دانلود و خرید کتاب تن تنهایی سحر سخایی
تصویر جلد کتاب تن تنهایی

کتاب تن تنهایی

نویسنده:سحر سخایی
انتشارات:نشر چرخ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۲۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تن تنهایی

کتاب تن تنهایی نوشته سحر سخایی است. این کتاب، داستان یک مثلث عشقی را در پیش می‌گیرد. داستانی که شاید کنار گوش ما رخ بدهد و از  آن اطلاعی نداشته باشیم. این کتاب نثر جذابی دارد و خواننده را با خودش همراه می‌کند. سحر سخابی لیسانس ادبیات فارسی دارد و فوق لیسانس  قوم موسیقی شناسی، او نوازنده‌ی ساز تار است و زبان و موسیقی نوشته هایش را زیبا و خوش‌خوان کرده است.

درباره کتاب تن تنهایی

این کتاب روایت است از سبا و رضا و بردیا که هر سه موسیقی می‌خوانند. این سه نفر هر کدام ریشه در سنت دارند و حالا با قرار گرفتن در سن جوانی می خواهند این ریشه ها را پاره کنند. سبا می‌خواهد جدا زندگی کند اما خانواده اش این اجازه را به او نمی‌دهند، بردیا در کودکی مادرش را از دست داده است و همین موضوع ارتباط او با اطرافیانش را دستخوش تغییر کرده است، رضا در یک خانواده مردسالار بزرگ شده است و همین او را در مسیری قرار داده است که آگاهانه از آن دقیق اطلاع ندارد. رضا و بردیا هردو سبا را دوست دارند و او باید انتخاب کند کدام یک را دوست دارد.

کتاب با موسیقی ایرانی همراه است و همان‌طور که نویسنده موسیقی را خوب می‌شناسد و با آن آشنا است اجازه داده صدای موسیقی به صفحات کتاب برسد.

خواندن کتاب تن تنهایی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی ایران پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب تن تنهایی

بر فراز آسمانِ باغچهٔ سبا، وقتی او داشت یواشکی، انتهای حیاط و لای درخت‌ها سیگاری دود می‌کرد، پدر و مادرش در آشپزخانه، کباب‌ها را به سیخ می‌کشیدند و مشغول جوریدن سرنوشت دخترشان بودند؛ تنها فرزندشان. تیزیِ سیخ‌های فلزی قلب گوجه‌ها را می‌شکافت و مُحَرمی به این فکر می‌کرد که با این دختر چه باید کرد که هم آینده‌ای در کار باشد و هم خیال خودش برای همیشه از سرنوشت سبا آسوده شود. از آن دست پدرها نبود که آرزوی لباس سفید و جیغ‌وداد نوه داشته باشد. از آن دست پدرها هم نبود که بنشیند و تماشا کند که جهالت دخترش، آخرِ کار چشم‌های سرخ او می‌شود و بی‌تابی مادرش. سبا آن‌سوی حیاط نمی‌دانست این‌جا، در آشپزخانهٔ مُحَرمی‌ها، چه اضطراب عمیقی موج می‌زند. مادرش فلفل‌دلمه‌ای‌ها را قطار کرده بود و با عدالتی که لازمهٔ مادر بودن است، یک گوجه می‌گذاشت، یک فلفل و یک تکه کباب. در انتهای هر سیخ انگار دلهره‌هایش به نقطه و سرِ خطی ختم شود، آهی می‌کشید و نگاهی به همسرش می‌انداخت و ادامه می‌داد. هر دو از داشتن سبا راضی بودند. رضایت پدرها و مادرها اما چه‌قدر اصیل است؟ وقتی حق انتخابی در کار نباشد، رضایت چه‌قدر می‌تواند واقعی باشد؟

