کتاب پروندهی شب توتفرنگی
معرفی کتاب پروندهی شب توتفرنگی
کتاب پروندهی شب توتفرنگی نوشتهی تتسویا هوندا و ترجمهی سارا پورحسنی رمانی جنایی و معمایی دربارهی قتلی مرموز است.
دربارهی کتاب پروندهی شب توتفرنگی
تتسویا هوندا در کتاب پروندهی شب توتفرنگی داستان یک قتل مرموز و عجیب را نوشته است. ریکو هیمهکاوا که ستوان و سرپرست گروه، بخش جنایی، اداره پلیس کلانشهر توکیو است به همراه سادانوسوکه کونیوکو که پزشک قانونی در اداره پزشکی قانونی توکیو است مشغول صرف ناهارند و باهم دربارهی قتل مرموزی که اتفاق افتاده است صحبت میکنند. آنها باید از این راز پرده بردارند.
کتاب پروندهی شب توتفرنگی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به ادبیات داستانی و معمایی از خواندن کتاب پروندهی شب توتفرنگی لذت میبرند.
بخشی از کتاب پروندهی شب توتفرنگی
بارانِ متعفنی میبارید و کل دنیا را به رنگ خاکستری درآورده بود.
میفهمیدم آن بیرون واقعاً چه چیزی مقابل چشمهایم وجود داشت.
تاکسیای که گذشت و آب گلآلود خیابانِ پُر از چاله را به اطراف پاشید، سبز بود.
چتری که آن بچهمدرسهای در دست داشت قرمز بود. به پایین نگاه کردم. میتوانستم ببینم بلیزر یقهملوانی آبیرنگ مدرسهام زیر باران سیاه شده است. مغزم رنگها را تشخیص میداد، اما قلبم نمیتوانست احساسشان کند.
من همهچیز را به یک رنگ میبینم؛ البته نه مانند عکسی سیاهوسفید. تصویری که میبینم نه از آن حاشیههای لطیف دارد و نه عُمق؛ حس واقعیت هم نمیدهد. بیشتر شبیه یک نقاشی آبرنگ مزخرف است، منظرهای تیرهوتار و بیمعنا. لکهٔ جوهری که روی یک صفحهٔ کاغذ سفید ریخته شده ــ اینجا که من در آن زندگی میکنم، جهانْ رنگش خاکستری است.
آن خانهٔ پیشساز، زهواردررفته و قدیمی بود و دیوارهایش بهخاطر باران سیاه شده بود. درِ ورودی باز بود. در سکوت آن را هُل دادم و بازش کردم. بلافاصله بوی تُندی احساس کردم. آن خانه مریض و پوسیده بود.
بوی نشت فاضلاب. یک نوع بوی حیوانی. اتمسفری غلیظ و نَمگرفته. همهجا کپک زده بود ــ کف، دیوارها، سقف. زندگی در آن مکانِ منفور برای نابودکردن حس بویایی هر کسی کافی بود. متأسفانه حس بویایی من هنوز کار میکرد. آن بو من را از درون و بیرون میپوساند.
«تویی؟»
آن صدا مانند بیرونریختن لجن از یک لوله خروشید. از اتاق پذیرایی کمنورِ انتهای راهرو به گوش رسید. با شنیدن آن صدا حس ناخوشایندی به من دست داد؛ انگار یک سوسک درون مغزم نقب زده باشد. دستم را روی گوشهایم گذاشتم. جواب ندادم.
«دارم با تو حرف میزنم کودن!»
سایهای ظاهر شد و جلوی درِ اتاق پذیرایی ایستاد. به افتخار من لباس پوشیده بود. یک پیراهن ورزشی آستینحلقهای به تن داشت. به نظرم خاکستری بود؛ یا قهوهای. شاید هم اصلاً لباسی به تن نداشت. همهٔ اسباب و اثاثیهٔ آن خانه کثیف بود. کثافت و زشتی دنیایِ من را پر کرده بود.
