کتاب آلیش
معرفی کتاب آلیش
کتاب آلیش نوشته مهدی زارع است. این کتاب یک رمان با حال و هوای متفاوت است که خواننده را با خود به دنیای تازهای میبرد. ادبیات داستانی برای خواننده خود این فرصت را بوجود میآورد که در دنیای جدیدی زندگی کند.
درباره کتاب آلیش
دنیای داستان انسان را از روزمرگی جدا میکند و به او فرصت زندگیای پرهیجان و جذاب میدهد. کتاب آلیش داستانی است که در فضا جنگلهای باستانی هیرکانی آغاز میشود، آلیش نام یک اسب وحشی است که اسبهای دیگر را هدایت میکند. این کتاب ای فرصت را به شما میدهد با تجربیات تازه جهان را ببینید، تجربیاتی که به علت کوتاهی عمر هرگز فرصت از سرگذراندن حقیقی آن را نداشتید.
خواندن کتاب آلیش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب آلیش
نفَسم بند آمده بود. نمیدانستم چگونه بگویم. فقط نگاهشان میکردم. پلهها را بالا رفتم و کنار ستون آبیرنگ ایوان ایستادم. برگشتم و به هرمز نگاه کردم. پدر نزدیکش ایستاده بود و یک دستش را روی سینه گذاشته بود و لابد، لبخند، روی صورتش کش آمده بود و اشک، کنار چشمش راه باز کرده بود. صدای آقاجهانبخش توی گوشم پیچید که: «زبانبریده، بگو، خفه شدیم!» برگشتم و گفتم: «هرمز عمو. چشمت روشن. هرمز برگشته.»
چشمهای آقاجهانبخش درشت شد. خون دوید به صورتش. سیگاری که آماده کرده بود بگذارد سر چوب سیگار، از دستش افتاد. نگاهی به منیژه کرد و شانههایش لرزید. صورتش باز شد. قدش بلندتر شد و دوید سمت من و تا دید سرم را سمت انبار چرخاندهام، پابرهنه دوید. منیژه آمد کنارم. شانهٔ چپش را به ستون چسباند و دست راستش را روی شانهام گذاشت. گردن کشید که بهتر ببیند. هرمز سلام نماز اوّلش را نداده بود که آقاجهانبخش رسید جلویش. نشست روبهرویش و بلندبلند خندید. لابهلای صدای خندهاش، انگار رگههای هقهق گریه هم بود؛ اما نبود.
سلام نماز هرمز که تمام شد، آقاجهانبخش بغلش کرد. پدر نشسته بود کنارش و بهتر از هرکسی میداند چه با هم گفتند. منیژه کنار گوشم آرام گفت: «آخرش اومد. دیدی؟» نگاهش کردم: نه میتوانستم بگویم خوشحال است و نه ناراحت. سر چرخاند و نگاهم کرد. بعد لبخند زد: نه آنطور که بگویم از بدجنسی است و نه ساده. دست از شانهام برداشت. گفت: «واسه یه نفر بیشتر، ناهار داریم؟» نمیدانستم. گفت: «نمیخوای بدونی چی میگن؟ کفش جهانبخش رو ببر واسش.»
حجم
۸۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۹۸ صفحه
حجم
۸۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۹۸ صفحه
نظرات کاربران
قلاب داستان از همون اول تو دل خواننده گیر میکنه و بیرون نمیاد به همین خاطره که یه نفس خوندمش! وجه اسطوره ای رستم و سهراب کاملا توش مشخصه و با نثر روون و داستان جذابش حسابی دلبری میکنه
عالی است