سبا لای درخت‌ها، لای دود سیگاری که قورت می‌داد و بیرون می‌ریخت، تصویر مادرش را می‌دید. سی‌ساله بود و سبا بی‌قرار و دیوانه کنارش راه می‌آمد. خود را می‌دید که تنها نشانهٔ هویتش وسط  شلوغی تجریش، انتهای سیاه‌رنگ مانتوِ مادر بود و کفش‌های کنفی سفیدش. مادر را می‌دید که روسری خاکستری را مدام جلو می‌کشید و از صدای پاترول‌ها بیشتر از هر چیزی می‌ترسید. تجربهٔ ترس مادرش، برای همیشه با تصویر درهم و گُنگِ تجریش و بوی ماهی و سبزی‌های خردشده گره خورد. سال‌ها بعد بود که سبا فهمید اضطراب لازمهٔ مادر بودن است تا همین ترس اصیلْ جهان را از نابودیِ مطلق دور کند. سال‌ها بعد فهمید که عذابی همیشگی لابه‌لای عشق به مادرش گره خورد، تا همیشه حس کند می‌توانسته دختر بهتری باشد و نشده. همان‌طور که مدام بین کودکی و جوانی در سفر بود و سیگارش هر لحظه کوتاه و کوتاه‌تر می‌شد، فکر کرد جایی باید آدم از کمبودهای کودکی فاصله بگیرد؛ کمبودهایی که همه با تلاش و پشت‌کار دفن می‌کنند تا کمتر دیده شوند و ناگهان در عشق، فقدان یا فقر ظهور می‌کند...

نیتا
۱۳۹۹/۱۰/۱۸

داستان یک معشوق و دو عاشق و سرانجام هجران. یکی از بهترین داستان های ایرانی که اخیرا خواندم. قلم نویسنده و نحوه روایت داستان رو بسیار دوست داشتم.

hedieh
۱۴۰۰/۰۳/۱۴

این داستان چندان جذابیتی برای من نداشت گاهی بعضی داستان ها چنان در برگیرنده افکارت میشن که لحظه ای نمیتونی ازشون دست بکشی و مدام منتظری که ادامشو بخونی و ببینی چی قراره پیش بیاد ولی این داستان اینمدلی نبود

- بیشتر
eternity
۱۳۹۹/۰۶/۱۵

میشه این رو بذارین بی نهایت

امیر
۱۳۹۹/۱۲/۱۹

متن جذاب و روونش منو وسوسه کرد که بخونم کتاب رو.... در کنارش داستان جذابی هم داره...یه رمان خوب برای شماست...:)

zahra
۱۴۰۱/۰۵/۲۲

از نظر من نثر و قلمی قوی و داستان جذابی نداشت…فقط تمومش کردم که نیمه تموم نباشه

Dark Lady
۱۴۰۲/۱۱/۰۹

کتاب منو جذب نکرد واقعا همه شخصیت ها بلا تکلیف بودن سبک نگارش رو هم دوست نداشتم

Shahrzad Sharifian
۱۴۰۰/۰۱/۱۳

نثری دلنشین وقوی داشت

mina
۱۴۰۲/۱۲/۲۹

خانم سحر سخایی من دیوونه قلم تونم کاش همه آدم ها از شما بخونند و کیف کنند...👍

jaanaannafas
۱۴۰۱/۰۵/۲۹

سحرسخایی واقعا نویسنده ی خوبی ست ‌ لذت بردم. این قلم قوی می نویسد و ادمی تکان می دهد.

