کتاب شبهای بیستاره
معرفی کتاب شبهای بیستاره
درباره کتاب شبهای بیستاره
شبهای بیستاره داستان دختری به نام ستاره است که در قم، با دو خواهر و پدر و مادرش زندگی میکند اما جنگ و حواشی آن، زندگی این خانواده را دستخوش تغییر میکند.
این اثر را میتوان بهنوعی، روایت تأثیرات جنگ بر زندیگ و روحیات یک دختر دانست و محور قویتری که در داستان شکل گرفته است، مسئلۀ بلوغ و مشکلاتِ ناشی از آن است. متأسفانه، بلوغ و حواشی آن و آموزشهای مرتبط با آن، از جمله مواردی است که خانوادههای ایرانی آن را غالباً نادیده میگیرند و درعینحال انتظارِ بهترین نتیجهها و رفتارها را نیز از فرزندان خود دارند.
چیزی که بیشتر در این رمان با آن روبهرو هستیم، تأثیرات، تغییرات و درگیریهای درونی و رفتاری یک نوجوانِ دختر در این دوره است.
ستاره، علاوه بر مشکلات بیرونی و خانوادگیاش، باید با احساسهای متفاوت و گاهی جدیدی که در خود میبیند کنار بیاید، و درعینحال که با آنها کلنجار میرود، راه حلی برای کنترل کردن آنها و جهتدهیشان در مسیر درست پیدا کند.
خواندن کتاب شبهای بیستاره را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب داستان خوبی برای گروه سنی نوجوان و والدین آنها است.
بخشی از کتاب شبهای بیستاره
بابا همهچیز را برایم ممنوع کرده بود. هرجا میخواستم بروم باید با مامان میرفتم. برای من بهتر شده بود، من که جایی نمیرفتم. بابا گفته بود خودش خرید میکند. اگر هم لازم شد سارا را بفرستند. سارا خریدکردن بلد نبود؛ بیرون که میرفت لال میشد.
با مامان رفتیم انبار. مامان صبح زود میرفت و تا ظهر نشده هم برمیگشت. خیالش از خانه راحت بود. سمانه غذا میپخت و خانه را جارو میکرد. زنها نبودند. انبار خلوت بود. خانم فهیمی مشغول شمردن بستههای کوچک نمک بود.
- بَه امالبنین خانم!... کمپیدا شدی!
مامان کیفش را گذاشت روی موکت و گفت: «چی بگم والله!... کارهای خونه مگه میذاره! از همه بدتر... این دختر هر روز یه دردسر درست میکنه»
- ای بابا... ستاره که خانمه!
اشاره کرد که پیشش بنشینم و شلوارها را بشمارم.
- هفته پیش ده تا طاقه از این پارچهها آمده بود. باید ببینیم چندتا شلوار دوختیم. اینهایی که من شمردم صد و پنجاهتا شده.
شلوارها راهراه آبی داشت. مشغول شمردن شدم. مامان پرسید: «انبار خلوته... بقیه کجان؟!»
خانم فهیمی دفترش را از کیف برّاقش درآورد و جواب داد: «قرار بود برن حرم، تشییع شهدا، داداش زهراخانم هم تو این عملیات بوده، آوردنش.»
مامان سرش را به بالا تکان داد... یعنی خبر ندارد.
- کِی؟!... چرا من خبردار نشدم؟! این دو روز نتونستم بیام بیرون. چهطور زینتخانم چیزی بهم نگفت؟! باید برم بهش سر بزنم. اگه این ورپریده هوش و حواس بذاره!
همهچیز را تقصیر من میانداختند. صدای بعبع گوسفند توی حسینیه پیچیده بود. مردها خانم فهیمی را صدا میکردند. خانم فهیمی به من اشاره کرد و گفت: «خدا خواست امروز شما بیایین کمک من... ستاره برو ببین چهکار دارن؟!»
رفتم ته سالن، جایی که موکت سبز انداخته بودند و مخصوص پاککردن سبزی بود. دو گوسفند را با طناب بسته و سر طناب را به دستگیره پنجره وصل کرده بودند.
- بله؟!... کار داشتین؟!... خانم فهیمی گفت به من بگین.
پسری که کنار گوسفند روی زمین نشسته و ظرف آب را جلوی دهان گوسفند گرفته بود، برگشت. نگاهی به من کرد و گفت: «این دو تا را باید بکشیم!... حاجرحیم میآد الان، ولی یخچالها خوب کار نمیکنن... برو به خودش بگو بیاد!»
حجم
۱۱۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۱۱۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
نظرات کاربران
من این کتابو امانت از یکی گرفتم خیلی خوب بود
بیان قشنگ و دوست داشتتی داشت اما میتونست یکم موضوعات بیشتری رو در خودش جا بده.یه مقدار یکنواخت بود.❤🦋
عالی
کتابش خیلی قشنگه
داستان قشنگی داشت و قلمش هم خوب بود ولی یکم کشش زیاد بود
برای درس دفاعی باید از بین چندین کتاب یک کتاب بخونید من شب های بی ستاره وابنبات هل دار پیشنهاد میکنم
واقعا کتاب خوبیه مخصوص نوجوانانه توصیه میکنم بخونید چون عالیه
رمانی در دوران دفاع مقدس بسیار بسیار جالب و عاشقانه میتونم بگم یکی از بهترین کتاب هایی هست که خوندم پیشنهاد میکنم شما هم حتما مطالعه کنید من این کتاب رو از خود خانم نفری امانت گرفته بودم وبعضی جاهاشو
سلام ، اگه کسی چندین تا کتاب مثل این میشناسه ممنون میشم بهم معرفی کنه ، اگر کتابهای ایرانی و نوجوانانه که قلمشون مثل این باشه میشناسید بهم بگید ، خیلی ممنون ♥️(به جز هستی و روح عزیز )
بسیار کتاب عالی و جذابی بود. واقعا تحت تاثیرش قرار گرفتم. و دوست داشتم که آخر کتاب همین طور پیش بره.