دانلود و خرید کتاب الدورادو لوران گوده ترجمه حسین سلیمانی‌نژاد
تصویر جلد کتاب الدورادو

کتاب الدورادو

نویسنده:لوران گوده
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب الدورادو

کتاب الدورادو نوشته لوران گوده است که با ترجمه حسین‌ سلیمانی‌نژاد منتشر شده است. این کتاب یکی از رمان‌های مشهور با موضوع مهاجرت است که به سرنوشت انسان‌ها پرداخته است.

درباره کتاب الدورادو

الدورادو نام یک سرزمین خیالی است که مردم آن را سرشار از طلا و نعمت تصور می‌کردند. رمان الدورادو دو بخش دارد یک بخش از زبان سلیمان، جوانی که برای زندگی بهتر روانه‌ی اروپا است، روایت می‌شود و بخش دیگر را سالواتوره پیراچی، فرمانده‌ی کشتی‌ای که روانه‌ی افریقا است، روایت می‌کند. و سرانجام در پایان کتاب، این دو در برابر هم قرار می‌گیرند.

نویسنده با روایتی عمیق و غمگین، داستان مهاجرانی را به تصویر می‌کشد که با انبوهی از خیال و آرزو سرزمین مادری خود را ترک می‌کنند و در رویای رسیدن به آرمان‌شهر از همه چیز خود می‌گذرند. الدورادو اندوه و امید و عشق را در کنار هم قرار می‌دهد.

خواندن کتاب الدورادو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات غرب پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب الدورادو

فرمانده سالواتوره پیراچی خودش را به موج جمعیت سپرده بود و آرام در کوچه‌ها پرسه می‌زد. به ردیفِ ماهی‌های چیده‌شده روی یخ، با آن چشم‌های بی‌جان و شکم بازشان، نگاه می‌کرد. گویی این منظره ذهنش را ربوده بود. دیگر نمی‌توانست چشم از آن‌ها بردارد. چیزی که از نظر همهٔ آدم‌های دیگر، وفور نعمت بود و خوشحال‌شان می‌کرد، از نگاه او نمایشی نفرت‌انگیز بود.

برای خلاص شدن از این فکروخیال باید به خودش فشار می‌آورد. مدتی موجِ ولگردها را دنبال کرد؛ بعد، جلو میزِ ماهی‌فروش همیشگی‌اش ایستاد و با تکانِ سر به او سلام داد. مرد بدون معطلی چاقویش را برداشت و بی‌آن‌که حرفی بزند، یک تکهٔ لذیذِ شمشیرماهی را برید، چون با سفارش مشتری‌اش کاملاً آشنا بود. آن‌وقت بود که فرمانده برای اولین‌بار حضورش را حس کرد. کسی نگاهش می‌کرد. مطمئن بود. یقین داشت که مخفیانه زیر نظرش دارند و کسی، پشت سرش، باسماجت به او خیره شده. بی‌هوا برگشت. ولی غیر از خیابان‌گردهایی که با قدم‌های کوتاهی جلو می‌رفتند، کسی را بین جمعیت ندید. نگاهش با چند نگاه گره خورد. مردها و زن‌ها سرشان را برگردانده بودند، ولی هیچ‌کدام از آن‌ها نبودند. نگاهش می‌کردند، چون او یک‌هو برگشته بود و سرعتِ این حرکت در موج آرام جمعیت، عجیب به‌نظر می‌رسید. حتا خودِ ماهی‌فروش که از رفتار مشتری‌اش جا خورده بود، در حالی‌که تکهٔ شمشیرماهی را در کیسهٔ پلاستیکی پیچیده و طرفش دراز می‌کرد، گفت: «ببینم، فرمانده! انگار شبحی نوازش‌تان کرد.» این جمله را بی‌آن‌که بخندد گفت؛ انگار کاملاً طبیعی بود. فرمانده که نمی‌دانست چه جوابی بدهد، سراسیمه حسابش را داد تا زودتر بتواند خودش را گم‌وگور کند.

باز هم کمی در گوشه‌وکنارِ خیابان‌های بویناک قدم زد و باخوشی، عطرِ دریا را که از هر سو بلند می‌شد، بالا کشید.

آکو
۱۴۰۲/۰۸/۲۳

خیلی خوب بود.

فهمیده بود تا وقتی میل به زندگی داشته باشد، تنها و محکم جلو خواهد رفت.
نسیم رحیمی
آنجلو دوستش را به خدا سپرد و با خودش گفت که بی‌تردید، زیبایی مردها به تصمیم‌هایی است که می‌گیرند.
وحید
ما دو نفریم. و می‌دانم تو هم مثل منی. در قدم برداشتن‌هایت محتاجی که حضورم را حس کنی. محتاج صدایم هستی تا ناتوانی را احساس نکنی. دنبالت راه می‌افتم، برادر. درِ اتاق را هل می‌دهی. تمام شد. حرکت می‌کنیم. حالا سفر بزرگ ما شروع می‌شود. این پایان یک زندگی است. من کنارت خواهم بود. هر جا برویم،
yalda
تا وقتی دو نفریم، دنبالهٔ بلندِ لباس زندگی گذشته، پشت سرمان موج می‌زند. تا وقتی دو نفریم، همه‌چیز روبه‌راه است. برویم برادر. دنبالت می‌آیم.
yalda

حجم

۱۳۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۱ صفحه

حجم

۱۳۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۱ صفحه

قیمت:
۳۸,۰۰۰
۱۹,۰۰۰
۵۰%
تومان