«صدای لعنتی من رو نمیشنوی؟»
داری حال میکنی، مگه نه؟ زورگفتن به من اینقدر لذتبخشه؟ چون پدرم هستی فکر میکنی حق داری زندگی من رو به جهنم تبدیل کنی. با اُردنگی از گروه انداختنت بیرون و با کلی مواد، که احتمالاً اونها رو دزدیدی، به اینجا پناه آوردی. شاید جالب باشه به این فکر کنی که بدونی کدومشون بیشتر دووم میآرن ــ بدنِ تباهت یا اون موادی که بدنت رو باهاش پُر کردی. ولی این قضیه هیچ ربطی به من نداره. هیچی.
با صدایی که شبیه صدای یک سگ خشمگین بود، گفت: «بیا اینجا.»
مثل همیشه موهایم را توی مُشتش گرفت و من را بهسمت اتاق کشید. مادرم، زخمی و داغان، درازبهدراز روی مبل زهواردررفتهای که فنرهایش بیرون زده بود، افتاده بود.
چشمانش بهسمت من چرخید. من را شناخت، اما اصلاً از جایَش تکان نخورد. ازش کمکی نخواستم
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
نظرات کاربران
ی سوال دارم،اینکه چرا دوستانی که میان و اولین امتیاز رو به کتاب ها میدن،نظرشون رو درباره کتاب نمینویسن؟ اگه کتاب رو مطالعه کردین، لطفا نظرتون در مورد کتاب رو واسه بقیه دوستان به اشتراک بگذارید،سپاسگزارم
داستان با پیدا شدن جسدی که توی یک پوشش آبی رنگ کنار یک دریاچه روی حصار یک خونه قرار داده شده بود شروع میشه، ستوان هیمه کاوا زنی که به سرسختی تو یگانشون معروفه یکی از کساییه که با گروهش
ناشناخته بودن اسامی ژاپنی و زیاد بودن اسمها ممکنه قدری خواننده رو اذیت و گیج کنه. اما در کل برای علاقمندان رمان های جنایی مدرن تجربه بدی نیست.
رمان واقعاً خوبی بود که به محض شروع کردنش متوجه این موضوع میشید. تغیر زاویه های دید و تعلیق های داستان همه به موقع و به جا توی داستان استفاده شدن. این کتابیه که من بهتون پیشنهاد می کنم. علاوه بر چیز
یکی از بهترین کتاب های پلیسی ای بود که خوندم! کتاب خشنیه و میتونم بگم قتل ها دلیل مسخره و بی معنی ای دارن، اما با این حال اون روند تحقیقات انقدر زیبا و دقیق شرح داده شده که جذابیتش
خب به دوستانی که میگن نویسنده از اسامی زیاد استفاده کرده باید بگم که مردم ژاپن کلا عادت دارن توی داستان ها از جزئیات خیلی زیاد و اسامی زیاد استفاده کنن و برای کسانی که عادت نداشته باشن به این
از ابتدا کتاب با قتل خشونت خون و تجاوز آغاز میشه درسته یک داستان جناییه اما انتظار داستانی معمایی که معمولا انگیزه ی قتل خودش از جذابیت های داستان هست رو نداشته باشید، فقط قتل و خون و کشتن و
در این کتاب تا صفحه صد همه چیز مبهمه و بعد از اون کم کم با شخصیت ها آشنا میشوید و خواندن راحت تر میشه...داستان تا اینجایی که من خوندم بسیار زیبا و جذاب بوده....به هیچ وجه کتاب رو کنار
به عنوان کتاب جنایی جذاب و هیجان انگیز بود. از یه جایی به بعد می تونی حدس بزنی قاتل کیه ولی با این وجود ریتم داستان و جذابیتش حفظ میشه
۱۴۸. ماجرا با پیدا شدن جسدی که دقیقا جلوی چشم رها شده، آغاز میشه. اما این جسد تو یک نایلون آبی رنگ پیچیده شده و پر از جای زخمه. ستوان هیمه کاوا، دختری جسور با گذشتهای دردناک، مسئول حل پرونده میشه و