مرگ بیش از آن‌که ربطی به مُردگان داشته باشد سهم زندگان است.
monir
«عشق همه‌چیزو یا داغون می‌کنه یا درست می‌کنه.»
mina
خانه‌ای را که مدام در آن تصویر تکراری ظالم و مظلوم برابر هم قرار می‌گیرند نمی‌خواهد. و رفت.
aida
این شهر، یک شهر معمولی نیست. نه نکبتش عادی می‌شود، نه زیبایی‌هایش. نه مردمش دست از نامردمی برمی‌دارند و نه به جایی می‌رسد که مهاجران دلتنگ، به فکر بازگشت نباشند.
monir
همان‌طور که مدام بین کودکی و جوانی در سفر بود و سیگارش هر لحظه کوتاه و کوتاه‌تر می‌شد، فکر کرد جایی باید آدم از کمبودهای کودکی فاصله بگیرد؛ کمبودهایی که همه با تلاش و پشت‌کار دفن می‌کنند تا کمتر دیده شوند و ناگهان در عشق، فقدان یا فقر ظهور می‌کند...
mina
کف دستش را چسباند به شیشهٔ تاکسی. جای انگشت‌هایش ماند روی شیشه. اگر شیشه بخار داشت با انگشت اشاره می‌نوشت: خواستن قمار است.
mina
تمام این دخترها از مردهای باسوادی خوش‌شان می‌آید که بار بکشند و مراقب باشند و وقت دعوا با مردهای دیگر قیصر باشند و وقت بحث با خودشان سقراط.
monir
«مادر، ذات آدما عوض نمی‌شه که... هر کی بهت گفت من عوضت می‌کنم، بدون که خودش عوضیه. تو همینی بودی که حالا هستی چون خدا خواسته باشی. هر چی‌ام تا آخر عمر بشی باز اون خواسته
aida
مضمون تمام قصه‌ها، اگر عشق و سفر و مرگ نباشد، بی‌قراری و دلهره و بیگانگی است. بچه‌ها قصه ندارند؛ رؤیا دارند. پیرمردان و پیرزنان قصه ندارند گذشته‌ای انباشته از اتفاق دارند. این میانه اما در فاصلهٔ تولد و مرگ است که قصه‌ها ساخته می‌شوند و از دستی به دستی می‌افتند تا آخرِ کار نویسنده‌ای، مؤمن و صبور ثبت‌شان کند، روایت‌شان کند و کاری کند که از مرز اتفاقی افتادنی بگذرند و خاطره‌ای ماندگار شوند.
Saba
می‌دانست. آدم‌ها از جایی حوالی سی چهل‌سالگی است که با خودشان راحت می‌شوند.
monir
زنانی که تا آخرین سال‌های حیات آونگ‌اند بین نجابت و خیانت، بین خوب بودن و ویران کردن.
monir
فقط مردهای بخصوص، خیلی بخصوص، قوانین نانوشتهٔ غریزه را برای خاطر شادی زنان‌شان پاک می‌کردند.
monir
می‌خواست فقط براند و از خلوتیِ شب‌های شهری لذت ببرد که انگار صبح‌ها تا غروب دست تاتارها بود و شب‌ها یک اقلیت آسمانی با بال‌های آبی و صورتی اداره‌اش
monir
ناگهان پی می‌بریم رابطه‌مان با حقیقت، واقعی نیست. در حبابی زندانی‌شده‌ایم و این حباب خود در دل حباب‌های بی‌شماری در آسمانی خالی و آبی بالا می‌رود. ترکیدن یک حباب هیچ از جهان حباب‌های بسیار کم نمی‌کند. مرگی به ازای تولدی. وصلی به ازای فصلی. انگار آمده‌ایم تا دو سوی ترازو را در نهایت اعتدال پیش ببریم
mina
آخرِ بحث‌شان بود که بی‌آن‌که خودش بفهمد، این حرف از دهانش توی هوا پخش شد که «من دوسش دارم فکر کنم...» مُحَرمی سرِ پایین‌انداخته را چنان بلند کرد که انگار بادبان کشتی‌ای وسط حمله به‌یک‌باره جمع شود.
mina
صبح زود بود ــ از آن صبح‌ها که فقط اسمش صبح است و از هر شبی تاریک‌تر.
mina
اگر این خیال‌ها نبود، اگر جادوی موسیقی نبود، اگر بشر آن‌قدر سرگرم چرخ و باروت و آب می‌شد که سازها را کشف نمی‌کرد، تمام آدم‌ها یک‌جا دق می‌کردند و می‌مُردند
aida
سبا وقتی با رضا دست می‌داد و از در بیرون می‌آمد پرسید «نگفتی رضا چرا امروز اِن‌قد خوشحال بودی؟ بگو بازم تکرارش کنیم.» رضا در گوشش آرام و به‌زمزمه گفت «تکرار نمی‌شه. بابای آدم فقط یه‌بار می‌میره.»
aida
همه همین‌طورند؛ هیچ‌کس آرام‌آرام و طبیعی پیر نمی‌شود. همه تا یک جایی جوان‌اند و بعد، مثل فیلم‌های خوش‌ساخت، تصویر جوانی‌شان می‌رود توی تصویر یک پیرزن یا پیرمردِ خیلی پیر و فرتوت که تکیه داده به صندلی‌ای که تاب می‌خورد روی سطح چوبیِ خانه.
aida
در دیدارهای اولِ آدم‌ها رازی نهفته است. رازی سربسته و مبهم که دوستی‌ها و غریبگی‌ها را تفسیر می‌کند و در برابر هر نگاه، معنایی می‌سازد.
aida

حجم

۱۴۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۵۹ صفحه

حجم

۱۴۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۵۹ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۷,۵۰۰
۵۰%
تومان