بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نفرین پنگوئنینه | طاقچه
۴٫۳
(۲۴)
انتقام تنها در صورتی شیرینه که برنده بشی، در غیر این‌صورت به‌شدت ترشه
hamtaf
بولت می‌دانست که خیلی بزرگ‌تر از این است که عروسکی به‌شکل حیوان را بغل کند ولی عروسک کمی به او آرامش می‌داد، خیلی کم؛ مثل استفاده‌کردن از ریسمان به‌جای پتو. با این وجود، بهتر از این بود که اصلاً آرامش نداشته باشد.
hamtaf
پرده‌های ضخیم قرمزرنگ از دیوارها آویزان بودند ولی هیچ پنجره‌ای را نپوشانده بودند؛ مثل این بود که کسی می‌خواسته برای اتاق پنجره بسازد ولی نظرش عوض شده و با این وجود تصمیم گرفته پرده نصب کند
hamtaf
بارون غرش‌کنان تکرار کرد: «خونوادهٔ واقعی؟ برای خونواده بیش از حد اهمیت قائل شدن. فکر می‌کنی که من به خونواده احتیاج دارم؟ البته که نه. چهارشنبهٔ آینده، صد سال می‌شه که من خونواده ندارم. سال‌ها پیش یه خونواده داشتم. یه زمانی من مثل همه بودم؛ ضعیف و بی‌ارزش
hamtaf
«ولی ما مجبور نیستیم قوانین راهزن‌ها رو بخونیم که بفهمیم. اگه چیزی درست باشه، حتماً نباید جایی نوشته شده باشه. تو باید آمادگی داشته باشی برای چیزهایی که دوست داری بجنگی. ما باید به‌خاطر همدیگه بجنگیم.»
hamtaf
«افسانه‌های ساختگی ممکنه تموم بشن، ولی زندگی این‌طور نیست. زندگی همچنان ادامه داره.»
hamtaf
نگهبان پنگوئن‌ها به من با ترکیبی از دل‌سوزی و سرافکندگی نگاه کرد یا شاید ترکیبی از تنفر شدید و تهوع یا ترکیبی از بردباری و افت دمای شدید بدن و شاید هم هیچ‌کدام از آن‌ها نبود. فهمیدن او، مثل کتابی که نقطه‌گذاری نداشته باشد، سخت بود.
hamtaf
تابلوی چوبی‌ای آنجا بود که روی آن نوشته شده بود: قسمت قدیمی و مخروبهٔ شهر و با حروف کوچک‌تر نوشته شده بود: لطفاً ما را به‌خاطر مخروبه‌بودن اینجا ببخشید!
hamtaf
توافق‌ها مثل چکش‌های شیشه‌ای می‌تونن به‌راحتی خرد بشن.»
جوکار ۱۹۵۴۲۱۳
وقتی در جایی کمی افکار پاک وجود داشته باشد، حتماً باز هم پیدا می‌شود.
جوکار ۱۹۵۴۲۱۳
چهارده پنگوئن با چشم‌های زرد و آزاردهنده به من خیره شدند. به‌نظر مضطرب، افسرده، بداخلاق، سردرگم و به‌صورت ناخوشایندی ناآرام بودند. منقارهایشان را پایین آورده بودند و با صدای بلند و غران عوعو می‌کردند. سرمایی را پشت سرم احساس کردم. عطسه کردم.
Reyhane
اگه چیزی درست باشه، حتماً نباید جایی نوشته شده باشه. تو باید آمادگی داشته باشی برای چیزهایی که دوست داری بجنگی.
شلاله
بولت می‌دانست که خیلی بزرگ‌تر از این است که عروسکی به‌شکل حیوان را بغل کند ولی عروسک کمی به او آرامش می‌داد، خیلی کم؛ مثل استفاده‌کردن از ریسمان به‌جای پتو. با این وجود، بهتر از این بود که اصلاً آرامش نداشته باشد.
شلاله
امید در سینه‌اش موج زد. حس عجیبی بود. او بیشتر اوقات امید را احساس نمی‌کرد و در ابتدا فکر کرد حشره‌ای بوده که داخل گلویش خزیده، قبل از اینکه متوجه شود این احساس، حسی گرم و خوشایند بوده. در یتیم‌خانه اغلب، حشرات داخل گلویش می‌خزیدند؛ خصوصاً زمانی که با دهان باز می‌خوابید ولی حشرات هرگز احساس گرم و خوشایندی از خودشان به جا نمی‌گذاشتند.
شلاله
سعی کرد جلو لرزیدنش را بگیرد ولی با وجود تمام تلاشش، تنها توانست انگشت کوچک دست راستش را بی‌حرکت نگه دارد. بقیهٔ بدنش از ترس می‌لرزید.
شلاله
اگه چیزی درست باشه، حتماً نباید جایی نوشته شده باشه. تو باید آمادگی داشته باشی برای چیزهایی که دوست داری بجنگی. ما باید به‌خاطر همدیگه بجنگیم.
شلاله

حجم

۹۵۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۲۸ صفحه

حجم

۹۵۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۲۸ صفحه

قیمت:
۹۶,۰۰۰
تومان