کتاب نفرین پنگوئنینه
معرفی کتاب نفرین پنگوئنینه
کتاب نفرین پنگوئنینه نوشتهی آلن وودرو و ترجمه طناز مغازهای داستانی ترسناک و خندهدار است. کتاب نفرین پنگوئنینه دربارهی مردی است که شغلش دلالی حیوانات باغوحش است.
دربارهی کتاب نفرین پنگوئنینه
کتاب نفرین پنگوئنینه یک داستان جذاب ترسناک است که این توانایی را دارد که شما را به خنده بیندازد و البته به فکر فرو ببرد. داستان کتاب نفرین پنگوئنینه داستان مردی است که حسابی به حیوانات حساسیت دارد. او همیشه وقتی دور و بر حیوانها است، عطسه میکند و همیشه باید دستمالش همراهش باشد. اما از قضای روزگار شغلش هم دلالی حیوانات باغوحش است! شما را به خدا تا به حال چنین چیز مسخرهای شنیده بودید؟
خلاصه، همهی ماجرا از آنجا شروع میشود که او برای خریدن پنگوئنها به باغوحش سنت آوز میرود. چهارده پنگوئن در آن باغ وحش با چشمهای زرد و آزاردهنده به او خیره میشوند و همهچیز آغاز میشود...
کتاب نفرین پنگوئنینه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر اهل خواندن داستانهای پر ماجرا و ترسناک هستید، کتاب نفرین پنگوئنینه را بخوانید. اگر نوجوانی را میشناسید که از خواندن داستانهای ترسناک لذت میبرد، کتاب نفرین پنگوئنینه را به او هدیه دهید.
بخشی از کتاب نفرین پنگوئنینه
چهارده پنگوئن با چشمهای زرد و آزاردهنده به من خیره شدند. بهنظر مضطرب، افسرده، بداخلاق، سردرگم و بهصورت ناخوشایندی ناآرام بودند. منقارهایشان را پایین آورده بودند و با صدای بلند و غران عوعو میکردند.
سرمایی را پشت سرم احساس کردم.
عطسه کردم.
بازدید از پنگوئنهای باغوحش سنت آوز بدون دستمالم احمقانه بود. حساسیتم نسبت به پنگوئنها حتی از حساسیتم به گورخرها، زرافهها، میمونها، فیلها، شترمرغها، ببرها، خرسها، سمورها، مارها، گوسفندها، گاوها، خزندگان مختلف و پانداها بدتر بود.
شاید دلال حیوانات باغوحش بودن، بهترین انتخاب شغلی من نبوده است.
هرچند، اگر در آن روز بهخصوص و در آن زمان خاص به آن باغوحش نیامده بودم، هرگز داستان آدم پنگوئننما را نمیشنیدم. بنابراین شما هم این داستان را نمیشنیدید.
دیروقت بود و باغوحش بهزودی تعطیل میشد. من به نردههای محوطهٔ پنگوئنها تکیه داده بودم و مجسمهٔ پنگوئن شیشهای کوچکی را که برای شانس نگه داشته بودم، تاب میدادم. من همچنین سه عدد پای خرگوش، ده عدد شبدر چهارپر و یک عددِ هفت قابشده هم نگه میداشتم. نه اینکه خرافاتی باشم، ولی آمادهبودن هیچوقت ضرر ندارد.
دوباره عطسه کردم و احتیاج به چیزی داشتم که بینیام را پاک کنم. جورابهایم؟ بند کفشم؟ متأسفانه من خیلی انعطافپذیر نبودم.
مردی که مقدار زیادی دستمال همراه داشت، پرسید: «قربان، دنبال این میگشتین؟» دستمالی را از دستش قاپیدم.
گفتم: «ممنون.» و بعد عطسهٔ دیگری کردم، عطسهای شدید که مثل بوق کامیون صدا داد. مرد از جا پرید.
عصبی به نظر میرسید و شاید از صداهای بلند اذیت میشد. خوشحال بودم که شیپور بزرگم را در خانه گذاشته بودم.
«من نگهبان پنگوئنها هستم.» او مردی کوتاهقد و تپل بود که بینی بسیار بزرگ و سری تاس داشت. اورکت بلند سیاهرنگ و پیراهن سفیدی پوشیده بود و دستمالگردن مشکی دور گردنش بود. اگر با چشمان نیمهباز نگاهش کنم، در واقع شبیه یکی از پنگوئنهایی است که پشت نردهها هستند. طوری خمیده راه میرفت که انگار کولهباری از نگرانی روی شانههایش حمل میکرد، نگرانیهایی که سنگین بودند. یا شاید فقط شانههای ضعیفی داشت.
توضیح دادم: «من برای تجارت اینجا اومدم؛ تجارت باغوحش.»
حجم
۹۵۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
حجم
۹۵۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
نظرات کاربران
خلاصه داستانش به نظرم اصلا مناسب نبود. یعنی اصلا خلاصه داستان این نبود. بیشتر حول محور این پسری میگشت که تو تصویر جلد میبینید. اون دختر باند خلافکارا رو دوست داشتم. ماجرا ازین قراره که تو این داستان به جای اینکه افرادی
کتاب خوبیه ارزش خریدن داره
خیلی موضوع جذابی داشت😋💜
داستان جذاب و سرگرم کننده ای بود که اهمیت خانواده و دوستان رو نشون می داد.
فرم داستان یادآور نمایشنامهی کله پوک ها اثر نیلسایمون است. شهری دچار نفرین شده و تازه واردی طبق پیشگوییها وارد شهر میشود تا نفرین را باطل کند اما او آماده نیست اما در نهایت در طول داستان به بلوغ فکر، شجاعت
کتاب عالی . حتما بخونید
خیلی خوبه!اونایی که میگن قرار بود به گرگ تبدیل بشن ،آخه اینجوری سبک داستان به هم میخورد
بدک نبود ولی اخه باید انسان مثلا با ماه گرفتگی به گرگ تبدیل بشه نه به این حیوون کوچولوی خوشگل اخه حداقل ببر نه پنگوئن
طنز جالبی داره
کتاب جالب و خوبی بود ارزش خریدن داشت