بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مثل بیروت بود | طاقچه
تصویر جلد کتاب مثل بیروت بود

بریده‌هایی از کتاب مثل بیروت بود

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۲۴۲ رأی
۴٫۳
(۲۴۲)
هیچ غلطی نمی‌تونید بکنید! حکایت این کشور حکایت عراق و افغانستان و سوریه نیست. به مو می‌رسه اما پاره نمی‌شه. حناتون پیش این مردم رنگی نداره. بعد از این همه سال هنوز نفهمیدین؟!
گلناز
همیشه کم حرف می‌زد اما امان از خروش چشمانش.
˼السـیِّدة‌َالشَهیدة˹
پدربزرگ راست می‌گفت؛ گاهی آدم‌ها یک‌شبه پیر می‌شوند. من یک‌شبه مردم.
گلناز
دیگر ایمان داشتم، امنیت چیزی است که تا آن از دست ندهی، قدرش را نمی‌دانی.
zahra sadat-87
بلند خطاب قرارم داد: اصلاً حال یک دیوانه را دیوانه بهتر می‌کند.
• Khavari •
بی‌اختیار زمزمه کردم: یا عِمادَ مَنْ لا عِمادَ لَهُ...
محيا
«یاران همه رفتند افسوس که جا مانده منم! حسرتا! این گل خارا همه جا رانده منم.»
سادات
خانم، کسی همراه‌تون نیست که برم صداشون کنم؟ نای صحبت نداشت، انگشت اشاره‌اش را به‌سمت قبرها بلند کرد. چرا هست... اونجا خوابیده... اما نمی‌آد که ببردم...
هفتصد و چهل و نه
کاش زندگی دکمه‌ای به نام «دور تند» داشت.
معمای عشق♡ (ℬ•ℳ)
اصلاً حال یک دیوانه را دیوانه بهتر می‌کند.
fa,3in
این جماعت حتی از شنیدن کلمهٔ شهید هم رعشه به جانشان می‌افتاد.
M.Kh
پدربزرگ راست می‌گفت؛ گاهی آدم‌ها یک‌شبه پیر می‌شوند. من یک‌شبه مردم.
عطر ریحان...(:
وقتی که ذهن مسموم شد دیگه فقط چیزی رو بالا می‌آره که ما به خوردش دادیم. این معادله قبلاً تو سوریه جواب داده پس توی ایران هم جواب می‌ده؛ شاید با تأخیر، اما بالأخره جواب می‌ده. این بار رژیم نمی‌تونه از دامی که براش پهن کردیم سالم بیرون بیاد. خلاصه که این تو بمیری از اون تو بمیری‌ها نیست. حرف‌هایش ترسناک بود ولی بیراه نمی‌گفت. همیشه خطر خودی‌های ناخودی بیشتر از دشمن، سرزمین‌مان را تهدید می‌کرد، اما این بازی‌ها تازگی نداشت و هیچ‌وقت حساب اجنبی‌جماعت در سرزمین ما درست در نمی‌آمد؛ که اگر غیر از این بود سر کیسه را برای وطن‌فروشان بی‌مایه شل نمی‌کردند.
گلناز
همیشه از آشپزخانهٔ اوپن بدش می‌آمد. می‌گفت: «این‌جا سنگر زنه. باید دروپیکر داشته باشه تا هر وقت دلش گرفت، به بهانهٔ پیاز خردکردن، های‌های اشک بریزه
هفتصد و چهل و نه
مگر این خاک خائنین تسبیح‌به‌دستی چون مسعود کشمیری را کم دیده بود؟!
سادات
. هیچ چیز شیرین‌تر از امنیت نبود.
سادات
من از درد کشیدن می‌ترسیدم.
هفتصد و چهل و نه
همیشه خطر خودی‌های ناخودی بیشتر از دشمن، سرزمین‌مان را تهدید می‌کرد
zahra sadat-87
و قسم به خستگی چشمانش که اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا
سادات
بلند خطاب قرارم داد: اصلاً حال یک دیوانه را دیوانه بهتر می‌کند.
