کتاب زویی و عینک ایده ساز؛ جلد پنجم
معرفی کتاب زویی و عینک ایده ساز؛ جلد پنجم
کتاب آخرین دانه سحرآمیز پنجمین جلد از مجموعه کتابهای زویی و عینک ایده ساز نوشته آژیا سیترو و ترجمه هدا نژاد حسینیان است. مجموعه کتاب زویی و عینک ایده ساز را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره مجموعه زویی و عینک ایده ساز
مادر زویی یک دانشمند است و همیشه در حال انجام دادن کارهای علمی است، زویی هم یک عینک دارد که وقتی آن را روی سرش میگذارد و به مغزش نزدیکتر است، ایدهها و فکرهای بینظیر سراغش میآید. او میتواند با این عینک کارهای عجیب و بزرگ انجام دهد و در هر قسمت درگیر یک اتفاق میشود. اتفاقهایی مثل روبهرو شدن با اژدها، هیولاهای گرگی، اسبهای دریایی، گیر کردن در یخبندان و ...
زویی در تمام مراحل زندگی یک همراه هم دارد آن هم گربهاش ساسافراس است که همیشه حواسش به زویی است. این کتاب پر از اتفاقات عجیب و خواندنی است که کودک را با خودش به دنیای باورنکردنی قصهها میبرد. دنیای خیال به کودکان این فرصت را میدهد که تخیلشان را تقویت کنند و همین امر در موفقیتهای تحصیلی و شغلی آیندهشان تاثیر میگذراد.
خواندن کتاب مجموعه زویی و عینک ایده ساز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کودکان علاقهمند به داستان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب زویی و عینک ایده ساز؛ جلد پنجم
دفتر علومم را به سمت ساسافراس چرخاندم و او بو کشید. «دل توی دلم نیست دفعهٔ بعد که میآید اینجا با هم بازی کنیم، با این کشفم غافلگیرش کنم.»
مامان سرش را آورد تو و گفت: «زویی، آمادهای کتاب بخوانیم؟»
از پشت میزم پایین پریدم و داد زدم: «بله!»
«لباس و کلاه خواب؟»
«پوشیدم!»
«مسواک؟»
«زدم!»
«گیاه نخودت را اندازه گرفتی؟»
«گرفتم! تازه، مامان نگاه کن! هنوز هم دارد بزرگ میشود.» این را گفتم و دفتر علومم را دستش دادم که ببیند.
آن را گرفت، نگاهش کرد و گفت: «آفرین به تو! حتماً میدانی حالا میخواهم چی بپرسم، نه؟»
بااشتیاق سر تکان دادم که آره. «میپرسی، سؤالی نداری؟ خب راستش کلی سؤال دارم! مثلاً اینکه اگر پشت و روی برگها را رنگ کنم، چه میشود؟ یا اینکه اگر هر گیاه را یک رنگ متفاوت کنم، چطور؟ ممکن است بعضی رنگها رشد گیاه را بیشتر کنند؟ آهان راستی! فقط گیاه نخود است که اگر برگهایش را با ماژیک رنگ کنی، باز هم رشد میکند؟ گیاههای دیگر چی؟»
مامان روی سرم دست کشید، لبخند زد و گفت: «چه سؤالات خوبی! ولی چون وقت خواب است، باید فردا دنبال جوابشان بگردیم. داستانمان را شروع کنم؟»
ساسافراس خِرخِر کرد و بهزور خودش را روی پای من جا کرد. دفتر علومم را که کنار میگذاشتم، ریزریز بهش خندیدم.
مامان دو زانو روی تختم نشست و کتاب را باز کرد. «خب، کجای داستان بودیم؟»
«دقیقاً آنجای داستان که...»
ساسافراس از روی پایم پایین پرید و همینجور که گوشهایش به سمت صداهای بیرون تیز شده بود، بیحرکت ایستاد.
مامان را نگاه کردم و گفتم: «تو هم چیزی شنیدی؟ صدای...؟»
اینبار کاملاً واضح بود. شک نداشتم که صدای زنگ اصطبل بود!
حجم
۲٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۲٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
نظرات کاربران
انقدر زیبا بود واقعا غیر غایل توصیف هست❤❤💖👌👍👏🙏
عالیه حتما بخونید💗💗💗💗
عالی
خیلیییییییییییییی عالی بود واقعا جالب بود من پیشنهاد میدم همهی مجموعه ی زویی رو بخوانین