کتاب زویی و عینک ایده ساز؛ جلد اول
معرفی کتاب زویی و عینک ایده ساز؛ جلد اول
کتاب عملیات نجات اژدها اولین جلد از مجموعه کتابهای زویی و عینک ایده ساز نوشته آژیا سیترو و ترجمه هدا نژاد حسینیان است. مجموعه کتاب زویی و عینک ایده ساز را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره مجموعه زویی و عینک ایده ساز
مادر زویی یک دانشمند است و همیشه در حال انجام دادن کارهای علمی است، زویی هم یک عینک دارد که وقتی آن را روی سرش میگذارد و به مغزش نزدیکتر است، ایدهها و فکرهای بینظیر سراغش میآید. او میتواند با این عینک کارهای عجیب و بزرگ انجام دهد و در هر قسمت درگیر یک اتفاق میشود. اتفاقهایی مثل روبهرو شدن با اژدها، هیولاهای گرگی، اسبهای دریایی، گیر کردن در یخبندان و ...
زویی در تمام مراحل زندگی یک همراه هم دارد آن هم گربهاش ساسافراس است که همیشه حواسش به زویی است. این کتاب پر از اتفاقات عجیب و خواندنی است که کودک را با خودش به دنیای باورنکردنی قصهها میبرد. دنیای خیال به کودکان این فرصت را میدهد که تخیلشان را تقویت کنند و همین امر در موفقیتهای تحصیلی و شغلی آیندهشان تاثیر میگذراد.
خواندن کتاب مجموعه زویی و عینک ایده ساز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کودکان علاقهمند به داستان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب زویی و عینک ایده ساز؛ جلد اول
چند شاخهٔ کوچک را حلقه کردم تا خرخاکیها سینهخیز از داخلش رد شوند. بعد چندتا سنگ گردِ کوچک، کنار هم چیدم تا روی آن معلق بزنند. بعد یک تکه پوستهٔ درخت برداشتم و دو طرفش را با علف گره زدم تا یک تاب درست کنم و البته آن را خیلی نزدیک به زمین بستم (که اگر یکی از بازیگرهای سیرک حشراتم افتاد زمین، آسیب نبیند).
بندبازی را از همه بیشتر دوست داشتم. شاخهای نازک و بلند را بین دوتا سنگ صاف قرار دادم. یک خرخاکی گنده خزید روی طناب بندبازی و از آن بالا رفت.
آرنجم را روی چمنهای نرم گذاشتم و خم شدم تا او را تشویق کنم.
«عجله کن حشره کوچولو! تو موفق میشوی!»
دیگر چیزی نمانده بود... داشت میرسید. نه! افتاد روی چمنها. بلافاصله پشت سرش یکی دیگر آمد. هرچی خرخاکی بزرگتر بود، این کار هم برایش سختتر میشد. هوممم. بااحتیاط کوچکترین خرخاکی را از روی زمین برداشتم.
«خب کوچولو. با اینکه از همه ریزتری، ولی به نظرم از پسش برمیآیی. برو ببینم چی کار میکنی!»
خرخاکی کوچک را روی یک سرِ شاخه گذاشتم. همانطور که از روی آن میخزید، نفسم را حبس کردم و آنقدر نگه داشتم تا از روی شاخه رد شد.
بالاخره موفق شد. با خوشحالی بالاوپایین پریدم و دنبال مامانم گشتم. بعد یادم آمد که مامان توی خانه دارد وسایلش را جمع میکند. عادت کرده بودم همیشه مامان را دوروبَر خودم ببینم.
«مطمئنم مامان خوشش میآید. ساسافراس بدو برویم مامان را بیاوریم.»
درست بهموقع پشت سرم را نگاه کردم و مُچ ساسافراس را که داشت یواشکی میرفت سمت بازیگرهای سیرکم گرفتم!
«حتی فکرش را هم نکن گربه کوچولو. تو هم با من میآیی. اصلاً بهت اعتماد ندارم که با حشرههایم تنهایت بگذارم. دوستهای کوچولوی جدیدم که خوراکی عصرانهٔ تو نیستند!»
ساسافراس چپچپ نگاهم کرد، ولی بعد تسلیم شد و دنبالم راه افتاد. به خانه که نزدیک شدیم، مامان را پشت پنجره دیدم. ولی او حواسش به ما نبود. داشت به اصطبل قدیمیمان نگاه میکرد و عکسی توی دستش بود.
حجم
۲٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۲٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
نظرات کاربران
فوق العاده👌💞❤️
💕
راستش زیاد خوشم نیومد ایدش زیاد جذاب نبود در کل که هی بد نبود 😕
انقدر خوبه 😘😘😘😘😘😍😍😍😍😍☺☺☺😊😊😀😊💗💗❤❤💚💚💚💜💜💜💙💙💙💛💛💞💞💖💖💕💕💓💓
خیلی جذاب بود😍❤یه داستان علمی و عالی😃👌🏻📚
من که کوچک تر بودم عاشق عاشق این کتاب بودم و خوندن این کتاب یه جورایی کمکم کرد که به درس علوم علاقه شدییییددد پیدا کنم🤭😅 حتما بخونید👍👍😍
قشنگ بود درباره ی یک دختره که عینک ایده ساز داره و باعث میشه ایده های جدید به فکرش برسه حتما بخونید🌈
سلام من نسخه چاپیش دارم خیلی عالی هستش . 😀
عااااااااالی من دارم همه جلد هاشو میخونم خیلی جالبه
عالیه 💚💚💚💚💙💙💙💙💙💗💗💗💗💖💖💖💗💗