کتاب اصول فلسفه آینده
معرفی کتاب اصول فلسفه آینده
اصول فلسفه آینده کتابی نوشته لودویک فوئرباخ، فیلسوف ماتریالیست آلمانی و شاگرد هگل است.
درباره کتاب اصول فلسفه آینده
فوئرباخ فیلسوف مادهباور آلمانی و شاگرد هگل بود که در نهایت از فلسفه او دوری گزید و به ماتریالیسم و اصالت حس روی آورد و به نقد آرای استاد خود پرداخت. او اندیشه را به صورت فرایندی صرفاً انعکاسی میدید و در فهمش از تاریخ یک ایدئالیست باقیماند. با این حال نقد او بر ایدئالیسم هگل، بستر کار مارکس و انگلس را فراهم نمود.
کتاب اصول فلسفه آینده از سه فصل تشکیل شده است. فصل اول تاریخ فلسفه مدرن را از زبان فوئرباخ بیان میکند. فصل دوم کتاب نقدهای فوئرباخ بر فلسفه هگل است و فصل سوم اصول فلسفه جدید را از منظر فوئٰباخ روایت میکند.
خواندن کتاب اصول فلسفه آینده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به فلسفه غرب و فلسفه مدرن را به خواندن این کتاب دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب اصول فلسفه آینده
تشخیص نور واقعیت در تاریکی انتزاع یک تناقض است. تأیید و نفی همزمان امر واقعی است. فلسفهٔ جدید که به روشی انضمامی و نه در انتزاع به امر انضمامی میاندیشد (که امر واقعی را در واقعیت تصدیق میکند؛ یعنی به روشی متناظر با وجود واقعی، و امر واقعی را به اصل و ابژهٔ فلسفه ارتقا میبخشد) در نتیجه این حقیقت فلسفهٔ هگل و در واقع فلسفهٔ مدرن بهمثابه یک کل است.
با نگاه دقیقتر، ضرورت تاریخی یا پیدایش فلسفهٔ جدید از قدیم، چنین روی داده است. بنا بر نظر هگل، مفهوم مشخص یعنی ایده، در آغاز تنها به روشی انتزاعی وجود دارد، تنها در عنصر اندیشه وجود دارد. ــ مثل خدای عقلانی خداشناسی پیش از آفرینش جهان. اما روشی که خدا با آن خویشتن را بیان کرده، بروز داده و واقعیت میبخشد، روشی که این جهانی میشود، همان روشی است که ایده خود را واقعیت میبخشد: فلسفهٔ هگل تاریخ خداشناسی است که به فرایندی منطقی تبدیل گشت. اما اگر واقعی شدن ایده ما را به قلمروی رئالیسم میبرد، اگر حقیقت ایده، در این است که واقعاً هست، پس ما موجودیت را به معیار حقیقت ارتقا دادهایم: حقیقت آن چیزی است که واقعاً وجود دارد. پس تنها این سؤال باقی میماند: چه چیزی واقعاً وجود دارد؟ تنها آنچه که اندیشیده میشود؟ آنچه که ابژهٔ اندیشه و خرد است؟ اما ما هرگز نباید بدین صورت ایده را در انتزاعیات ببریم. ایدهٔ افلاطونی هم ابژهٔ اندیشه است و از این پس ابژهٔ درونی و آسمانی است ـ ابژهٔ باور و خیال. اگر واقعیت اندیشه، واقعیت بهمثابه اندیشه است، پس واقعیت خود تنها اندیشه است و ما برای همیشه در هویت اندیشه خویشتن محصور هستیم ـ ایدهآلیسمی که با ایدهآلیسم سوبژکتیو تنها از این حیث تفاوت دارد که کل واقعیت را در برگرفته و تحت گزارههای اندیشه ردهبندی میکند. از اینرو، واقعیت اندیشه باید برای ما به مسئلهای جدی و واقعی تبدیل شود، چیزی سوای تفکر باید به آن افزوده گردد. مانند یک اندیشهٔ واقعگرا، باید چیز دیگری جز اندیشهٔ محض و غیرواقعی باشد ــ ابژهٔ نه تنها اندیشه بلکه ابژهٔ نااندیشیدنی. اینکه اندیشه خود را واقعیت میبخشد بهسادگی یعنی اینکه خود را نفی میکند و دیگر اندیشه محض نیست. حال این نااندیشیدنی، این چیز متفاوت از اندیشه چیست؟ حواس است. واقعیت بخشیدن اندیشه بدان معناست که خود را ابژهٔ حواس میسازد. بنابراین واقعیت ایده، حسیات است. اما واقعیت، حقیقت ایده هم هست. پس حسیات حقیقت ایده است. اما این روش ما از حواس مسند ساخته است و از ایده یا اندیشه، سوژه. تنها این سؤال باقی میماند که چرا ایده حواس را میپذیرد؟ چرا وقتی واقعی یا محسوس نیست دیگر حقیقتی ندارد؟ آیا این حقیقت ایده نیست که آن را به حواس وابسته میسازد؟ آیا وجودی که توسط حواس تصدیق شود سوای واقعیت ایده بیاهمیت و بیارزش است؟
حجم
۷۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۹۴ صفحه
حجم
۷۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۹۴ صفحه