zahra 84
سیاست، فرزند زنی بدکاره است که برای عافیت خودش از هیچ ستمی دریغ نمی‌کند.
سحر
خانم، کسی همراه‌تون نیست که برم صداشون کنم؟ نای صحبت نداشت، انگشت اشاره‌اش را به‌سمت قبرها بلند کرد. چرا هست... اونجا خوابیده... اما نمی‌آد که ببردم...
معمای عشق♡ (ℬ•ℳ)
آرامشی چندش‌آور ادامه داد. این دنیای مجازی هم خیلی خوبه ها! از این‌ور ما تولید می‌کنیم، از اون‌ور یه عده با چشم‌های بسته نشخوار می‌کنن. اصلاً شهر هرتی که می‌گن، همین دنیای مجازیه. کی به کیه؟ با لطف مسئولینی که پشت در سفارت‌خونه‌های خاص تربیت شدن، این ملت اون‌قدر خسته و عصبی هستن که واسه‌شون مهم نیست خبر خیانت یه آقازاده راسته یا دروغ. فقط اگه دستشون بهت برسه، عین قصاب، گوشت تنت رو رشته‌رشته می‌کنن. حالا به فرض محالم که ثابت شه تو بی‌گناهی؛ دیگه کی باور می‌کنه؟! این روزها، مردم دوست دارن بد بودن بالا دستی‌هاشون رو باور کنن، نه خوب بودنشون رو. مهر خیانت تا آخر عمر، عین داغ بردگی، از رو اسم حاج‌اسماعیل و خانواده‌ش پاک نمی‌شه.
سادات
اشک روی گونه‌ام لیز خورد. با کشیده شدن چیزی به روی صورتم، به‌سرعت چشم گشودم. نادر بود. نترس، فقط می‌خوام اشک‌هات رو پاک کنم. وحشت‌زده صورتم را کنار کشیدم. صدای دانیال از بین دندان‌های گره‌شده‌اش بلند شد: بهش دست نزن! لعنتی، بهش دست نزن!
zahra 84
حاج‌بابا همیشه می‌گفت: «سفیدی موهای کنار شقیقه یعنی احوال دلت پر از وصل و پینه‌ست. یعنی دنیا تا تونسته توی مشتش فشارت داده. یعنی توی اوج جوانی از بس کمرت شکسته پیر شدی.»
fa,3in
گاهی فراموشی مثل سیب سرخ هزار و یک خاصیت دارد؛ خصوصاً وقتی آنکه باید باشد دیگر نیست.
hiba
روزهای بعد از سرنگونی رو تصور کن؛ خلق خسته به صغیر و کبیر حکومتی‌ها رحم نمی‌کنن، از درخت‌های هر کوچه پاسدار و بسیجی و حزب‌اللهی آویزونه. تا ماه‌ها شهرها بوی خون می‌دن. زیباست، نه؟
zahra
گاهی آدم دلش پر می‌کشه واسه معمولی‌ترین چیزهای زندگیش؛ یه غذای معمولی، یه خونهٔ معمولی، یه پدر و مادر معمولی.
zahra
فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَیکمْ عِبَادًا لَنَا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّیارِج وَکانَ وَعْدًا مَفْعُولًا. «اسرا ٕ _ ۵» *** پس چون وقت انتقام اول فرا رسد بندگان سخت جنگجو و نیرومند خود را بر شما برانگیزیم تا آنجا که در درون خانه‌های شما نیز جستجو کنند و این وعده (انتقام خدا) حتمی است.
zahra sadat-87
عطر تلخ آشنایش در مشامم پیچید. عرقی سرد بر جانم نشست. آرام سر بلند کردم. خودش بود؟! یک سال ندیده بودمش یا صد سال؟! چقدر شکستگی در جوانی چهره‌اش پر می‌زد.
zahra 84

حجم

۲۴۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۵۶ صفحه

حجم

۲۴۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۵۶ صفحه

قیمت:
۷۵,۰۰۰
تومان