کتاب جایی برای آواز خرچنگها
معرفی کتاب جایی برای آواز خرچنگها
کتاب جایی برای آواز خرچنگها نوشته دلیا اونز، از پرفروشترین آثار سال ۲۰۱۸و ۲۰۱۹ به شمار میرود. این کتاب داستان جنایی و جذاب دختری است که اعضای خانوادهاش او را در سنین خردسالی رها کردهاند تا تنهایی، در دل طبیعت بکر کارولینای شمالی، با پدر بد اخلاقش زندگی کند.
درباره کتاب جایی برای آواز خرچنگها
جایی برای آواز خرچنگها ۴۵ هفته در صدر لیست پرفروشترین کتابهای جهان بوده است و افسانهای تکرار نشدنی است. این رمان با قلبتان بازی میکند و موضوعی جدید در ترکیب انزوا و طبیعت از دیدگاه یک نویسندهی خانم در خلال عشقی را روایت میکند که بیشتر به دلیل حدودیت بهوجود آمده است.
کیا دخترک داستان است، او رنج بسیاری را تحمل کرده است. تمام اهالی بارکلی کو، او را با لقب «دختر مرداب» میشناسند، دختر مردابی که نزدیک شدن او به سایر انسانها تجربیات تلخ و شیرینی برایش به همراه دارد. حوادث پیچیدهی متعددی قبل و بعد از پیدا شدن جسد معشوقهی سابق او رخ میدهد.
این کتاب اواین اثر نویسنده است او در این کتاب هنر تصویرسازی خود را با داستانی پر از جزئیات جذاب به مخاطب نشان میدهد. او نشان میدهد تنهایی تا چه حد میتواند زندگی را نابود کند. در این رمان خواهید فهمید طرد شدن از جانب آدمهای اطرافتان، شما را چه حالی میکند. کیا، قهرمان داستان به جنگ این انزوا میرود. شما عاشق این رمان عاشقانه جنایی خواهید شد.
خواندن کتاب جایی برای آواز خرچنگها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب جایی برای آواز خرچنگها
صبح روز بعد، کایا دوباره برگشت سر جایش و منتظر مامان شد. چشمهای تیرهاش را به مسیر خاکی دوخته بود، جوری که انگار تونلی باشد که منتظر قطار است. مرداب را مه غلیظی فرا گرفته بود، آنقدر که مه تا نزدیک سطح گِل هم رسیده بود. کایا که پاهایش برهنه بود، با انگشتهای پا روی زمین ضرب گرفته بود و ساقهٔ علفها را میچرخاند و مسیر حشرات را میبست. اما یک آدم ششساله نمیتواند مدت طولانی یک جا بنشیند. خیلی زود بلند شد و شروع کرد به راهرفتن بیقید و بند روی گلولای، با فشار پنجههایش روی گِلها صدای ریز قُلقُل درست میشد. کنار آب تمیز چمباتمه زد و تجمع ماهیهای ریز را زیر رقص نور و سایه تماشا کرد.
جودی از میان درختان نخل فریاد کشید و کایا را صدا کرد. کایا به مسیر صدا خیره شد، فکر کرد که شاید جودی میخواهد خبرهایی به او بدهد. اما وقتی از میان برگهای تیز درختان برایش دست تکان داد، کایا از مُدلِ آمدنش که انگار همینطور الابختکی راه میرفت، فهمید که مامان نیامده است.
جودی پرسید: «پایهای گنجبازی کنیم؟»
«ولی تو گفته بودی برای گنجبازی سنت زیاده.»
«نه. اون رو همینطوری گفتم. آدم هیچوقت برای این بازی پیر نیست. زود باش!»
دویدند و از جنگل به طرف ساحل رفتند. هروقت جودی از کایا سبقت میگرفت، کایا از سرِ خوشی جیغی میکشید و میخندید؛ تا به درخت بلوط بزرگ رسیدند که شاخههای بزرگش روی خاک سایهگستر شده بود. جودی و برادر بزرگترشان، مورف چندتایی تیر و تخته را روی شاخهها میخ کرده بودند تا شبیه برج و قلعهٔ درختی باشد. هرچند آن موقع بیشتر این تختهها از میخهای زنگزده آویزان بودند.
بیشتر وقتها که کایا اجازه پیدا میکرد توی گروه بازی باشد، در نقش خادمی بود که برای برادرهایش کلوچهٔ گرم از ماهیتابهٔ مامان کش میرفت.
حجم
۴۲۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۲۸ صفحه
حجم
۴۲۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۲۸ صفحه
نظرات کاربران
کتابی که با بند بند استخوانهام حسش کردم! شبیه این کتاب، کتابی که انقدر عمیق غرقم کند، رو دیگه پیدا نکردم... ترجمه دیگه ای از این کتاب "جایی که خرچنگ ها آواز میخواندند" توی طاقچه بینهایت موجوده. شما هم بخونیدش💙
به قدری این کتاب منو مجذوب خودش کرد که لحظه به لحظه تصورش کردم و دوست داشتم هر چه سریع تر تمومش کنم اصلا با دیدن فیلمش نمیشه جزئیات رو فهمید به نظرم هیچوقت یه فیلم نمیتونه جای یک کتاب رو
خیلی داستان جذاب و روانی داشت، هیچ بخشی از کتاب بیهوده به توصیف بیشتر نپرداخته بود. توصیف هایی که از محیط اطراف شخصیت اصلی داستان (کایا) شده بود خیلی قوی و جالب بود طوری که آدم خودش رو در اون
کیا دختری که عاشقش میشوید هنگام خواندن کتاب هر لحظه با کیا زندگی کردم بسیار زیبا بود