیز بر دیوار آویزان است. یکی تصویری است از «شاه نوپا» و دیگری تصویری از «نایبالسلطنه». همه آنهایی که به هر طریقی با پلیس در ارتباط هستند، سبیلهای کلفتی دارند.
«زندانیِ انقلابی» همچون ترقیخواهان قرن نوزدهمی ریش نوکتیزی دارد. همه افراد پلیس دارای چکمه نظامی، شمشیر و یقههای آهاریِ بلند هستند. بازپرس یک لباسِ شخصی کوتاه و تنگ پوشیده است. یونیفرمها که همگی آبیِ تیرهاند، دکمههای بسیار براق فلزی دارند.
رئیس پلیس: (ایستاده و مشغول خواندن بخش آخر یک ورقه است) ... و بنابراین با کمال شرمساری و انزجار، از تمامی گناهان خود توبه میکنم. تنها آرزویی که دارم آن است که با تمام قوا و نهایت احترام و علاقه، باقی زندگیام را صرف خدمت به حکومتمان کنم.
مینشیند، کاغذ را تا میکند.
زندانی: نذارش کنار. امضاش میکنم.
رئیس: امضاش میکنی!؟ یعنی چی؟
زندانی: همین که گفتم، امضاش میکنم.
رئیس: آخه واسه چی؟
زندانی: یعنی چی واسه چی؟ ده سال تمومه که داری از من بازجویی میکنی، بازپرسی میکنی، تو زندون نیگرم داشتی. هر روزِ خدا تو این ده سال این فرم رو دادی به من تا امضاش کنم. وقتی که رد میکنم، واسهم شاخ و شونه میکشی که به وحشیانهترین وضع شکنجهام میکنی و بعد هم هی سعی میکنی تا متقاعدم کنی. حالا هم که بالاخره به امضا کردنش رضایت دادم تا بتونم از زندون خلاص بشم و به حکومت خدمت کنم، چشمهات رو گرد میکنی و میپرسی واسه چی!
رئیس: اما این خیلی ناگهانی و بیمقدمهس.
زندانی: کلنل، من دستخوش یه تحول بزرگ و اساسی شدم.
رئیس: چهجور تحولی؟
زندانی: یه تحول اساسی درونی. من دیگه نمیخوام با حکومت بجنگم.
رئیس: آخه چرا؟
زندانی: من دیگه بریدهم. اگه کس دیگهای دلش میخواد با حکومت دربیفته، نمیدونم کی، شاید جاسوسهای یه قدرت خارجی یا مأمورهای مخفی، بذار اونقدر بجنگه تا جونش دربیاد. اما من دیگه نیستم. من یکی زور خودم رو زدهم.
رئیس: (غمگین) هیچوقت انتظار همچین چیزی رو از تو نداشتم. دیگه نمیخوای با حکومت بجنگی؟ خیلی جالبه که این حرف از دهن تو دربیاد. از دهن قدیمیترین زندانی این کشور.
زندانی: همینه، کلنل. مگه نه اینه که من آخرین کسیام که هنوز تو زندون مونده؟
رئیس: (با اکراه و تردید) خُب بله ...
زندانی: میبینی؟ خیلی وقت پیش واسه همه روشن شده که ما بهترین نظام سیاسی کل دنیا رو داریم. همقطارهای سابق من به گناهشون اعتراف کردن، مورد عفو قرار گرفتن و رفتن سر خونه زندگیشون. حالا دیگه کسی نمونده که بشه بازداشتش کرد. من آخرین بازمانده انقلابیون هستم. اما چهجور انقلابیای؟ تَهِ تَهِ وجودم رو که خوب نیگا کنی، میبینی که من فقط یه کلکسیونر تمبرم.
رئیس: تو الان داری اینو میگی. اما کی بود که به طرف ژنرال بمب پرت کرد؟
زندانی: اون که به تاریخ باستان پیوست، کلنل. تازه اون بمب حتی منفجر هم نشد. اون جریان حتی ارزش بررسی دوباره رَم نداره.
رئیس: راستش نمیتونم به گوشام اعتماد کنم. ده سال تموم تو توبه نکردی. بهطرز با شکوهی دَووم آوُردی و هرگز هم تسلیم نشدی. در عوض، در مقابل تصویر (از صندلی برمیخیزد و خبردار میایستد) شاه نوپایمان و عموی نایبالسلطنهاش (مینشیند) با نفرت میایستادی و تف مینداختی. ما به زندگی مشترکمون در اینجا عادت کرده بودیم. همه چیز داشت عالی پیش میرفت و حالا تو یهو میخوای همهش رو خراب کنی.
حجم
۵۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۵۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه