دانلود و خرید کتاب تهی‌شهر رنسام ریگز ترجمه شبنم سعادت

معرفی کتاب تهی‌شهر

کتاب تهی‌شهر قسمت دوم مجموعه بچه‌های عجیب و غریب خانم پرگرین است. این کتاب را رنسام ریگز نویسنده و فیلم‌ساز آمریکایی نوشته است.

این مجموعه، مشهورترین اثر ریگز است. این کتاب در لیست پرفروش‌ترین‌های نیویورک تایمز قرار داشت و در سال ۲۰۱۲ به مدت ۴۵ هفته در رتبه یک کتاب‌های کودکان و نوجوانان این لیست قرار داشت. به اقتباس از کتاب، فیلمی با همین عنوان در سال ۲۰۱۶ و به کارگردانی تیم برتون ساخته شد.

درباره کتاب تهی‌شهر

این کتاب رمانی فانتزی و تاریک است. داستان پسری است که پس از یک سری حوادث وحشتناک خانوادگی، سرنخ‌هایی را دنبال می‌کند که در نهایتش او از یک خانه دورافتاده مخصوص کودکان سردر می‌آورد.

۳ سپتامبر ۱۹۴۰ ده بچه‌ی عجیب و غریب از لشکر هیولاهای مرگبار می‌گریزند. و فقط یک نفر می‌تواند کمکشان کند- اما در قالب پرنده گیر افتاده است.

سفر خارق‌العاده‌ای که در بچه‌های عجیب و غریب یتیم‌خانه‌ی خانم پرگرین آغاز شد ادامه دارد و جیکوب پورتمن و دوستان تازه‌اش به لندن، پایتخت عجیب و غریب جهان، سفر می‌کنند. امیدوارند آن‌جا برای خانم مدیر محبوبشان، خانم پرگرین، درمانی بیابند. اما در هر کنج این شهر جنگ‌زده اتفاق غافلگیرکننده‌‌ی هولناکی کمین کرده است. و جیکوب قبل از این‌که بچه‌های عجیب و غریب را به جای امنی برساند، باید درباره‌ی عشقش به اِما بلوم تصمیم مهمی بگیرد.

تهی شهر خواننده را به دنیای تخیلی خلاقانه‌ای از دورآگاهی ذهنی، حلقه‌های زمان، نمایش‌های جانبی عجیب‌الخقله‌ها و دگر پیکرها می‌برد- دنیای بزرگسال‌های عجیب و غریب، چشم‌سفیدهای جانی، و باغ‌وحشی شگفت‌انگیز از حیوانات غیرعادی. مثل کتاب قبلی، داستان دوم مجموعه‌ی بچه‌های عجیب و غریب فانتزی هیجان‌انگیز را با عکس‌های قدیمیِ منتشر نشده در هم می‌آمیزد تا لذت مطالعه‌ای منحصر به فرد را خلق کند.

خواندن کتاب تهی‌شهر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان‌های فانتزی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب تهی‌شهر

پاروزنان از میان بندرگاه رد شدیم، از کنار قایق‌هایی عبور کردیم که روی سطح آب بالاوپایین می‌رفتند و از درزهایشان زنگار می‌تراوید، از کنار هیئت‌منصفهٔ خاموش مرغان دریایی که روی بقایای صدف‌گرفتهٔ لنگرگاه‌های مغروق نشسته بودند، از کنار ماهیگیرهایی که تورهایشان را پایین آورده بودند و مات‌ومتحیر به ما که آرام و بی‌صدا عبور می‌کردیم زل زده بودند، مردد بودند که آیا حقیقی بودیم یا خیالی؛ صفی از ارواحِ آب‌آورده، یا کسانی که به‌زودی به جمع ارواح خواهند پیوست. ده بچه و یک پرنده بودیم توی سه قایق کوچک و متزلزل، با شدت و حدّتی خاموش پاروزنان یک‌راست به دل دریا زده بودیم، تا شعاع کیلومترها تنها یک بندرگاه امن بود و داشتیم به‌سرعت پشت سر می‌گذاشتیمش، در روشنایی آبی‌وطلایی سپیده‌دم، پرصخره و سحرآمیز به نظر می‌رسید. مقصد ما، کرانهٔ شیارشیار ولز، جایی در مقابلمان گسترده بود اما مبهم و تار، لکه‌ای مرکب‌فام که در امتداد افقی دوردست چمباتمه زده بود.

مژده
۱۳۹۹/۱۰/۲۷

عاشق این سری داستان شدم. بسیار بدیع و هیجان انگیز ... مثل فیلم های اکشن بود.

wilhelmina
۱۳۹۹/۰۷/۰۸

عالی،بی نظیر،فوق العاده،شاهکار،بی نقص،بی همتا،مناسب همه سنین،خلاصه همه چیز تمام این مجموعه، طاقچه لطفا لطفا هر چه زودتر جلد چهارمش نقشه ی ایام رو هم بذار منتظر چی هستی؟؟

کاربر ۱۴۲۰۶۰۹
۱۴۰۰/۱۲/۱۸

اگه میتونستم هزارتا ستاره میدادم به این داستان،هیجان هیجان وهیجان،با سطر سطرِ این داستان قلبتون تندتر وتندتر خواهد زد،تقریبا یک نفس خوندم و دارم میرم سراغ جلد سومش🌹🌹🌹

Farnaz
۱۴۰۰/۰۵/۲۲

واقعا عالیه کسایی که کتاب های دارن شان، جی کی رولینگ و کلا این سبک ها رو دوست دارن حتما لذت میبرن جدا از سن و سالی که ممکنه داشته باشن

kerestal(Keres)anberlan
۱۳۹۹/۱۱/۳۰

جالب و هیجان انگیز

Sara Bbatha
۱۳۹۹/۰۹/۱۷

فقط یک کلمه بینظیر

b.i
۱۳۹۹/۰۵/۲۳

از آخر به اول موجود میکنین؟؟ 🤔

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۶/۰۵

فوق العاده بود مثل جلد اول✌👌👍 شهر اشباح یک رمان فانتزی ترسناک است که و دنباله ای از کتاب خانه خانم پرگرین برای کودکان عجیب و غریب است که توسط رنسام ریگز نوشته شده است. این کتاب در چهاردهم ژانویه 2014

- بیشتر
کاربر ۴۰۲۳۹۰۴
۱۴۰۰/۱۱/۱۷

جیکوب پورتمن، همون قهرمانی بود که دنبالش بودم. مثل هر قهرمانی قدرتش را به رخ نمیکشید و حتی گهگاه میترسید ولی غلبه کردنش بر این ترس، و استثنایی بودن این شخصیت مرا تحت تاثیر خودش قرار داد. من همه ی

- بیشتر
امیر
۱۴۰۲/۰۳/۲۶

داستان جذابی هست نسبتا. اما متأسفانه خالی از اشتباه نیست. مثلا اون چشم سفید که با زیرکی بچه ها رو فریب داده بود و تونسته بود وارد ساختمان یخ زده بشه (برای جلوگیری از لو رفتن قصه توضیح نمی دم)

- بیشتر
این دنیایی که انتخاب کرده بودم، و تمام چیزهایی که در آن داشتم، و زندگی عجیب‌وغریب و جان عزیزمان،
بلاتریکس لسترنج
برای همینه که نمی‌تونی برگردی عقب و هیتلر کوچولو رو بکشی تا جلوی جنگ رو بگیری. تاریخ خودش رو ترمیم می‌کنه.
بلاتریکس لسترنج
اعتقاد من اینه که وقتی پای مسائل بزرگ زندگی در میون باشه، هیچ‌چیزی تصادفی نیست. هر اتفاقی می‌افته دلیلی داره. دلیلی داره که این‌جایی
HeLeN
خواب‌های خوب هرگز یادم نمی‌ماند؛ فقط خواب‌های بد هستند که می‌چسبند و ول‌کن نیستند.
HeLeN
گمان کنم احساس می‌کردم کمی صداقت و حقیقت به او بدهکارم.
مژده
میلارد آهسته گفت: «یا جد تمام عجیب‌وغریب‌ها. می‌دونی این یعنی چی، مگه نه؟» گفتم: «یکی از ماست.» *** سؤال داشتیم. یک دنیا سؤال. همان‌طور که اشک‌های ازمی کم‌کم داشت بند می‌آمد، ما هم کم‌کم شجاعتمان را جمع کردیم تا سؤال‌ها را بپرسیم. آیا سَم فهمیده بود عجیب‌وغریب است؟
ن. عادل
این‌که یک غذای داغ و ترانه و لبخندِ کسی که مورد علاقه و توجهم بود کفایت می‌کرد تا حواسم را از آن همه تاریکی و سیاه‌روزی پرت کند، حتی اگر شده برای مدتی کوتاه.
مژده
پیش خودم فکر کردم، چقدر عجیب که می‌توانی در آنِ واحد در رویاها و کابوس‌هایت زندگی کنی.
مژده
ازمی به اِما چسبید، می‌لرزید و گریه می‌کرد. گفت: «خواهرم کجاست؟ سَم کجاست؟» اِما گفت: «آروم باش، کوچولو، آروم باش.» و او را در آغوشش تکان می‌داد. «می‌خوایم ببریمت بیمارستان. سَم هم بعداً می‌آد.» البته دروغ بود، و می‌دیدم که موقع گفتنش قلب اِما شکست. جانِ سالم به در بردن ما و دختر کوچولو دو معجزه در یک شب بود. انتظار معجزهٔ سوم به‌نظر زیاده‌خواهی بود. اما بعد معجزهٔ سوم، یا چیزی شبیه معجزه، رخ داد: خواهرش پاسخ داد. از بالا صدایی آمد: «من این‌جام، ازمی!» دختر کوچولو داد زد: «سَم!» و ما همه بالا را نگاه کردیم. سَم از یکی از تیرهای چوبی سقف آویخته بود. تیر شکسته بود و با زاویهٔ چهل‌وپنج درجه آویزان بود. سَم نزدیک قسمتِ پایین بود، اما باز هم آن‌قدر بالا بود که دست هیچ‌کداممان نمی‌رسید. اِما گفت: «ولش کن! ما می‌گیریمت!» «نمی‌تونم!» بعد دقیق‌تر نگاه کردم و دیدم چرا نمی‌توانست، و تقریباً از حال رفتم. به تیر چوبی نیاویخته بود، بلکه از آن آویزان بود. تنش سوراخ شده و به میخ کشیده شده بود. و بااین‌حال، چشم‌هایش باز بودند، و هوشیار و نگران رو به ما پلک می‌زد.
ن. عادل
درهرحال، ایناک چنین نزاکتی از خودش نشان نداد. گفت: «ببخشید.» و وارد حریم خصوصی‌شان شد. «اما می‌شه لطفاً توضیح بدی چطوریه که هنوز زنده‌ای؟» سَم گفت: «چیز مهمی نیست. اما شاید پیرهنم درست نشه.» ایناک گفت: «چیز مهمی نیست؟ من از این‌جا می‌تونم اون طرفت رو ببینم!» سَم اعتراف کرد: «یک ذره می‌سوزه، اما توی یکی دو روز جاش پر می‌شه. زخم‌های مثل این همیشه می‌سوزند.» ایناک از خنده ریسه رفت. «زخم‌های مثل این؟»
ن. عادل

حجم

۲٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۴۰۸ صفحه

حجم

۲٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۴۰۸ صفحه

قیمت:
۹۸,۰۰۰
تومان